پارت 33 From hatred to love
سخن همیشگی
این رمان کپی نیست و خودم نوشتم
کپی این رمان:دزدی،حرام
بشوت ادامه😉
(پارت سی و دوم)
*زمان حال*
دیگه صدایی از بیرون نمیومد
با ترس و لرز بلند شدم دستم که رو دستگیره ی در نشست
ناگهانی محکم باز شد
که در با من برخورد کرد و منو چند قدم عقب برد
نگاهم به گابریل افتاد
پشت سرش املی با پوزخند و ادرین با کلافگی وارد شدن
گابریل رو به من گفت:تمام حرفامونو شنیدی مگه نه؟
سرم و به معنای اره تکون دادم
بغض لعنتی گلومو سفت چسبیده بود و داش خفم میکرد
همینطور که طول و عرض اتاق هی میرفت و برمیگشت ادامه داد:ببین مارینت نمیخوام اجبارت کنم
بخوای چون زن ادرینی میتونی بمونی اما...
باید رضایت بدی تا ادرین ازدواج کنه...اگر هم ندی باز هم ازدواج میکنه ولی با این تفاوت که...تو مجبوری از این اتاق به زیر زمین بری
با فکر به زیر زمین تن و بدنم لرزید
اونجا پر از موش و تار عنکبوت بود
حاضر بودم مثله سیندرلا برم اتاق زیر شیروونی ولی زیر زمین نرم
باز هم ادامه ی حرفش و گفت:و اما...چه موافقت کنی چه نکنی اگه بخوای بمونی از الان بهت بگم که اول عذاب کشیدنته....از وایستادن پشت در اتاق حجله ی ادرین و دختره گرفته تا انجام دادن کار های خونه ی دختره و بدترین زجر....نگه داری بچه شون
دیگه بدتر از این نمیشد
اخه چرا انقدر من بدبختم
اون از بچگیم که تباه شد
اون از مادرم که ترکم کرد
اون از پدرم که منو فروخت
اون از ادرین که به من تجاوز کرد و من و از دنیای دخترونم بیرون کشید
اینم از الان که عمو و زن عمو پشتم و خالی کردن
کو اون زن عمو و عموی مهربونی که با من با لبخند حرف میزدن
چیشد اون همه محبت
واقعا تمام این سوالات توی ذهنم میچرخید انقدر درگیر فکر کردن بودم
که نفهمیدم کی از اتاق بیرون رفتن
روی زمین پش ت به دیوار نشستم
سردی سرامیک خنکم میکرد و اتیشی که به جونم افتاده بود و بیشتر داشت قلبمو میسوزوند رو خنک تر میکرد
کاش میتونستم برم
ولی چجوری
من نمیتونم از ادرین جدا شم
اصلا کجا برم
پدرم که پسم زد
مادرم که منو تنها گذاشت
اینم خیر سرم از شوهرم و تنها کسایی که برام موندن
کجا برم
چیکار کنم
بچه ای هم ندارم که دلم بهش خوش باشه
ته پولی نه عشقی نه بچه ای هیچی به هیچی
اس و پاس
سرم محکم کوبوندم به دیوار
اخ چی میشد خلاص میشدم
واقعا چی میشد
مطمئنم که مجبورم اینجا بمونم
با عشق ادرین
با عذاب کشیدن
با عذابی اینکه دختری رو توی بغل عشقت ببینی
و به زمزمه های عاشقانه اشون گوش بدی
حیف که نمیتونم خودکشی کنم
تنها کورسوی امیدم داییمه
امیدوارم زودتر بیاد ایران
اگه نیاد به همون خدا خودم میکشم
****
-وای الیا دست از سرم بردار
الیا:چی چیو بردار...ببین درزته همه به تو مثله یک هرزه نگاه میکنن...میدونم تو اون خونه موندن واست جز عذاب هیچی نداره ولی اونجا بمون
با خشم گفتم:چی میگی الیا معلوم هست؟
گفت:اره...معلومه...چند وقتی با ماسک طوری که شناسایی نشی بیا این جا و کار کن...و تا زمانی که اندازه ی خریدن یک خونه پس انداز نکردی اونجا بمون و خواهش میکنم ازت دیوونگی نکن
-الیا...چرا درکم نمیکنی
داد زدم:ده بفهم من نمیتونم بموتم....(با گریه ادامه میده )من نمیتونم بمونم و ادرین و با کس دیگه ای ببینم...ت عاشق نشدی نمیفهمی...
الیا:چرا میفهمم...منم عاشق کیم بودم
اون بهم خنجر زد
با یه دختر دیگه در ارتباط بود
من شب عروسیشون اونجا بودم مارینت
ادامه دادم:اگه میفهمی...خودت بزار پشت در اتاق حجله...به صدای جیغ دختره گوش بدی...دست بزنن...به تو که نمیتونی بچه دار بشی تیکه بندازن و بعد...عشقت درو باز کنه و دستمالی خونی که حاصل از ر*ا*ب*ط*ه اش با اون دخترس و بهت بده
تو شب عروسیشون ساق دوش باشی اونم ساق دوش دختره
شوهرت عشقت به خاطر یکی دیگه ایب بزنه
ادکلن بزنه
صبح با گردن...(اینجا از هق هق مکث میکنه )با گردن کبود جلوت باشه
و از همه بوتر
بچه ای و در اغوش بکشی که پدرش شوهرت باشه اما تو مادرش نباشی و مادرش هووت باشه و تو مجبور باشی بچه رو بزرگ کنی
و بماند که چقدر باید تیکه و کنایه های مادر شوهر و پدر شوهر و فامیل و بشنوی
تمام مدت با اشک بهم خیره شده بود
بغلم کرد و سرشو روی شونه ام گذاشت
الیا:بمیرم واسه ی دل پرغمت که قراره همه ی این غمایی که گفتی سرت بیاد و باید تحمل کنی
سرم و توی سینه اش فرو بردم
کاش الان عوض الیا ادرین اینجا بود
*****
پایان
طولانییییییی بوددددد
نظرات و پند ها بسی کمممممم
بابییی❤