💔سفر به دیار عشق💔 پارت ۱۰۲

دیانا دیانا دیانا · 1400/04/29 05:02 · خواندن 6 دقیقه

❤🖤

-میخواین بگین اگه به تلاشم ادامه میدادم میتونستم گیرش بندازم

 

دکتر: البته که میتونستی… تو تونستی بفهمی که ترنم قبل از مرگش با یه نفر ملاقات کرد… همین خودش نکته ی مهمی بود

 

-یعنی میشه یه روزی اون شخص گیر بیفته؟

 

دکتر: صد در صد… بزرگترین اشتباه اون طرف این بوده که از یکی از آشناهات استفاده کرده بود… یکی از دوستات یا یکی از فامیلات… در کل یه نفر که خیلی بهت نزدیک بوده… چون به لپ تاپت دسترسی داشته… به گوشیت دسترسی داشته… به اتاقت دسترسی داشته… به ایمیلت دسترسی کامل داشته… راستی کسی از پسورد ایمیلت باخبر بود؟

 

-نه… به جز سروش کسی نمیدونست… تازه به سروش هم خودم گفته بودم

 

دکتر متفکر میگه: پس میشه گفت پسوردت رو هک کرده

 

-یه چیز دیگه هم هست

 

دکتر: چی؟

 

-پسورد ایمیلم تاریخ تولد سروش بود… خوب خیلیا از علاقه ی من به سروش خبر داشتن… شاید تونسته باشن حدس بزنند… البته این فقط یه حدسه و اگه بخوام عقلانی فکر کنیم حرف شما عاقلانه تر به نظر میرسه

 

دکتر: ترنم باید خیلی مراقب خودت باشی… این تعقیب و گریزهایی که ازش حرف میزنی بعد از چهارسال برام جای سوال داره… فقط یه چیز به ذهنم میرسه؟

 

-چی؟

 

دکتر: چهار سال پیش میخواستن از سروش جدات کنند… الان هم که دیدن دور و بر سروش میپلکی میخوان تو رو ازش دور کنند

 

-آخه چرا؟… جدایی من با سروش چه نفعی برای اون طرف داره؟… هر چند من که دیگه کاری به کار سروش ندارم؟… اصلا اون طرف کی میتونه باشه؟

 

دکتر: کسی که با وجود تو در اطراف سروش احساس خطر میکنه

 

-ولی اون ماشین دقیقا از روز بعد از دزدی شروع به تعقیبم کرد؟دکتر: میخواستم بگم شاید از قبل تعقیبت میکردن ولی تو دیر متوجه شدی ولی از اونجایی که این حرف رو میزنی باز هم مسائل پیچیده ی زیادی این فرضیه رو خراب میکنه

 

-دکتر شما میگین چیکار کنم؟

 

دکتر: به طاهر نمیتونی بگی؟

 

-میترسم انگ دیوونگی بهم بزنه

 

دکتر: بهتره به یه نفر بگی… تا هفته ی دیگه دست نگه دار… ولی خیلی مراقب دور و برت باش… سعی کن تو محیطهای شلوغ باشی… ولی اگه باز هم مورد مشکوکی دیدی حتما به یه نفر از اعضای خونوادت بگو که من طاهر رو نسبت به بقیه بیشتر قبول دارم… این از موضوع تعقیب و گریز… تو این مورد مشکلی نداری؟

 

-با اینکه خیلی میترسم ولی فعلا مشکلی نیست

 

دکتر: ترنم سعی کن ضعف نشون ندی… اگه اونا متوجه ی ترس یا ضعفت بشن وضع بدتر میشه… هر چند دوست دارم هر چه زودتر موضوع رو به طاهر بگی ولی به خاطر تو یه هفته صبر میکنم… اگه به طاهر گفتی و باورت نکرد یه فکر دیگه برات میکنم

 

هنوز هم نگرانم.. انگار نگرانی رو از حالتها و حرکاتی که انجام میدم میفهمه چون لبخند اطمینان بخشی میزنه و میگه: نترس… کمکت میکنم

 

-همه ی سعیم رو میکنم

 

دکتر: آفرین دختر خوب… حالا میریم سر مسئله ی سروش… میخوای تو شرکتش کار کنی؟

 

-با اینکه حقوقش خیلی خوبه ولی اصلا دوست ندارم اونجا کار کنم… من دوست دارم در محل کارم آرامش داشته باشم توی خونه به اندازه ی کافی عذابم میدن دوست ندارم توی محیط کارم هم اذیت بشم… توی شرکت سروش با طعنه هاش داغ دلم رو تازه میکنه بدجور از لحاظ روحی اذیت میشم

 

دکتر: پس اگه شرایطش جور باشه ترجیح میدی بری جای دیگه کار کنی؟

 

-اوهوم… ولی چون قرارداد بستم باید تا یک سال براش کار کنم

 

دکتر: بالاخره راه هایی برای فسخ قرارداد وجود داره

 

-آقای رمضان…….

 

میپره وسط حرفمو میگه: یکی دیگه از اشتباهاتت همینه… اول به خودت فکر کن… آقای رمضانی از شرایط بد تو خبر نداره دلیلی هم نداره که مطلع بشه… درسته کمکت کرد ولی تو هم براش کار کردی… میدونم خودت رو مدیون آقای رمضانی میدونی اما یادت باشه با یه تصمیم نادرست الانت زندگی آیندت تباه میشه… هر چند من از رفتارای سروش برداشت دیگه ای دارم

 

با تعجب میگم: چه برداشتی؟… مگه غیر از این میتونه باشه که از من متنفره

 

دکتر: من به عنوان یه مرد میگم آره… غیر از اینه… به نظر من سروش هنوز هم دوستت داره

 

بهت زده بهش نگاه میکنم

 

دکتر: چیه؟ چرا اینجوری نگام میکنی؟

 

کم کم از اون حالت در میام… اول یه خنده ی کوتاه میکنم و بعد خنده ام طولانی میشه

 

دکتر با نگرانی میگه: چته ترنم؟… خوبی؟

 

با دست اشاره میکنم که حالم خوبه… به زحمت اشک گوشه ی چشمم رو پاک میکنم و میگم: جوک بامزه ای بود دکتر

 

دکتر با اخم میگه: من دارم جدی حرف میزنم

 

دوباره خنده ی کوتاهی میکنمو میگم: آقای دکتر من تنفر رو از توی چشماش میخونم… اون میخواست بهم تجاوز کنه

 

دکتر: سروش هم دوستت داره هم ازت متنفره… بین دو تا احساس مختلف داره دست و پا میزنه

 

نفسمو با حرص بیرون میدمو میگم: اون وقت با چه دلیلی و مدرکی این حرف رو میزنید؟

 

دکتر: اگه دوستت نداشت این همه دروغ سر هم نمیکرد تا تو رو به شرکت خودش برگردونه… قرارداد یه ماهه رو به یکساله تغییر نمیداد.. اصلا اون روزی که داشتی تصادف میکردی اسمت رو به زبون نمیاورد… به خاطر اینکه سر کار نرفتی جلوی خونتون حاضر نمیشد… کلا دلیلای زیادی وجود دارهآهی میکشمو میگم: هر چند که من میگم دلیل این کاراش دوست داشتن من نیست ولی حتی دوستم هم داشته باشه دیگه کار از کار گذشته… اون نامزد کرده… دو ماه دیگه عروسیشه

 

دکتر سری تکون میده و میگه: اگه واقعا همه چیز رو تموم شده میدونی و تحمل سروش و شرکتش برات سخته بهت پیشنهاد میکنم که محیط کارت رو عوض کنی

 

-کجا برم؟… آقای رمضانی که تا قراردادم تموم نشه قبولم نمیکنه

 

دکتر فکری میکنه و میگه: نمیتونی از ماندانا کمک بگیری؟

 

-هوم… نمیدونم… ولی مطمئنم اگه براش ماجرا رو تعریف کنم اون هم مخالف صد در صد کار کردن من توی شرکت سروش میشه

 

دکتر: پس کمکت میکنه

 

-آره، ولی تا پیدا شدن کار باید اونجا بمونم

 

دکتر: نگران کارت هم نباش من چند تا دوست و آشنا دارم بهشون میسپارم ببینم چی میشه تو هم به ماندانا و شوهرش بگو شاید تونستن کاری برات بکنند

 

با خجالت نگامو ازش میگیرمو میگم: وقتی این طور برخورد میکنید شرمنده میشم

 

دکتر: شرمنده واسه ی چی؟

 

-آخه انتظار نداشتم تا این حد بهم کمک کنید

 

دکتر: من که هنوز کاری برات نکردم

 

-چرا آقای دکتر… خیلی کارا برام کردین… هم بهم آرامش دادین هم به آینده امیدوارترم کردین

 

دکتر: چرا اینقدر تعارفی هستی دختر… این کارا جز وظایفه منه

 

سرمو بالا میارمو با بغضی که تو گلومه میگم: جز وظایفتون نیست آقای دکتر… شما میتونستین به حرفام گوش بدین چند تا راهکار ساده ارائه بدین پولتون رو بگیرین و بعد هم بیخیال من و زندگی من بشین

 

——————-