پارت 29 From hatred to love
سخن همیشگی
این رمان کپی نیست و خودم نوشتم
کپی این رمان:دزدی،حرام
بشوت ادامه😐
یک نکته ای:ببینین اگه یادتون باشه ادرین و مارینت فقط نامزدن هنوزم که هنوزه نامزدم و ازدواج نکردن...الان حتما میگین مگه میشه...ولی بله میشه
(پارت بیست و نهم )
چند وقتی بود
که من و ادرین رابطه مون بهتر بود
منم سعی میکردم کمتر بهونه بدم دستش تا داغ نکنه
روی مبل نشسته بودم و به تلویزیون نگاه میکردم
ولی استرسم هواس واسم نمیزاشت
جولیا طبقه ی بالا خواب بود
ولی ادرین
که ساعته یکه هنوز نیومده
دلم بدجوری شور میزنه
انقدر پوست لبم و گاز گرفتم که خونی شد
و اخرش روی مبل از خواب بیهوش شدم
***
با صدای عصبیه ادرین بیدار شدم
ادرین:مارینت...تو هنوز خوابی؟
من یک عادت بدی که داشتم
صبح که بیدار میشدم
طول میکشید تا لود کنم
چشمامو مالوندم اول به ساعت و بع با تعجب نگاش کردم
-چرا...انروز که جمعس....ساعتم هنوز نه صبحه
ادرین با عصبانیت گفت:یعنی یادت رفته امروز چه روزیه
نگاه گنگم و تو صورتش چرخوندم
عه اها...عه ایوای چجوری یادم رفت
البته همش تخسیره ادرینه
چون دیشب به من سر سری گفت و رفت
لبمو گاز گرفتم و گفتم؛ببخشید
پوف کلافه ای کشید و گفت:خیله خب یک ابی به دست و روت بزن ارایشگر الان میاد
باشه ای گفتم
بلند شدم حموم دو دقیقه ای رفتم با حوصله ی تن پوشی که تنم بود جلوی اینه نشستم ارایشگرا سر به جون موهام برداشتن
پشتمم به اینه بود و نمیتونستم خودم و ببینم
خلاصه که دو سه ساعتی در حال ارایش کردنم و تزئین موهام بودن
صندلی و چرخوندن
خودم و نگاه کردم
از دختری که توی اینه میدیدم خوشم میومد
اوه اوه حتما ادرین بیاد پس میوفته
شایدم قبل از عروسی کارم و دوباره یکسره کنه
خخخ
به فکر خودم خندیدم
بلند شدم کمکم کردن لباسم و بپوشم و موهامم خراب نشه
لباس بالا تنش از سنگ های نقره ای پوشیده شده بود و پایینش گشاد میشد
موهام و فر کرده بودن و مثل ابشار اویزون بود
روی ابشار موهام
توری سفید تنظیم کردن
با صدای قدم هاش به طرفش برگشتم
با بهت نگام میکرد
ناگهان با عصبانیت گفت:همه بیرون
یا خدا میخواد گند بزنه به سه ساعت صبر کردن من
جلو اومد که گفتم:ادرین برو عقب ارایشم بهم میخوره بیای نزدیک جیغ میزنم
خنده ی پر شیطنتی کرد و گفت:قبوله باشه واس بعد
و با هم به سمت در خروج اتاق رفتیم
*****
دستم و دور بازوش حلقه کردم
و هردو با هم وارد سالن عروسی شدیم
همه دست زدن
با هم به سمت جایگاه میرفتیم که با صدای جولیا ماتم برد
وای خدایا این اومده گند بزنه به حال خوب امشبم
به سمتمون اومد و به ادرین گفت:باید باهات حرف بزنم
با خشم قبل از ادرین گفتم:نه امشب شب عروسی منه و ادرین نمیاد
جولیا گفت:با تو نبودم با ادرین بودم
ادرین بیخیال گفت:باشه بریم
و با هم از پله ها بالا رفتن
در حال رفتن جولیا با پوزخند بهم نگاهی انداخت
واقعا برای خودم متاسفم
من و بالباسای مجلسی و ارایش وسط سالن ول کرد و رفت
وسط سالنی که همه دارن میرقصن
وسط اون جمعیت درست مثل دلقک بودم
با ناراحتی به سمت جایگاه رفتم و نشستم
دلم میخواست گریه کنم
ولی هم ارایشم بهم میریخت
هم گند میزد به این مجلس
نه انگار اشتباه میکردم
ادرین همش دنبال هوسه
حسش نسبت به من هوسه نه عشق!
**ادرین**
با بهت از اتاق بیرون اومدم
عرق سردی روی پیشونم نشسته بود
وای خدای من چرا جولیا این قضیه رو گذاشت دقیقا امشب که عروسیمونه
حالا جواب مرینت و چی بدم
جواب مهمونا رو چی بدم
یقه ام درست کردم
نه عمرا مرینت و از دست بدم
از پله ها پایین اومدم و به سمت جایگاه رفتم
اهمیتی نداره که جولیا امشب به من چی گفته مهم مرینته
تازه فکر نمیکنم جولیا بهم راست بگه
چون چن وقتا پیش ناتانائیلدوستم واسم چن تا عکس ازش با یک پسر دیگه فرستاد
و من امیدوارم حرفا ی جولیا ایندفعه هم مثله قبل راست نباشه
چون من دوست دارم
مادر بچم مرینت باشه نه جولیا
**مارینت**
با نشستنش کنارم از افکارم خارج شدم و نگاش کردم
رنگ به صورت نداشت:چیزی شده؟
با سر گفت نه
اره جون خودت
هیجی نیست
اگه چیزی نبود الان این شکلی نبودی
اصلا کلا با ورود جولیا به مراسم حالم بد بود
با هم رفتیم تا برقصیم
ولی من مگه میتونم رنگ خوشی رو ببینم
همش نگاهم روی جولیا بود که با لبخندی مرموذ نگام میکرد
ادرینم نمی چرخید که جامون عوض شه و من دیگه نتونم ریخت زشته اون دختره رو ببینم
با داغی چیزی روی لبام به خودم اومدم
و به چشمای بسته ی ادرین نگاه کردگ
باز دو دیقه هواسم نبود منو بوسید
ازم جدا شد و گفت:وقتی با منی هواست پیش من باشه
لبخندی زدم و باشه ای گفتم
*******
پایان
نظررررررر
طولانی بودددددد
بایی❤