اینم اخری

شاید یکی دیگه هم دادم

ولی حسش نیست

هر چی نظرات بیشتر پارت بعد زودتر

«پارت45» ]]آیدا[ ساعت یک ظهربود...که آمدن قلبم توسینه بی قراری می کرد.قبلش یه روژصورتی زده بودم تنهاآرایشی که بلدبودم .برای راحتی ادرین ازآسانسورپارکینگ ...آمدن.رفتم جلوی دراسانسورایستادم .قبلاازبازشدن درآسانسورهول شدم سریع بادست روژموپاک کردم آخه تا حالا ادرین من وبارژپرنگ ندیده .دربازشدقامت بلند ادرین نمایان شد.دلم لرزید .به نینو تکیه داده بود باصدای آرام سلام دادم سلام کناررفتم تاواردبشن نینو باخنده گفت: سلام خانوم بیاکمک شوهرت سنگینه کمرم برید. چشمکی زد.دستپاچه نمی دونستم چکارکنم .ادرین لبخندی زد سلام خانمو خانوما تعارف نمی کنی بیایم تو آب دهنمو قورت دادم هول شده بودم ها...چراچرابفرمایید. نینو: بیاکمک چراخشکت زده بادلهره رفتم نزدیک ادرین دستش روشونم گذاشت هیچ فشاریاسنگینی احساس نکردم می دونستم نینو می خوادیخ بین منو ادرینو اب کنه .به اولین کاناپه که رسیدم ادرین خودشوانداخت روش آخیش هیچ جاخونه ی آدم نمی شه ... نینو کمرشوماساژمیداد آ ی...کمرم خوردشد.ادرین داداش توروخدایه کم وزنتوبیارپایین اینجوری بیفتی رو ایدا الهش می کن . بااین حرفش خجالت زده سرموانداختم پایین .ادرین اخمی کرد. خفه زرنزن هاااا...چیه راست می گم.. خوب تووزنتوببربالا... نه داداش من زنمودوست دارم هردوباهم زدن زیرخنده .ازاینکه ادرین آمده خونه خیلی خوشحال بودم ...جسی خانوم بااسپند آمد.دور سر ادرین چرخوند آقاسلام خوش آمدید .خداروشکرکه خوب شدید. سلام ممنونم جسی خانوم . همینطورخیره به ادرین بودم نینو بالحن مسخ رهای گفت: مرینت همش مال خودته نترس مانمی خوریمش باچشمای گشادشده ومتعجب سرموتکان دادم . ها...چیونمی خورید.صدای قهقه ی هردوشون فضای خونه روپرکرد. ای بابا مرینت میگم داری باچشات می خوریش کم نگاش کن ... ازشرم سرموپایین انداختم .لبموبه دندون گرفتم .داشتم.از کنار ادرین ردمی شدم.که زیرلب گفت: قربون اون شرمت بشم ... این چی گفت ...:آروم گفت ولی من شنیدم ...منظورش من بودم ...خنگه مگه کس دیگم هست تواین خونه ...برای یه لحظه هنگ کردم قلب بی قرارم بی قرار تر شد.... خودموجمع وجورکردم اتاق پایینوبرات آماده کردیم که رفت وآمدت راه باشه . نینو بلندشددستشوزیربازوی ادرین برد پاشو بایداستراحت کنی ... قبل ازاوناوارداتاق شدم پتوروکنارزدم تادرازبکشه ...حواسم بودکه دستم بهش نخوره دوست نداشتم دوباره عصبانی بشه ...صورتش درهم شددستشوروسرش گذاشت آی...آی...سرم ...سرم ترکید..نینو یه چیزی بده دردم کم بشه تحملشوندارم ... باشه داداش داروهات توماشینه میرم میارم . باگفتن این حرف ازاتاق رفت بیرون.جلورفتم پتوکشیدم روش بادست سالمش سرشوماساژ داد.ازاینکه دردمیکشه قلبم به دردمیاد.حاله ی ازاشک دیدموتارکردبغضموقورت دادم .نگاهش توصورتم چرخید.ولی چیزی نگفت.با ورود نینو رفتم طرفش آب بیارم قرص بایدبخوره؟؟؟ بله ممنون می شم سریع رفتم ازروی میز نهارخوری لیوانی آب پرکردم به اتاق برگشتم .نینو قرص وگذاشت دهن ادرین لیوان آبوگرفتم طرفش ...بعدازخوردن قرص ...به کمک نینو درازکشید.باصدای آرامی روبه محسن کردم بهترنیست چیزی بخور؟ چرااتفقابدنش ضعیف شده . سریع رفتم آشپزخونه جسی خانم میشه سوپ ادرینوبدی ببرم بله خانمو حالاآمادش می کنم . کمی بعدباکاسه ی سوپ برگشتم اتاق .نینو لبخندی زد. به تومی گن یه زن خوب ...من دیگه برم اگه کاری داشتیدخبرم کنید. ادرین بی حال گفت: نهاربمون ... نه وقت زیادخیلی کاردارم زودمیام بهت سرمی زنم باشه ممنون خیلی زحمت افتادی ای بابا این حرفاچیه داداش خداروشکر سلامت برگشتی خونه .من برم دیگه خداحافظ خدانگه دار کاسه ی سوپ روی پاتختی گذاشتم دنبال نینو رفتم ممنون خیلی زحمت افتادی ایشالا..جبران کنیم لبخندی زد ادرین قبلا جبران کرده ...مواضبش باش چشم حتما... خداحافظ ... خداحافظ... بارفتن نینو به اتاق ادرین برگشتم .بدون حرف نگاهم کرد.باقدمهای کوتاه رفتم کنارش کاسه ی سوپ وبرداشتم نه مرینت نمی خورم .میل ندارم. باناراحتی لباموجمع کردم اخه بایدبخوری ...اینجوری بدنت ضعیف میشه ... کلافه شد وای ...مرینت نمی تونم ... اخمی کردم من این حرفاحالیم نمی شه بایدبخوری اخمم نکن ...که ازت نمی ترسم ...یعنی می ترسم ها...ولی ازاونجایی که حالت خوب نیست نمی تونی منو بزنی پس به حرف پرستارت گوش کن ... تمام مدت سرم پایین بود.وقتی سرموبلندکردم دیدم داره ریز ریز می خنده ...ته دلم قرص شد.قاشق وپرسوپ کردم وگذاشتم جلوی دهنش بدون مقاومت یاحرفی تمام سوپ وخورد. وای چه گشنم بود. چشمام گشادشد. وا...توکه گفتی میل نداری ... لبخندکجی تحویلم داد. اول اینکه می خواستم کمی نازکنم .دومامی خواستم ببینم پرستارخوبی هستی یانه . لباموجمع کردم. چه لوس ...معلومه که پرستارخوبیم ...حالام بگیربخواب . واووو...چه پرستاربداخلاقی . لبخندموبه زورجمع کرد.پتوکشیدم روش واز اتاق آمدم بیرون .تابخوابه رفتم آشپزخونه وکمی نهارخوردم .برگشتم اتاق ادرین روی سرش ایستادم .خواب بود.به صورتش خیره شدم .آرام خوابیده بود.ازاینکه روی تخت افتاده دلم ریش میشد. بی صدارفتم بیرون ...یه راست رفتم اتاقم وروتخت درازکشیدم.چشمام وبستم .هنوز چشمم گرم نشده بود.به شدت چشماموبازکردم...دخترعجب احمقی آمدی بالاخوابیدی؟؟اون بیچاره اگه بیداربشه چیزی لازکم داشته باشه چی ؟اگه حالش بدبشه چی؟ بایه جهش ازتخت پریدم رفتم پایین .سرکی تو.اتاق کشیدم خواب بود.باخیال راحت رفتم روکاناپه ی سه نفره درازکشیدم .تاسرگذاشتم خوابم برد.نمی دونم چه قدرخوابیدم صداهایی به گوشم رسید.مثل برق گرفته هاتالاپ ازمبل خوردم زمین ...اخ مچم ...آی زانوم شکست .دستموبه دسته ی مبل گرفتم بلندشدم باعجله خودموبه اتاق ادرین رسوندم .به سختی داشت بلندمی شد. وای داری چکارمی کنی چراصدام نکردی ؟ صوررتشوجمع کرد. می خوام برم دستشویی. بی وقفه جلورفتم دستمودور کمرش حلقه کردم . بزارکمکت کنم . لبخندی زد.از بالانگاهی به من انداخت دستشو روی شونم گذاشت .ولی سنگینی احساس نکردم. نمی خواستم بهت زحمت بدم بااخم لباموجمع کردم . چه زحمتی ... تادست شویی همراهیش کردم .خم شدم دمپاییوجلوپاش گذاشتم .بالبخندنگاهم کرد. می خوای بیای تو؟ ها...نه...فقط بزاردرتوالت فرنگی وبازکنم. سریع بازکردمو بیرون آمدم...پشت درمنتظرموندم تابیرون بیاد.دوباره کمک کردم به تختش برگشت ...ازاینکه می تونم بوی تنشواحساس کنم .حس خوبی دارم .قلبم مثل یه گنجیشک توسینم می کوبید.نشست لبه ی تخت آیدانمی خوام بخوابم حوصلم سررفته می خوام برم توپزیرایی...ازبس خوابیدم مغزم منگه . باشه پس بریم... دوباره دستاموجلوبردم ...خندید. خانم کوچولوکمرت دردمی گیره خودم می تونم بلندشم دست به کمرایستادم اول اینکه من بزرگ شدم .دومشم من قویم ... باخنده دستشوروی شونم انداخت وبلندشد.تاوقت خواب فیلم واخباروحتی آگهی بازرگانی هارودید.وقتی خوابی منم رفتم متکاوپتومواوردم نزدیک اتاق ادرین پهن کردم .ازاینکه بعدازچندشب دوباره برگشته وفضای خونروپراز آرامش کرده دلم قرص شد...خدایا شکرت...هنوز چشمم گرم نشده بود.که صدای سرفه های ادرین منواز جاپروند.سراسیمه پتوکنارزدم خودموبهش رسوندم برق وروشن کردم ازپارچ روی پاتختی لیوان آب پرکردم .نیم خیزشدلیوانوکنارلبش گذاشتم بعدازاینکه آب خورد. حالت خوبه ؟ چشماشوبست. نگران نباش خوبم ... لبخندی ازروی آرامش زدم به طرف در رفتم برق وخاموش کردم ...قدم اول وبیرون گذاشتم که صدام زد. مرینت؟ سرموچرخندم بله چیزی می خوای؟ نه...میشه بیای... بدون حرف رفتم کنارتختش ایستادم .منتظر بودم حرفشوبزنه .دستم گرفت.بدون حرف واداربه نشستنم ودرازکشیدنم کرد.قلبم شروع به زدن کردتندوتند.آب دهنمو به زورقورت دادم .دستامو مشت کردم .جلوی دهنم .به طرفم چرخید.برق چشماشوزیرنوردیوارکوب می دیدم .باصدای آرام وبمش گفت : چرااین چندروزنیامدی بیمارستان دیدنم ؟می دونی هرروزمنتظرت بودم ... بعدازکمی سکوت .باصدای ضعیفی جواب دادم . فکرکردم نیازی به من ندارید...نمی خواستم مزاحمت بشم این چه حرفیه مزاحمت چیه دیگه...چرااون روز خودتوزدی یعنی اینقدرعصبیت کرده بودم ؟آ مرینت جان ...من هیچ وقت قصدآزارتونداشتمو ندارم به چیزهایی هست که منوبه این روزکشونده می دونم مجبورت کردم سختیهای زیادی بکشی ...ازت می خوام چیزی نپرسیوکنارم باشی .. سکوت کرده بودم دستش که گچ بودوگذاشت روشونم .طوری که فشار زیادی واردنکرد. درسکوت گوش می دادم . یعنی اینقدروجوداون دخترتوروآزارداد. معلومه که ناراحت شدم ب*وسیدیش ...چیزی که برای من ممنوعه چرابرای اون آزاده ؟ تاحرفم تمام شد...لبش و روی لبم گذاشت...(این صحنه نبود ولی از اونجایی که بعضی ها و خوده بنده منتظر این صحنه بودن خودم اضافه کردم....این صحنه بوده ها فقط سانسور شده) سینه هام تندتندبلاوپایین می رفت شوکه بودم .واقعاخواب نیستم .لباموبه بازی گرفت. این اولین ب*وسه ای بودکه از همسرم دریافت کردم . .همون مردمغروروغول بیایونی ... اینم ازب*وسه دیگه نبینم به کسی حسودی کنی ها ...من ب*وسه ی مخصوصموبه همسرم می دم نه هردختری ... قلبم لبریزشادی شد.سرم توسینش فروکردم. صبح باامیدی که توقلبم جوانه زدبیدارشدم بلاخره ادرین اولین قدموبرداشت .بایدصبوری کنم نینو گفت :بایدتحملم زیادباشه پس منم سعیمومیکنم . پاهامو روی دسته ی مبل انداخته بودم ومثلا درس می خوندم ولی همه ی فکرم پیش ب*وسه ی دیشب بودیه حس خوبی داشتم .صدای گوشی ادرین بلندشد.بعدازکمی حرف زدن ...گفت: باشه منتظرتونم . این یعنی یکی می خوادبیادخونه ...شاید نینوعه ...ولی نه نینو همیشه سرزده میاد.توفکربودم که ادرین صدام زد مرینت...مرینت خانوم ... ای جانمممممم ....ازاینکه منواینجوری صدامی کنه دلم قنج میره .

*****************

پایان

فعلا تا اطلاع ثانوی که شاید یکی دیگه هم امشب دادم....بای