پارت 54 دخترزجر دیده ی من

amily amily amily · 1400/05/06 11:54 · خواندن 7 دقیقه

بعد از هفته ای

«پارت 54» همه مشغول کارهاشون شدن ...منم برای اینکه بیکارنباشم لیوانهای بلندتراش داروبرای شربت توی سینی گذاشتم . جسی خانوم کنارم ایستاد مرینت جان چرانمیری پیش شوهرت؟ راستش حوصله ندارم ... از پشت اپن رقصیدنشونونگاه می کردم .ارینم یکی برای رقصیدن پیداکرده بود نینو و الیم باهم ...ادرینم بامامان می رقصید.انقدرغرق رقصیدنش شدم که غم دلم فراموشم شد.هچ کس هیچ چیرونمی دیدم فقط ادرین بود و ادرین ...دلم می خواست منم درچنیین روزی کنارش بودم ...ولی اون نمی خواست ...ازاینکه نمی تونم کنارهمسرم باشم دلم گرفت .رفتم روی یکی از مبلهانشستم .کلویی آمدکنارم . سلام مرینت جون خوبی؟ سلام ممنون شما چطورید... بالحن بدی جواب داد ای ...مام خوبیم ...میگم چرانمی ری باشوهرت برقصی .ببین الانه که دختراازچنگت درش بیارن ... اخمی به پیشونیم نشست. اصلا اینطورنیست من به همسرم ایمان دارم اگه بین هزارتادختررنگاوارنگ باشه باز دلش بامنه ... پشت چشمی نازک کرد واقعا ...اگه اینطوریه چراحتی نگاهی به تونکرده ... جوابی نداشتم بدم ...چی بهش بگم ...سرم پایین بود.یه جفت کفش چرم براق ودیدم سرموبلندکردم صاحبشوببینم .بالبخندشیرین ادرین روبروشدم . کلویی جان داری چی به خانوم مامیگی ؟ نفس راحتی کشیدم .ناجیم ازراه رسید.الهام جواب داد والا هیچی داشتیم خوش وبش می کردیم . ادرین زیربازوموگرفت به ناچاربلندشدم سرشوپایین آورد. به حرفهای کلویی توجه نکن اون بازبانش می خوادآزارت بده ... لبخندی زدم ... به موقع آمدی نمی دونستم درجواب نیش وکنایش چی بگم ...بروصدادت می کنند. لبخندی زدوازم جداشد.دوباره به مخفیگام آشپزخونه برگشتم ادرین شمع هاروفوت کردکیکو قاچ کرد.ولی من درکنارش نبودم .بابا.پنجاه درصد شرکت ایرانو بهش هدیه داد.به این ترتیب همه هدایاشونو دادن ...دوباره شروع به رقصیدن کردن ...نینو و الی خنده کنان آمدن پیشم نینو :سلام آبجی گلم تحویل نمی گیری سلام داداشی ببخشیداینجادرگیربودم . الی :خوبه بابا بزاریدمنم سلام عرض کنم سلام عزیزم خوش آمدی ...وای خیلی خوشحالم شمارومی بینم . محسن : چه خبر مرینت...خوبی ؟ آهی کشیدم . خودت بهتر می دونی چطورم . لبخندی تحویلم داد. گرصبرکنی زغوره حلوااسازی . جوابی ندادم هردوشون باخنده ازمن جداشدن . خیلی وقت بودسنگینی نگاه پسری باموهای رنگ کرده وتیپ جلف به من بودازنگاهش فرارکردم اگه ادرین بفهمه پودرش می کنه برای اینکه ازنگاهش فرارکرده باشم تصمیم گرفتم برم اتاقم اینجاحضورمن لازم نبود.رفتم اتاق مشترکمون خودمو روتخت پرت کردم متکای ادرینو بغل کردم باتمام وجودم عطرش وبه مشام کشیدم .چشماموبستم اشک ازگوشه یچشمم جاری شد...خدایامن ادرینو می خوام ...دلم می خوادنوازشم کنه ...دلم می خوادبغلش کنمو از دلتنگیام براش بگم ...پشتم به دربودباصدای بازشدن درچرخیدم ...وای خدااین اینجاچکارمی کنه .پسریه چندش بااون موهای رنگ کردش...شالموروسرانداختم ...ازجام پریدم سرپاایستادم باصدای لرزان گفتم: بله آقاکاری داشتید.؟ بالبخندکریهی جلوترآمد بله عزیزم میشه باهم کمی خلوت کنیم ...؟ باشنیدن این حرف ی قدم عقب رفتم بروگم شوعوضی... خودشوبه من رسوند.ازترس بدنم می لرزید.جیغ زدم.هولش دادم عقب بروگم شو نگران نباش زیادطولش نمی دم هرچی پول بخوای بهت میدم خانم زیبا. بوی مشروب حالموبدکرد.جیغ زدم.وازدستش فرارکردم ولی بازخودشوبه من رسوند.ازپشت بغلم کرد.سرشوتوگردنم برد ادرین...ادرین ...کمکم کن . جیغ زدم گریه کردم توروخداولم کن ...ادرین ...ارین ...نینو ...کمکم کنید...(اونا رو صدا نکن من الان ادرین و میفرستم نترس عشق دلم مگه من میزارم اخه) سعی کردم فرارکنم ولی زورم نمی رسیدباسیلی زدتوصورتم منوانداخت روتخت...پاهاموجمع کردم زدم تودلش ...خودشوجمع کردتاخواستم فرارکنم بازمنوگرفت دیگه ناامیدشده بودم لباسموازجلوی یقه پاره کرد.خداااااا...کمکم کن التماس کردم گریه کردم ولی گوشش بده کارنبود...درباشدت بازشد.ادرین نعره کشید.(بفرمایید حالا از خیره جونم بگذرید) داری چه غلطی می کنی لعنتی ؟ بایه حرکت اونوازروم بلندکرد.سریع خودمو جمع وجورکردم ...نینو و ارینم وخیلیا آمدن بالا ادرین بامشت توصورت می کوبید.نینو و ارین تامی خوردزدنش ادرین فریادکشید. لعنتی توخونه ی من باناموس من می کشمت .اشغال . به زور ادرینو از روش بلندکردن .نینو دادزد. آخه عوضی چرااینقدرمی خو ری نفهمی چه غلطی می کنی(حالا یکی اینو بگیره) ادرین خودشوبه من رسوند روتختی دورم پیچید.وبغلم کرد.لال شده بودم فقط اشک می ریختموتوبغلش می لرزیدم . مرینت جان آروم باش تمام شد.نترس من اینجام ... روبه ارین کرد. بندازینش بیرون ازخونم پسره ی مست می شعورو مامان که تازه تونسته بودبیادداخل زدبه صورتش وای خدامرگم بده مرینت خوبی دخترم باهق هق فقط سرتکون دادم .ادرین که تندتندنفس می زد.روبه مامان کرد. مامان جان مرینت خوبه نگران نباش برومهموناروبدرقه کن . مامان منوب*وسیدورفت درم بست ...خدایا ادرین چه فکری دربارم می کنه .(غلط کرده فکر بد بکنه پسره ی پرو) باگریه گفتم . به خدامن تقصیرنداشتم آمدم استراحت کنم ... هق هقهام اجازه حرف زدن به من نداد.ادرین سرموبه سینه گرفت آروم باش من خودم همه چیه دیدم نمی خوادتوضیح بدید. نگاه لرزانمو بهش دوختم . اگه دیدی چرازودترنیامدی ...اگه...اگه ...به دقیقه دیرتررسیده بودی بیچاره شده بودم. بامشت زدم توسینش .هیچ حرکتی نکرد...منم حسابی بامشت زدمش ...بعدآرام شدم .بادست پشتمو ماساژ داد حالاکه منوخوب زدی پاشولباست وعوض کن ... به لباسم نگاه کردم لباموجمع کردم نگا لباسمو پاره کرد.پسره ی عوضی ...خیلی دوسش داشتم . ادرین بلندخندید... نگاش مثل بچه هابرای لباسش گریه می کنه .همین فراچندرنگشوبرات می خرم ... انگشت اشارمو طرفش گرفتم یادت نره هاقول دادی باید برام بخری ... باشه خانوم کوچولو...فرداکه ازمدرسه برگری آمادس حالا بشین تابرات لباس بیارم . باکمکش لباسمو عوض کردم مهمونارفته بودن رفتیم پایین .بابا که ازشدت ناراحتی توی سالن قدم می زدجلوآمد این پسره ی بی شعوروکی دعوت کرده ؟؟؟ ارین:خوب وقتی پدرومادرش دعوت میشن اونم میاد. مامان :خداروشکربه خیرگذشت... اون شب تادمدمای صبح ازترس خوابم نبرد.صبح باصدای ادرین بیدارشدم . مرینت...مرینت خانوم مدرست دیرمیشه پتوکشیدم روسرم ... خوابم میادبزاربخوابم پتوازروی سرم کنارزد. پاشوخانومی دیرت میشه هاااا...دیگه چیزی نمونده تاپایان سال ...بعداز تعطیلیت تاظهربگیربخواب ... بی حوصله نشستم دستی توصورتم کشیم یه خمیازه ی کش رارکشیدم ...تودلم آشوب بود.ادرین مشغول پوشیدن کتش بود...چقدراین مرداتوکشیدرودوست دارم .باصدای آرامی صداش زدم ادرین... جانم ... میشه نرم مدرسه ... اخمی به پیشونیش نشست. چراااا؟؟؟ باانگشتام بازی کردم می ترسم ...می ترسم اون پسره بیاددم مدرسه ... اخماشوبازکردوبالبخندی که به زورمی شددید.کنارم نشست. خانمی ...نترس اول اینکه اون نمی دونه تومدرسه میری یانه بعدشم.پس بادیگاردات چکارن که ی بچه سوسول بیاددم مدرست ...پاشو...پاشوکه مدیرت بی صبرانه منتظره بری شیطونی کنی ...امروزآزادی دست گل به آب بدی ... لبخندی روی لبم نشست . ا ِا زرنگی شیطونی کنم که توبعددعوام کنی ... باخنده دستی به موهام زدوبه هم ریختش کرد. پاشو...شیطون من ...دیرم شد. باشوخی ادرین سرحال شدم رفتم مدرسه .ظهر که برگشتم باکمال تعجب اولین باری بود.که ادرین این موقع روز خونه بود.تا واردخونه شدم صدام کرد. مرینت... یاخدامن امروز کاری نکردم ...باترس آب دهنمو قورت دادم همه بودن سلام دادم ... سلام .. مامان :سلام گلم خسته نباشی ... بابا ...سلام باباجان ارین سلام خانوم کوچولو...مرینت با لباس مدرسه خیلی کوچولومیشی... لبخندی زدم . ادرین جواب سلامموداد.بادست به کنارش اشاره کردکه بشینم ...هنوزتوفکرم دنبال کاری بودم که انجام داده باشم باصدای بابا نگاهم به طرفش چرخید دخترم ادرین تصمیمش گرفت.می خوادتوروبه فامیل معرفی کنه ...اینجوری همه میدون توزن ادرین هستی ... باشنیدن این حرف خوشحال شدم ولی چهره ی درهم ادرین اجازه ندادخوشحالیمو نشون بدم هرطورصلاح می دونیدمنم هرچی ادرین بگه عمل می کنم . ارین ازجاش پریدودست زد آخ جون عروسی افتادیم ... باتعجب نگاش کردم عروسیی؟؟؟عروسی کی؟ مامان که مشغول مانیکورناخناش بودباخنده گفت : معلومه تو و ادرین دیگه گیج شده بودم ولی ماعروسی کردیم می دونم دخترم اون عروسی بی صدابود...حالامی خوایم همه بدونن ماعروس آوردیم ... به ادرین نگاه کردم سرش پایین بودکاش می دونستم به چه فکرمی کنه ...هروقت نگاش می کردم وجودم پرازخواستنش می شد.ای مردمغرورتنهادلیل زندگی من بود.دلم می خواست بهاش ازهمه یت رسهام دوربشم .اون خورشیدزندگی من بود.ادرین لب بازکرد حالاحتمابایدعروسی بگیریم . بابا : بله اینجوری هم رسمیت داره هم بهتره ... ادرین ولی بابا ... بابا ...دیگه نمی خوام حرفی باشه ... ادرین سکوت کرد.مامان ازجاش بلندشد. مایه ماه دیگه اینجاییم تااون موقع مرینت امتحانش تمام می شه می تونیم یه عروسی مفصل بگیریم . بلاخره ادرین راضی شد.شایدفرجی بشه و ادرین به من بیشترنزیدک بشه .امتحانم شروع شده سخت مشغول درس خوندن شدم دلم نمی خوادمثل ترم قبل تنبیه بشم .ارین خیلی کمکم می کرد البته بعضی وقتاموهاشواز دستم می کشیدوگر یه ی الکی می کرد مامان وبابا تمامکارهای عروسی وانجام می دادن فقط انتخاب لباس عروس مونده بود.که بایدخودم می رفتم .بلاخره امتحاناتم تمام شد. همرام مامان و ادرین برای انتخاب لباس عروس رفتیم ...مامان قبلا لباسودیده بودمنم که برام فرقی نمی کردچون فقط ادرینو می خواستم .همسربودن ادرین ومی خواستم .لباس عروس موردنظرمامان واوردن . مامان ازروی سینه تورگیپوربالبخندهمیشگی صدام زد. مرینت جان بیاگلم لباستوپرو کن ... بادیدن لباس کفم برید.باکمک یکی ازفروشنده هاپوشیدمش .ازجلوی سینه وتوی سینش وپشتش گیپوربود.دامن پرچین توری ودنباله دارجلوی لباس پوشیده...

**************

پایان

بای