پارت 55 دختر زجر دیده ی من

amily amily amily · 1400/05/09 07:33 · خواندن 7 دقیقه

بعد از قرنی

«پارت 55» ازسنگهای براق بودپشت کمرش یه پاپیون بزرگ داشت .خیلی خوشم آمد.کاملااندازم بود.مامانم عجب سلیقه ای داشت ...مامان وارداتاق پروکه خیلی بزرگ شد.لباش کش رفت چشمکی زدمحکم بغلم کردوب*وسید وای مرینت تو یه فرشته ی خیلی بهت میاد...گلم ... رفت بیرون صداش وشنیدم پسرم بیاعروستو ببین ... دست ادرین وکشیدآمدداخل منم که ازخجالت گونه هام داغ شده بودسربه زیرایستادم.هیچی توچهره ی ادرین ندیدم ...خیلی خشک ورسمی گفت: خوبه مبارکه زودرفت بیرون ...بازقلبم گرفت.لباموبه هم فشاردادم .تامبادااشکام لجوج بشن وبریزن ...دلم نمی خوادبهش تحمیل بشم ...لباسودرآوردم وباقلبی گرفته رفتم بیرون .... خانوم فروشنه که یه خانوم ریزه میزه وزیبابود.گفت: مبارکه عزیزم ...مادرشوهرخوبی داری .این لباس وازژرنال ایتالیایی انتخاب کردلباس پرکاری بودولی ایشون چندبرابرقیمتشوپرداخت کردن وهرروز پی جوبودن که اونی که می خوادبشه ...البته حالاکه می بینم این لباس واقعابرازندتونه . بالبخندمامانوب*وسیدم ممنون مامان جون ...زحمت کشیدید... خواهش می کنم گلم ........................................................... روزعروسی رسید. آرایشگر: توکه آرایش لازم نداری ولی مجبوریم توکارخدادست ببریم لبخندی زدم خودموبهش سپردم برخلاف باراول که لباس عروس پوشیش .دیگه ازاینکه با ادرین تنهاباشم وحشت نداشتم .بلکه آرزومی کردم بلاخرهطرفم بیادو باهم یکی بشیم...خدایا....بعنی میشه...؟بعداز چندساعت باآرایش ملیحی ت رکیبی ازرنگ طلایی وقهوه ای خطچشم از گوشه پهن .خودموتوآینه دیدن واقعا خوب شده بودم .موهاموخیلی ماهرانه بالای سرم جمع کرده بود.کارمامان ویاسی تمام شده بود.منتظرمن بودن مامان بادیدنم جلوآمد. وای مرینت نمی دونم چی بگم ...ادرین حق داره اینقدرروت تعصب وغیرت بکشه ... باتعجب گفتم تعصب بله دیگه ....برای همینم دلش نمی خواست کسی توروببینه ...یابدونه زنشی ... یاسمین جیغ بنفشی کشدوبغلم کرد. وای مرینت خیلی نازشدی... ممنونم ایشا...عروسی خودت باشه ... مرسی گلم ... مامان بچه ها ادرین دم دره داره میادداخل وای خداااا...قلبم شروع به زدن کرد...قفسه ی سینم بالا وپایین می شد.چه خوشتیپ شده کت وشلوارزغالی لباس دکمه مخفی سفیدوکراوات زغالی موهاشواز بغل کوتاه ترکرده بود وبقیشم زده بودبالا...وای خدادارم میمیرم ...باقدمهای بلند به من رسید.بوی عطرتلخ وگرمش تمام سالن وپرکرد.نگاهموند رهم گره خورد...ولی من منظورنگاهشونمی فهمیدم ازبس خشک ورسمی بود. سلام عروس خانوم ... س...سلام ... وای قلبم داره ازحلقم می پره بیرون ...دستام به لرزش افتاد.دسته گل رزصورتی ازدستش گرفتم .انگارمتوجه حال زارم شد.کنارم ایستادودستاموگرفت.سرشوکنارگوشم کشید. آروم باش مرینت به خودت مسلط باش . فقط سرموتکان دادم .بادست وسوت وجیغ اطرافیان ازآرایشگاه زدیم بیرون ...ارین و نینوم آمده بودن ...ادرینو محکم بغل کرد. خوشبخت بشی دادش ... ادرین دستی به پشت برادرش زد. ممنون ایشا...برای خودت ارین سرشوکنارگوشم کشید.باصدای آرام گفت: خیلی زیباشدی بانوی شرقی ...مبارک باشه ... لبخندی زدم . ممنون نینو هم ادرینو بغل کرد دادش خوشبخت بشی ... ممنونم ارین بازباشیطنت روبه مامان کرد.به من اشاره کرد. مامان منم ازاینااااا.... ادرین زدتوسرش ازاینادیگه نیست ...بایدخیلی بگردی . بااین حرفش قندتودلم آب شد....(نشه عزیزم الهی فدات بشم این بدبختی ادامه داره) همه باهم زدن زیرخنده ...باکمک ادرین سوارآئودی مشکیش که باگلهای رزصورتی آراسته شده بودشدم .ارین ومامان جدارفتن نینو و الیم باهم رفتن کنارمابوق می زدن وویراژمی رفتن ...توی ماشین سکوت حکم فرمابود.حتی آهنگی پخش نمی شد.ادرین سکوتوشکست. مرینت خیلی زیباشدی ...سرموبه طرفش چرخوندم خیلی آرامو بادقت رانندگی می کرد. ممنون توام مثل همیشه خوش تیپ شدی(خانواده رو برم یکی از یکی دیگه سرد تعریف میکنه) ... دوباره سکوت.امشب تواین جشن من کسی وندارم ...همه اقوام ادرینن کاش حداقل عمموم بود.دسته گلوتودستم فشاردادم.ارین ماشینشوبه مانزدیک می ک ردوبوق می زدمنم گه گداری بهشون لبخندی می زدم . مرینت به چی فکرمی کنی ؟چرادستات می لرزه ؟ ها...هیچی... باصدایی که پرازآرامش بودگفت: چرابه یه چیزناراحت کننده فکرمی کنی نگاهش کردم .. به چی فکرمی کنم مگه توذهن منو می خونی ؟ لبخندی زدونگاهی کوتاه به من انداخت ودوباره به جاده چشم دوخت. بله خانوم کوچولوووو...به اینکه توجشن تنهایی وکسی ونداری فکرمی کنی ...نگران نباش امشب ازکنارت جم نمی خورم ... واواقعاذهنم ومی خونه ...ادامه داد. درضمن به عموت گفتم بیاد... خوشحال شدموبه طرفش کج نشستم باصدای بلندگفتم : راست می گی عموم میاد...وای ادرین عاشقتم ....(وای سوتی داد) سرشو چنان به طرفم چرخوندکه گفتم گردنش شکست .تازه فهمیدم چی گفتم ...لبموگازگرفتم .وصاف سرجام نشستم ... لحن حرف زدنش عوض شد. مرینت مگه نگفتم نمی خوام درباره عشق واینجورچیزاحرف بزنی ... بابغض سرمو پایین انداختم ...لباموبه هم فشاردادم ...بازگندزدم ادرین دوست نداره بهش ابرازعلاقه کنم ...ادامه داد مرینت نمی خوام ازجانب توهیچ کششی باشه فهمیدی تویه دختری اگه قراره اتفاقی بیفته بایدازجانب من باشه که یه مردم ....ازدخترای آویزون خوشم نمیاد... این بامن بود.قلبم شکست انگار تودلمو چنگ زدن من آویزونم ؟جمع شدم کناردرماشین اشک سمجی راه خودشوپیداکرد.دلم نمی خوادآویزون باشم .ماشین نینو کنارمون آرام حرکت می کردوبوق می زد.متوجه من شدبااخم سری تکان دادلب خونی کردم چته؟ باسرجواب دادم هیچی ...سرموپایین انداختم ...دوست داشتم باصدای بلندگر یه کنم ...لرزش دستم بیشترشد.آروم هق هق کردم ... آیداگریه نکن آرایشت خراب میشه ... باصدای لرزان گفتم ببخش ازدهنم پرید.من...منظوری نداشتم ... کلافه شد. باشه فهمیدم بسه گریه نکن بگیراشکاتوپاک کن ... دستمالی جلوم گرفت ... آروم اشکاموپاک کردم حالاخوب بودآرایشم خراب نشد.هردقیقه دلمومی شکنه بعدمی گه گریه نکن ....به تالارسیدیم دستاموگرفت ...خوب می دونستم داره تظاهرمی کنه ولبخندمی زنه ...قلب من بی چاره به عشقش می تپیدولی اون نمی خواست ببینه ...نفهمیدم کی بهم معرفی میشه بادیدن عموخودموتوبغلش پرت کردم ... عموجون سلام خوبی سلام یادگاربرادرم ... ازش جداشدم حاله ی اشک دیدموتارکرده بودولی نزاشتم بریزه ...زن عمو جولیکا و بغل کردمو ب*وسیدم .جولیکا اروم زیرگوشم گفت: مرینت خوشبحتی؟ برای اینکه خیالش وراحت کنم لبخندی زدمو چشماموبه علامت مثبت بستم وبازکردم .آره من خوشبختم که ادرینو در کنارم دارم ....هرچندکه اخمووبداخلاق ومغرورباشه همینکه درکنارشم برام بسه ...همه می رقصیدن وشادی می کردن ...به اصرارمامان رفتی وسط پیست رقص دلم خیلی شکسته بود. مامان باخنده گفت: امشب شب شماست ...شادباشیدی عزیزای دلم چقدراین زن مهربان بامحبت بود.من که رقص بلدنبودم ...ادرین یه دستشودورکمرم حلقه کردوبادست دیگش دستمو قفل کرد.منم یه دستم وروی سینش گذاشتم آرام گفتم . ادرین من بلدنیستم برقصم . سرشوکنارگردنم کشید. کاری نداره کافیه بامن تکان بخوری ...براقاخاموش شدن وزوجهاباهم رقصیدن ...دلم خیلی شکسته بودحرف ادرین رومخم بود.باصدای لرزان وآروم گفتم: ادرین من آویزون نیستم ...توآمدی دنبالم ... کمرموفشاردادوبیشتربه خودش چسبوند.سرم توسینش بوداین مردمغرورعجب به من آرامش می داد. هششش ....می دنم منم نگفتم تواویزونی ...گفتم نمی خوام مثل اوناباشی ...عطرتنش آرومم می کردکاش تاابدهینجوری توبغلش بودم .اینقدرغرق این آغوش خواستنی بودم که نه فهمیدم خوانندچی خوندنه فهمیدم کی اطرافمنوه یه دفعه باصدای خواننده به خودم آمدم شمارش معکوس . 1.2.1.2.3عروس دومادوبب*وس یالا....همه باهم دورمون(اوا خاک بر سرتون این بدبخ مرینتمن چی کار کنه)266 حلقه زده بودن وتکرارمی کردن گیج سرموازبغل گرم ادرین بیرون کشیدم وبه ادرین چشم دوختم ...لبخندشیرینی روی لب ادرین بود.خیلی سخته بتونی خودتوکنترل کنی نمی خواستم بازبهم بگه آویزون ...هرچقدرجونای اطرافمون گفت ادرینو نب*وسیدم یعنی جرات نداشتم از مرزی که ادرین مشخص کرده پافراتربزارم .سرمو پایین انداختم .خدایاچکارکنم ...نینو به دادم رسید. ای بابا عروسمون باحیاست ولش کنیددیگه ... نگاه پرازتشکرموبه صورت پاشیدم ولبخندی ازروی آسایش زدم.که باچشمک جوابموداد.چقدراین مرددرحقم براربود.بلاخره بی خیال من شدن وخوندن دامادعروسوبب*وس یالا...چندباتکرارکردن . هنوزدستای ادرین دورکمرحلقه بود.منوبه خودش فشوردلبخندی زدوپیشونیموب*وسید.گرگرفتم ازاین آغوش واین ب*وسه . بلاخره سرجامون نشستیم کمی با جولیکا خوش وبش کردم .ازاینکه همودیده بودیم خوشحال بودم کادوهاداده شد.که بیشترسرویس طلاوسکه بود...باورم نمیشه یه شبه صاحب این همه طلابشم ...بعدازصرف شام وکیک الیا و نینو دست دردست هم آمدن .نینو سرشوکنارگوشم کشید. خیلی دلرباشدی امشب ادرین اسیرت میشه ...مطمئنم ...(نمیشه بابا نمیشه لامصب از سنگ محکم تره) پوزخندی زدم فکرنکم. من ی مردم نگاه ادرینو خوب می شناسم که بانگاه داره می خوردت. دلم ضعف رفت امیدوارم... الی پریدبینمون اینجاچه خبره درگوشی نداریم .زودبگیدچی به هم می گید. نینو دستی به موهای خوش حالت کشید.7 عزیزم حرف خواهربرادری بود. الیا لباشوجمع کردومشتی به بازوی نینو زد. خیلی بدین به من نمی گید. نینو دستشودورشونه ی الی انداخت عزیزم ناراحت نباش باورکن خصوصی بود. ادرین اخمی کردوبه شوخی گفت بله بله توبازن من چه حرف خصوصی داری نینو خندیدوروبه یاسی کرد بفرماهمینومی خواستی غیرت ادرینو قل قلک دادی ...زودبریم که هواپسه همه باهم خندیدیم .نینو ادرینو به آغوش کشید خوب داداش خوشبخت بشید.اگه کاریداری بمونم نه داداش زحمت کشیدی ایشال...عروسیت جبران کنم . کمکم مهمونارفتن وام به طرف خونه رفتیم ...پاهام ذق ذق می کردخم شدم کفشمودرآوردم عادت به کفش بلندنداشتم خیلی خسته بودم چشماموبستم سرموبه پشتی صندلی تکیه دادم . خسته شدی چشماموبازکردم.همینطورکه سرم به پشتی بودجواب دادم آره ازصبح تاحالا سرپام...ازطرفیم موهام روسرم سنگینی میکنه ... اینوکه گفتم ادرین محکم کوبیدتوپیشونیش سرجام میخ نشستم . ای وای...بازم باید گیرسربازکنم ؟ باترس گفتم فکرکنم ... نگاه کلافه ی بهم کرد. حتماباید بندپشت لباستم بازکنم.(نه په باید بزاری با لباس عروس شب بخوابه...این چیزا رو میگه چون سخته نگه داشتن خودش)

*************

پایان

تا قرنی دیگر بای