💔سفر به دیار عشق💔 پارت ۳۲۰
«میگن درد رو از هر طرف بخونی
میشه درد!
ولی درمان رو از اخر بخونی
میشه “نامرد!
مواظب باش واسه دردت به هر
درمانی تن ندی…»
با لحن تلخی زمزمه میکنه: فکر کنم دارم دیوونه میشم ولی این دیوونگی رو ترجیح میدم به اون سالم بودنی که تو کنارم نباشی
با بغض میگم: من ترنمم سروش.. خوده ترنم… خواب و خیال و رویا نیستم.. بفهم
متعجب نگام میکنه و میگه: چی؟
کلید رو بالا میارمو میگم: با سیاوش اومدم
شتاب زده رو تخت میشینه و میگه: ترنم تویی؟
شونه ای بالا میندازم و میگم: میبینی که آره
تازه چشم به لباساش میفته.. همون لباسای دیروز تنشه… نیمی از دکمه های پیراهنش بازه و سینه ی عضلانیش دیده میشه
دستش رو بالا میاره و با ترس صورتم رو لمس میکنه
سروش: واقعا خودتی؟.. باور کنم خودتی؟
با مهربونی نگاش میکنم و هیچی نمیگم
————–
****
یهو دستش روعقب میکشه و نگاهش رو از من میگیره
متعجب نگاش میکنم
با صدایی لرزون میگه: ترنم اگه اومدی که برای همیشه ترکم کنی فقط برو… راضی نباش از این بیشتر بشکنم
-سروش
سروش:خواهش میکنم ترنم….. اگه اینجا باشی قول نمیدم که بهت دست نزنم.. مقاومت در برابر تو برام خیلی سخته… برو ترنم
بی توجه به حرف سروش از جام بلند میشم با ترس نگام میکنه
ولی من با خونسردی به اتاقش نگاه میکنم
اتاقش هم مثل بیرون بهم ریخته و افتضاحه… یه عالمه قرص آرام بخش هم روی پا تختیشه
سروش همونجور که مسخه منه از جاش بلند میشه و جلوی من وایمیسته
به زحمت زمزمه وار میگه: ترنم
با شیطنت هلش میدمو به یاد گذشته ها میگم: دلم خوش بود وقتی ازدواج کردیم تو ریخت و پاشا رو جمع میکنی ولی مثل اینکه به تو هم امیدی نیست… برو خدا رو شکر کن من تو این مدت کردم مرتب بشم و واسه خودم خانومی شدم وگرنه اگه در آینده واسمون مهمون سرزده میومد آبرویی برامون نمیموند
آخه در گذشته سروش خیلی رو این چیزا حساس بود دقیقا برعکس من که شتر با بارسش تو اتاقم گم میشد سروش هم مدام به جونم غر میزد و میگفت تو از پس یه اتاق برنمیای چه جوری میخوای خونمون رو مرتب کنی
سروش با ناباوری نگام میکنه.. چشمکی براش میزنم و با ضربه ی آرومی به سینش به کناری هلش میدم
سروش هیچی نمیگه فقط نگام میکنه.. حتی پلک هم نمیزنه انگار میترسه با پلک زدن همه چیز تموم بشه … با لبخند از اتاقش خارج میشم و به سمت سالن میرم… آخ باورم نمیشه همه چیز داره خوب پیش میره
با خوشحالی نگاهی به خونه میندازم… یعنی اینجا خونه ی من و سروش میشه… من و سروش هم مال هم میشیم… هیچ کس هم دیگه اذیتمون نمیکنه… سروش هم همیشه ازم حمایت میکنه… همه چیز شبیه رویا میمونه
به سمت مبل میرم و نگاهی به لباسای سروش میندازم
با صدای تقریبا بلندی میگم: بی نظمی هم دیگه حدی داره.. این دیگه چه وضعشه.. تو که دست هر چی آدم شلخته رو از پشت بستی… از من خجالت نمیکشی از سنت خجالت بکش… نا سلامتی سنی ازت گذشته … فقط بلدی داد و بیداد راه بندازی
صدای قدمهای سروش رو میشنوم که با عجله به سمت من میاد
بعد آرومتر از قبل با خودم ادامه میدم: هی سر من داد میزنه… اخلاق درست و حسابی هم که نداره… انضباط هم که زیر صفره… آشپزی هم که بلد نیست… زورگو و مغرور هم که هست.. ایش.. چه جوری باید یه عمر تحملش کنم.. تازه هر روز باید اتاقمون رو هم جمع و جور کنم
بعد هم خم میشم و شروع به جمع و جور کردن لباسای سروش میشم… دلم میخواد برای یه بار هم شده طعم این غر زدنا رو بچشم… لبخند از روی لبام پاک نمیشه… به عقب برمیگردمو میگم: چرا اینقدر خونت بهم ریخته ست؟
سروش مات و مبهوت نگام میکنه
انگشت اشارمو به نشونه ی تهدید بالا میارمو میگم: ببین آقاهه اگه فکر کردی تنهایی خونه رو تمیز میکنم در اشتباه هستیا… آشپزخونه و سالن با تو.. اتاق تو هم با من.. قبول؟
سروش با صدایی که به شدت میلرزه میگه: ترنم حدسم درسته.. مگه نه؟… اومدی ترنم من بشی مگه نه؟…اومدی تا ابد با من بمونی مگه نه؟… اومدی تا دنیا دنیاست مال من بشی مگه نه؟
میخندم و چشمام رو میبندم
– مـثـل یـک پـوپـک سـرمـا زده در بـارش بـرف/ سـخـت مـحـتـاج بـه گـرمـای پـر و بـال تـوام/ زنـدگـی زیـر سـر تـوسـت اگـر لـج نـکـنـی/ بـاز هـم مـال خـودت بـاش ، خـودم مـال تـوام !
چشمام رو باز میکنم و صورت خیس از اشکش رو میبینم
غمگین زمزمه میکنم: کی ترنمت نبودم.. کی مال تو نبودم.. کی به یادت نبودم تا اونجایی که من یادمه من همیشه باهات بودم سروش.. حتی زمانی که با من نبودی.. من یه چیزی رو فهمیدم… فهمیدم که نمیشه مانع خودم بشم و کسی رو که دوست دارم دوست نداشته باشم… اومدم تا اگه قبولم کنی واسه ی همیشه همسفر زندگیت بمونم… حاضری برای بار دوم سروش من بشی؟.. آقای من بشی؟
بین لبخندای تلخم میگم: موش موشیه من بشی؟… همه ی دنیای من بشی؟.. حاضری سروش؟
دیگه طاقت نمیاره و چند قدم فاصله ای که بینمونه رو طی میکنه و محکم من رو تو آغوشش میگیره
سروش: عاشقتم ترنم.. به خدا عاشقتم
لباساش از دستم میفتن… آروم دستامو دور کمرش حلقه میکنم و میگم: من بیشتر
شیطون میگه: نه خیر.. من بیشتر
به یاد گذشته ها آروم بینیمو به بینیش میمالمو میگم: من خیلی خیلی بیشتر
من رو محکم تر از قبل به خودش فشار میده و با صدای بلند میخنده
بعد هم مثله گذشته ها گاز محکمی از لپم میگیره که جیغم بلند میشه
-آخ.. تو هنوز این عادتت رو ترک نکردی
میگه: مگه تو ترک کردی؟
-عادت من بد نیست.. حرکات من با لطافته
بدون اینکه جوابم رو بده با ذوق از روی زمین بلندم میکنه و من رو به سمت اتاقش میبره
چشمام گرد میشه و میگم: سروش داری چیکار میکنی؟
سروش: هیس.. حرف نباشه.. حالا حالاها باهات کار دارم… تو این مدت خیلی اذیتم کردی الان باید جبران کنی
ریز ریز میخندمو میگم: اوه.. اوه.. داری خطرناک میشیا
سروش: حالا کجاشو دیدی خانوم خانوما؟
همینکه وارد اتاق میشه من رو روی تختش میذاره… با لبخند نگاش میکنم میدونم تا زنش نشم کاریم نداره
سروش: اینجوری نگام نکن شیطون بلا… میخورمتا
میخندم
سروش: جونم، دلم برای خندیدنات تنگ شده بود
همونجور که روی تختش نشستم دستم به قاب عکس کوچیکی میخوره که کنارمه… قاب عکس رو بر میدارمو نگاش میکنم.. با دیدن عکس خودم از شدت خوشحالی لبمو گاز میگیرم تا جیغ نزنم
سروش با لبخند به حرکات من نگاه میکنه…
سروش: نکن
-چی؟
————–
«پرم از راه ، از پل ، از رود ، از موج
پرم از سایه برگی در آب
چه درونم تنهاست.»