💔سفر به دیار عشق💔 پارت ۲۹۲

دیانا دیانا دیانا · 1400/06/13 11:11 · خواندن 9 دقیقه

نذار توی دلت سردی بشینه

گل من

نذار اشکاتو هرکی ببینه

گل من

نذار اینا واست نقش بازی کنن

گل من

نذار دنیاتو نقاشی کنن

کل شهر

کنارم نشستن 20 تا مرتب

بسوزن دود بشن نیست تا کنم صبر

یه امشبرم بازم به یادت

هر بازی یه بازنده داره

شاید نیوفته گذرت به گذر من

آره دوریم ولی درست مثه دو سره خط

رسیدم با اینکه کسی نبود منتظرم

عاقبت هنر من

باعث مردن من

رپ بهترین رفیقامو بهم داد

چه فایده گرفت خانوادمو

آ

قر زدنا تو اکیپ مخ اشغال

چه فایده گرفت حال آدمو

نیست حرف خشکیدن یک برگ

کل جنگلم بیابونته

نیست غمشه شاعر ولگرد

خیابونا میگن بیا خونه بم

نذار توی دلت سردی بشینه

گل من

نذار اشکاتو هرکی ببینه

گل من

نذار اینا واست نقش بازی کنن

گل من

نذار دنیاتو نقاشی کنن

کل شهر

گلم آرامشت آرزوی منه

نگو چرا شدم خار روی تنت

واسه آدمی که قانع بوده همه

زندگیشو اگه وانموده همه

لبخنداش باز پژمرده خندیده

واسه اونی که هی خط خورده بد دیده

ته شیشه های الکل یه تصویره

از یه مردی که در کل عوض میشه

گل من

میشم زخم رو تنت

حرف رو لبت

رنگ تو شبت

قسم به همین اشک رو صفحه

فرقی نداره دردمون همه

تو که ریشت گلم واسه همین خاکه

میدونی عاشقی چه عاقبتی داره

قلب پاکت تنها چیزیه که داری

نذار اونم همش مال کسی باشه آره

نذار توی دلت سردی بشینه

گل من

نذار اشکاتو هرکی ببینه

گل من

نذار اینا واست نقش بازی کنن

گل من

نذار دنیاتو نقاشی کنن

کل شهر

گفتی نمیخوای عاشقم شی پس

وقتی رفتم گفتی باز دلم شکست

من نمیدونم کجاست اون الان

بات خوشحاله واسه هرکی هست

به فکر پولم به خودم میگم اون آدم کو

اون که مادی نبود به عشق یه باوری داشت

کاش مثبت بمونه لااقل توم

به جا انتقام به فکر آدمی باش

من ساختم یه تیم نیم ملیونی که

میگفتن نمیشه این لی اونی که میخواد، الگو شدم

نیست کیف زوری که

برات بیشترین ریسک مهمونیته

زندگیم تو چمدونم

دوستا رفتن

مامان بابام موندن هنوز پا حرفم

می سازم از خودم بچه شجاعی که

اون که متنفر از لفظ جداییه

نذار توی دلت سردی بشینه

گل من

نذار اشکاتو هرکی ببینه

گل من

نذار اینا واست نقش بازی کنن

گل من

نذار دنیاتو نقاشی کنن

کل شهر

من این جام گلم

من این جام

من این جام گلم

من این جام

 

سرش رو به نشونه ی مثبت بودن حرفش تکون میده و دوباره خیلی آروم دراز میکشه.. همونجور که نگاهش به سقفه زمزمه میکنه: ترنم فقط من رو دوست داره.. همیشه من رو دوست داشت… مطمئنم برای این نه گفتناش هم یه دلیل داره

 

هنوز صدای تپش قلب ترنم رو احساس میکنه.. اشکای ترنم که از حرفاش سرازیر شده بودن دلش رو به درد میاره و در عین حال از اینکه دست ترنم توسط همون اشکا رو شدن خوشحاله

 

با ناله میگه: ترنم چرا مدام بهم جواب رد میدی؟.. من که میدونم دوستم داری.. نگاهت.. حرکاتت.. رفتارات همه نشونه ی عشقته… فقط نمیدونم چرا مقاومت میکنی

 

با کلافگی دوباره پهلو به پهلو میشه

 

-از زبون این پسره مهران هم نمیتونم چیزی بیرون بکشم… میدونم یه چیزی میدونه و بهم نمیگه

 

ترنم رو خوب میشناسه.. نقطه ضعفای ترنم رو میدونه و دست رو همونا میذاره.. میدونه یه خورده داره بی انصافی میکنه اما ترس از دست دادن ترنم بهش این اجازه رو نمیده که عقب بکشه

 

-تقصیر خودته کوچولو

 

همیشه ترنم در برابرش ضعیف بود…

 

-این ضعفت رو خیلی دوست دارم خانومی… چه خوب که خیلی از دخترا نمیتونی تظاهر به دوست نداشتن بکنی

 

خوب میدونه به ضرر ترنمه.. حتی وقتی که هر دوتاشون تو دست منصور اسیر بودن باز هم ترنم نتونسته بود در برابر آغوشش مقاومت کنه.. یادش نمیاد که ترنم هیچوقت در برابر اون مقاومت کرده باشه به جز زمانایی که قصد آزارش رو داشت و بهش طعنه میزد..در بقیه موارد همیشه موفق میشد که مقاومت ترنم رو بشکنه.. رگ خواب ترنم تو دستش بود و اون هم به بهترین شکل ممکن ازش استفاده میکرد.. پیشنهاد اومدن ترنم به عروسیه مهسا رو هم خودش به طاهر داده بود که با مخالفت صد در صد طاهر مواجه شده بود اما مثل همیشه تونست حرفش رو به کرسی بنشونه.. میخواست به ترنم نشون بده که هنوز دوستش داره.. هر چند از شنیدن حرفای ترنم خیلی شوکه شد

 

-باورم نمیشه پدر ترنم چنین مردی بوده باشه…

 

یاد خودش میفته که ته باغ داشت به ترنم تجاوز میکرد

 

عرق سردی روی پیشونیش میشینه

 

-چه خوب شد که اون لحظه سیاوش و طاهر سر رسیدن وگرنه تا آخر عمر خودم رو نمیبخشیدم

 

براش مهم نیست گذشته ی ترنم چیه… فقط نگران وضعیت روحیه ترنمه

 

-باز خوبه داد و بیداد راه نیفتاد.. ترنم مثل همیشه خیلی خانمی کرد و آروم نشست

 

پوزخندی میزنه

 

-بدبخت مجبور بود… مثل همیشه در حقش ظلم شد.. گناه رو پدر میکنه و مجازات رو دختر میشه.. چقدر بی انصاف بودن

 

خوب میدونه کسی متوجه ی موضوع نشده چون تمام مدت رنم آروم حرف میزد و خونواده ی ترنم هم از ترس ترنم آروم زمزمه میکردن اون داد و بیدادا هم اونقدر گنگ بود که کسایی که اطراف میز نشسته بودن نمیتونستن چیزی از ماجرا سر در بیارن.. مخصوصا که تو اون لحظه های آخر اونقدر جوونا مشغول رقص و آهنگ بودن که سر و صدای ایجاد شده اجازه نمیداد که اون صداهای ضعیف به اطراف برسه.. دوست نداشت کسی از مشکلات جدید ترنم بدونه

 

با حسرت میگه: امشب یکی از بهترین شبای زندگیم بود.. هر چند خیلی سخت گذشت اما در کنار ترنم همه چیز برام لذت بخش بود… ایکاش میشد هر شبم رو با ترنم بگذرونم

 

با فکر کردن به این موضوع دوباره داغ دلش تازه میشه که مهران زیر همون سقفی شبش رو به صبح میرسونه که ترنم اونجا زندگی میکنه

 

-دستش به ترنم بخوره میکشمش.. پسره ی بیشعور میخواست با ترنم من بره غذا کوفت کنه

 

خودش هم باورش نمیشه که مثه این پسربچه ها مدام با مهران در حال سر و کله زدن و بحث کردنه.. یهو یاد حرفای مهران میفته که از ترنم خواسته بود بهش رقص یاد بده

 

با شتاب رو تخت میشینه و محکم به پیشونیه خودش میکوبه -وای… چرا یادم نبود در این زمینه به مهران تذکر بدم

 

با ناراحتی وایمیسته و از این طرف اتاق به اون طرف اتاق میره

 

-دیوونه شدی… مهران اونقدرا هم پسره بدی نیست.. محاله این کارا رو بکنه

 

 

-آره بابا.. پسره داشت مثه همیشه دلقک بازی در میاورد

 

چنگی به موهاش میزنه و به دیوار تکیه میده

 

-ایکاش نمیذاشتم با مهران بره

 

همینجور به رو به رو ز زده و به این فکر میکنه که چیکار باید بکنه که در اتاق به شدت باز میشه و سها وارد میشه

 

سها: سلام به داداش زن ذلیل خودم

 

با اخم به سها نگاه میکنه

 

سها: واه.. واه.. اون اخما چیه روی پیشونیت

 

-به تو یاد ندادن قبلاز ورود به اتاق کسی او در بزنی

 

سها همونجور که به سمت تخت میره میگه: برو بابا.. آدم وقتی که میخواد به اتاق داداشیش بره که دیگه در نمیزنه

 

—————-

 

بعد با شیطنت ادامه میده: هر وقت زن گرفتی اون موقع یه فکری به حالت میکنم… البته تو باز حواست رو جمع کن

 

خنده اش میگیره

 

-ســـها

 

سها رو تخت دراز میکشه

 

سها: آخ که چقدر خسته ام.. چی داشتم میگفتم؟

 

میخواد دهنش رو باز کنه که سها میگه: آها داشتم میگفتم هر وقت با ترنم جونت اومدی تو این اتاق یه فکری به حالت میکنم اما از همین الان بهت نصیحت میکنم در رو از پشت قفل کنی چون تا من عادت کنم با در زدن وارد بشم تو و ترنم پیر شدین و نوه و نتیجه هاتون هم به چشم دیدین

 

-خوبه خودت هم میدونی آدم بشو نیستی

 

سها دستاش رو از هم باز میکنه و نفس عمیقی میکشه

 

سها: آخ دارم از خستگی میمیرم

 

-سها میشنوی چی میگم

 

سها: از من آدم تر تو عمرت ندیدی داداشی.. پس الکی این حرفا رو نزن که کفری میشما

 

-سها برو تو اتاقت تا گرد و خاک راه ننداختم

 

سها پتو رو روی خودش میکشه و میگه: نمیخوام

 

به سمت تختش میره و بازوی سها رو میگیره و میگه:بچه پررو… بلند شو از رو تختم… بدم میاد کسی رو تختم بخوابه

 

سها با خنده بازوش رو آزاد میکنه و بهش پشت میکنه… در آخر هم با لحن خبیثی میگه: حتی ترنم

 

به زور جلوی خندش رو میگیره… صدای خنده سیاوش رو میشنوه

 

-داشتیم سها؟سها: اوهوم..

 

سیاوش: بچه راس میگه دیگه

 

-این نردبون کجاش بچه ست؟

 

سها: راستی داداشی

 

رو صندلیه پشت میزش میشینه و میگه: هان؟

 

سها: بی ادب… این چه طرز جواب دادنه.. با یه خانوم متشخصه که نباید اینجوری حرف زد.. حتما با ترنم هم همین طور حرف میزنی که محلت نمیکنه

 

-سها دیگه داری رو اعصابم پیاده روی میکنیا.. اصلا شما دو نفر اینجا چیکار میکنید.. اینجا هم دست از سر من برنمیدارین

 

سها: چه پررو

 

سیاوش: حوصله ی اون جمع رو نداشتم وقتی طاهر گفت تو رفتی من هم راه افتادم

 

سها: من هم که تک و تنها و غریب تو اون جمع ممکن بود خورده بشم

 

-آره ارواح عمت.. از اول تا آخر خانوم اون وسط داشت قر میداد

 

سها به طرفش برمیگرده و میگه: چه جالب

 

-چی جالبه؟

 

سها: اینکه به جز ترنم کس دیگه ای رو هم دیدی

 

سیاوش ریز ریز میخنده

 

-کوفت… به سمت سها خیز برمیداره که سها از تخت میپره پایین و همونجور که داره فرار میکنه میگه: داداشی زن زلیلی خیلی بهت میادا

 

-جرات داری واستا

 

سها پشت سیاوش قایم میشه و میگه: بفرما واستادم

 

همینکه به پشت سیاوش میره سها میاد جویس سیاوش وایمیسته

 

-خوبه نمردیم و معنیه جرات رو هم فهمیدیم

 

سها بی توجه به حرفش میگه: داداشی نگفتی اون پشت مشتا داشتی با ترنم چیکار میکردیا؟

 

با عصبانیت ساختگی سیاوش رو به کنار هل میده که باعث میشه سها جیغ بزنه و پا به فرار بذاره

 

-این فوضولیا به تو نیومده بچه

 

میخواد دنبالش بره که با صدای سیاوش سرجاش وایمیسته

 

سیاوش: ولش کن… از ترنم بگو.. تونستی راضیش کنی؟

 

نفسش رو با حرص بیرون میده و میگه: دلت خوشه ها… اصلا به حرفام گوش نمیده.. یعنی گوش میده ها ولی انگار هیچی نمیشنوه