رمان عشق دریک نگاه
سلام این داستان پارت 2 ای نداره اگه میخواین داشته باشه 2 نظر و 2 پسند ممنونم بخونید
از زبون شخصیت ااول(مرینت)
حالم بد بود انگار دارن روم اب یخ میریزن حال خوشی نداشتم نمی دونستم باید چی کار کنم
واقعا نمی دونستم باید پول بیمارستان رو جور میکردم اما از کجا؟ چجوری؟ با کدوم پول؟؟؟
من دختره یک نونوام حالا باید چی کار میکردم؟حیرون رفتم بیمارستان وقتی رفتم جایه
صندوق دار صندوقدار گفت:دخترم پولشو دادن با تعجب ماتم برد انگار یکی با چکش مثل
میخ به زمین کوبیده بودم رفتم سمته دره اتاق عمل یک دفعه خشکم زد همونجا وایستادم
از زبون شخصیت دوم(ادرین)
باورم نمی شد مادر و پدرم از جلو با دو نفره دیگه تصادف کرده بودن رفتم پیشه صنوقدار
پول هم اون خانواده ی دختره رو دادم چون می دونستم وضعشون خوب نیست و ماله
مامان و بابای خودمم دادم رفتم جلویه دره اتاق عمل نشستم سرمو گذاشتم لایه دستام
وقتی سرمو اوردم بیرون و اونو دیدمش یک دفعه ماتم برد.چند ثانیه بیش تر طول نکشید
که..........................
تمام
اگه میخواین ادامه داشته باشه و پوستر داشته باشه 2 نظر و 2 پسند احتیاجه.منتظره
نظراتتون هستم.
خدانگهدار همگی😍🤩😘