پارت 59 دختر زجر دیده ی من
بعد قرنی
«پارت 59» نه ممنون اگه کاری بودصدادت می کنم می تونی بری چشم آقا خیلی بااحتیاط منوروی تخت گذاشت . مرینت جان اول لباست وعوض کن بعددرازبکش. بدون حرف یامقاومتی اجازه دادم لباسموعوض کنه ...خیلی آروم درازکشیدم ازشدت دردچشماموبستم دردداری؟ اهم صبرکن برات مسکن بیارم . از دررفت بیرون انگارنه انگاراین همه دردوبرای کارش دارم می کشم ازاینکه بازمریض شدم خوشحال بودم اینجورمواقع خیلی هواموداشت .حس می کنم دریاست گاهی آرام گاهی طوفانی ...طوفانی که فقط منوغرق می کرد.باکیسه داروهابرگشت قرص وگذاشت دهنم بیابخورتادردت کم بشه ...جسی خانوم برات جیگرکباب کرده الان برات میاره ... نه نمی خورم ... بایدبخوری یادت رفته من مریض بودم به زورشکمموپرازغذاوآبمیوه می کردی حالانوبت منه که جبران کنم ...جسی خانمو به درتقه ای زد اقااجازه هست . بله بیاداخل دستاشوبه هم مالیدوباخنده گفت به به چه کبابی ... سینی وازدست جسی خانوم گرفت.اولین تیکه روازسیخ جداکردبه طرف دهنم آورد. بخورتاجون بگیری نمی تونم ...میل ندارم اخم کردولبای خوش فرمشوجمع کرد. نه دیگه نداشتیم بایدبه حرف پرستارت گوش بدی . ازاینکه خندشو مهربونیشومی دیدم .بغضم ترکید.زدم زیرگریه . بادیدن اشکم سینی روپاتختی گذاشت .کنارم درازکشید.باانگشت شست اشکاموپاک کردبه چشمام خیره شد.کمی سکوت کرد. مرینت به خداشرمندم باورکن نمی دونستم چکارمی کنم .منوببخش سرموتوسینش گذاشتم دستموروکمرش انداختم .باصدای بلندگریه کردم جای بخیه هام درگرفت ولی ازاینکه توبغل شوهرمغرورم بودم .دردوبه جون خریدم اجازه داد توبغلش اشک بریزم .وقتی حسابی خالی شدم توگوشم گفت: بسه دیگه ببین دلت درمی گیره ها ازمن جداشداول لیوان آبوروی لبم گذاشت . بخورازبس گریه کردی صدات دورگه شده . آب وخوردم بعدجیگرکباب شده روبه زورتاآخرکرتوحلقم ...دلم برای مهربون شدنش ضعف می رفت چند روز بعد نینو بخیهاموکشید...این مدرسه رفتن منم که تمامی نداشت.بعدازدوهفته رفتم مدرسه ... بعدازاینکه کاملا خوب شدم تلاشموبرای درس خوندن بیشترکردم امسال بایدکنکوربدم تاپاسی ازصبح درس می خوندم حتی مواقع بیکاری توی مدرسه تست میزدم کلاسهای مختلف کمکهای نینو والی و ادرین به من بیشترشده بود.از اون شب وحشتناک به بعداخلاق ادرین 311درتغیرکرده بود.بامن شوخی می کرد.منوبیرون می بردحتی مهمونی هایی که ازنظرخودش برام مناسب بودمنومیبرد.همه چیزخوب بود...فقط مثل ی میوه ی ممنوعه به من دست نمی زد....دیگه بااین اخلاقش کنارآمده بودم .امتحان ترم آخرشروع شدومن یکی یکی همشونوبانمره خوب پاس می کردم .این امتحانوبدم .دیگه راحت میشم دیگه بچه مدرسه ای نیستم .دیشب تاصبح درس خوندم .شبابرای اینکه نورچراغ ادرینو اذیت نکنه اتاق سابقم درس می خوندم . مرینت بجم دیرت شد. لقمه روچپوندم دهنم بادهن پرگفتم: صبرکن آمدم . ازسرمیزبلندشدم . جسی خانوم دست دردنکنه ... بیااین لقمرم توراه بخورازبس چیزی نخوردی شدی پوست واستخوان . لقمه روگرفتم وازآشپزخونه زدم بیرون .ادرین توی ماشین منتظرم بود.آمدم دروبازکنم که حالم بهم خورد.چرااینجوری شدم من که خوب بودم ...نمی خواستم ادرین ناراحت بشه چندنفس عمیق کشیدم،سوارشدم . بزن بریم به سرعت برق وباد. چیه حسابی خوندی ها آره دستامومحکم به هم زدم وای ادرین این امتحانو بدم عالی میشه ادرین دندروعوض کردبالبخندبه من نگاه کرد. آره منم ازدست این مدیرت راحت میشم ... بلندخندیدم. میدونی دیگه ازاین به بعدکسی بهم نمیگه بچه مدرسه ای ....دیگه بزرگ شدم ادرین سرشوبه طرفم چرخوندولبخنددلنشین زد.تامدرسه کلی مسخره بازی درآوردم .به مدرسه که رسیدم به طرفم چرخید. بروببینم چه می کنی میمونم تاامتحانتوبدی . نه بروآخه طول می کشه . اشکال نداره باخیال راحت جواب بده می خوام بعدازاین امتحان بریم ی جشن دونفره به مناسبت اتمام درست بگیریم . جیغ کوتاهی زدم . وای جشن دوست دارم بایدبریم شهربازی ... باشه خانومی هرجاتوبگی میریم .حالابروبه امتحانت برس . پس من رفتم .زودمیام . نه عجله نکن باخیال راحت جواب بده .امروز کار ندارم بالبخندواردمدرسه شدم ساراومریم کتاب به دست ی گوشه ایستاده بودن ازپشت رفتم .محکم زدم پس سرهردوشون سارا: هوی وحشی هرچی خوندم پرید. مریم:وای مال منم پرید.خل شدی مگه روانی ... اول سلام به روی ماه دوستای خلم .دوم این چه جورخوندنی که بایه ضربه پرید. باشوخی سر صندلی هامون نشستیم ...وای دوباره حالم بهم می خوره کمی سرم گیج رفت .انگارتودلم رخت می شورن .به هرسختی بودتاسوال آخرتحمل کردم .ازجام بلندشدم برگروتحویل بدم .سرم گیج رفتوخوردم زمین .خانم ناظم و رز همزمان خودشون به من رسوندن زیربازوموگرفتن . رز: مرینت شد؟ خانوم ناظم : بیابریم دفتر... میلنم خودشوبه مارسوند. ای وای چی شده مرینت چرا مثل میت شدی رز: زبونت وگازبگیرکمی حالم بدشده همین ببین داره می کشونش قبرستون ... میلن: خیل خب بابا توام خانم ناظم ازمن جداشدومریم جاشوگرفت. شمادرهرشرایطی دست ازشیطونی برنمی دارید؟ زودباشیدبیارنش دفتر هرسه خندیدیم ... وای حالم بده ... پشت سرناظم واردشدیم خانومدیرکه به خاطرخدمات ادرین رفتارش بامن خوب شده بودازپشت میزش بلندشدوبه طرفم آمد.روی یکی ازصندلی های چرمی قهوه ای نشستم . مرینت جان چی شده دخترم . نمی دونم یهوسرم گیج رفت . جمعی ازدبیراتودفتربودن هرکس یه چیزی می گفت ... خانوم مدیربالیوان آب قندجلوی پام ایستاد.روبه خانوکم ناظم کرد. رانندش یاچه می دونم بادیگاردشوخبرکنید. ی صدامثل بمب تودفترپیچید.همه باهم بادی گااااارد؟؟؟؟ خانوم مدیر بی توجه به همشون ادامه دادو خانم یاسری چراایستادی ؟297 بابی حالی گفتم امروزبابادیگارنیامدم آقای اگراست دم دره . خانوم مدیرلیوانوگذاشت کنارلبم بخوردخترم ...خانوم یاسری بروبگوبیاد. رز با چشمای گشادشده آروم گفت: مرینت...دایت اینقدروضعش خوبه که بادیگاردبرات گرفته .؟پس چراتاحالاماندیدیم وای رز وقت گیرآوردی ؟مگه تورانندمو ندیدی...ازاون روزی که اون پسره مزاحمم شد.بعضیازمسائل دیگه بادیگارددارم . چنددقیقه بعدقامت بلندوخوش پوش ادرین باکت وشلوارنوک مدادی ولباس گل بهی خیلی ککم رنگ باکراوات نوک مدای توی درظاهرشد.همیشه مرتب وخوش لباس بود.نمی دونم چراتوهرشرایطی که میمینمش دلم براش ضعف میره ...سری چرخاند وبه همه سلام کرد. تغریبا همه بجزناظم ومدیر بادهن بازبه ادرین خیره شده بودن ادرین به طرفم چرخیدوخودش به من رسوند.روی زانو جلوم نشست مرینت عزیزم چته خانوم . نمی دونم چراهروقت به من محبت می کنه بغضم میگیره دستموروی پیشونیم گذاشتم نمی دونم یهو حالم بدشد.وای حالم به هم میخوره ...هنوزحرفم تمام نشده بوددستمو گذاشتم جلوی دهنم ادرین باشنیدن این حرفم سرشوچرخوندسریع سطل آشغال گوشه اتاق دفتروکشیدجلوم .هرچی خورده بودم بالاآوردم چشمام پراشک شدآرام پشتمو ماساژداد.دستمالی ازجیبش درآوردودهنمو پاک کرد. آروم باش گلم میرم ماشینوبیارم ...بایدبریم دکتر... فقط سرتکون دادم .چهره همه ی دیدن داشت .بخصوص میلن و رز ...298 ادرین که همیشه مرتب واتوکشیده بود .کیسه سطل اشغالوگره زدسطلوگذاشت کناردیوار.به طرف مدیرچرخید. ببخشید مرینت جان حالش خوب نیست ...اگه اجازه بدیدماشینوبیارداخل حیاط ... بله حتما اشکالی نداره بفرمایید ادرین لبخندی به روپاشید.چشماشو بست زودبرمی گردم ... ازدرخارج نشده بمب سوالهاروسرم ریخت.رز ارام گفت : مرینت این همون پسرپارسال نبودبااون پسرمزاحم دعواکرد.؟نکنه این همون داییت ؟... نمی دونستم چی جواب بدم که یکی ازدبیرای ترشیده گفت: مرینت داداشت بود .؟ خانوم مدیربه جای من جواب داد. نه همسرش همه باهم باچشای گشادشده همسر؟ دبیرزیست : ولی قوانین مدرسه چی ؟ مدیر: این آقاتمام کلاسهاروهوشمندکردآزمایشگاهی که سالها دوندگی کردیم که درست کنیم این آقادرست کرد.هدایای روزمعلمو خیلی ازکمکهای دیگه به ماکرد..درعوض مام اجازه دادیم مرینت همینجا درسشو ادامه بده و نره شبانه .البته مرینت قول دادحتی به دوست صمیمیشم چیزی نگه صدای ماشین ادرین توفضای مدرسه پیچید.همه ازپشت پنجره به ادرین خیره شدن وای خدا...ماشینش ... خداشانس بده اینوازکجاپیداکردی . مدیر: خانومازشته بشینیدسرجاتون ... همه بی صدانشستن .ادرین واردشد. ببخشیدباعث زحمت شدیم . روبه من کردلبخندزد خوبی .؟ جوابی ندادم میلن دم گوشم گفت باشه مرینت جون به مانگفتی خیلی بدی ... رز: توکه گفتی پیش داییتی یعنی این آقاشوهرته ؟نه دایت؟ باسرجواب داد. اهم اهم میلن : اهم زهرمار...تک خور...ببین چه جیگری تورکرده ادرین کنارمیزخانوم مدیرایستاد ببخشیدحالاعجله دارم بایدببرمش دکترفردامشاورمو می فرستم کارهای آزمایشگاهوتمام کنه بازم هرکمکی خواستید.من درخدمتم ... خواهش می کنم شماخیلی به مدرسه ی ماکمک کردید.واقعاسپاسگزارم ...مرینت هم خیلی تغیرکردودخترخوبی شد.خوشبخت باشید. نمی خواستم دوستای خوبم ازدستم ناراحت بشن بچه هامنوببخشید.من برای اینکه پیش شماباشم مجبورشدم سکوت کنم . رز لبخندی زد. اشکال نداره .مافهمیدیم ... وای انگارچشاشم دیگه نمی بینه حالم داشت بدترمی شد.ادرین زیربازوموگرفت .سرپاکه ایستام انگارخون به مغزم نرسید.داشتم ولومی شدم روزمین ادرین نگران نگام کرد. مرینت؟ حال زارموکه دیدبی توجه به همه منو رودستاش بلندکرد.....آخ جون ...
************
پایان