💔سفر به دیار عشق💔 پارت ۳۳۸
«دل در بر من زنده برای غم توست
بیگانه خلق و آشنای غم توست
لطفی ست که میکند غمت با دل من
ورنه دل تنگ من چه جای غم توست»
-آخه چرا؟
سروش: چون سورپرایزه
-پس مهمونی چی میشه؟
سروش: از اول هم مهمونی ای در کار نبود.. خیلی وقته نرم عوض شده بود ولی چون میخواستم همه چیز برات تازگی داشته باشه هیچی بهت نگفتم
-یعنی امشب خونه نمیریم
سروش: نه کوچولو.. امشب میخوام تو رو یه جای دنج و با حال ببرم که فقط مختص خانوم خانومای خودمه
با شوق و ذوق نگاش میکنم… از شدت کنجکاوی نمیدونم چیکار کنم
با مظلومیت سرمو کج میکنم و میگم: آقایی؟!
اخمی میکنه و میگه: نداشتیما… داری جرزنی میکنی…اگه بخوای اینجوری دلمو آب کنی دیگه قول نمیدم سالم به مقصد برسیما
——-
میخندم و هیچی نمیگم… برق خوشحالی رو تو چشماش میبنم.. با خنده پخش رو روشن میکنه و با عشق تو چشمام خیره میشه
-جلوت رو نگاه کن پسر.. حالا به کشتنمون میدیا
با بی میلی نگاش رو از من میگیه و به رو به رو خیره میشه
لبخند معصومت، دنیای آرومت، خورشید تو چشمات، قدرشو میدونم
سروش: ترنم؟!
موهای خرماییت، دستای مردادیت، شهریور لبهات، قدرشو میدونم
-جانم
خورشیدم، خانومم، من با تو آرومم، رویامی، دنیامی، دستاتو می بوسم
سروش: خیلی دوستت دارم
چنان با احساس میگه که قلبم میریزه
خورشیدم، خانومم، من با تو آرومم، رویامی، دنیامی، دستاتو می بوسم
-منم دوستت دارم آقایی.. خیلی زیاد.. خیلی بیشتر از اونی که فکرش رو کنی
زیبایی، محجوبی، مغروری، جذابی، چشماتو میبندی، با لبخند می خوانی
تا وقتی اینجایی، این خونه پابرجاست، ما با هم خوشبختیم، دنیای ما زیباست
با لبخند شروع به زمزمه ی آهنگ میکنه
خورشیدم، خانومم، من با تو آرومم، رویامی، دنیامی، دستاتو می بوسم
همونجور که داره آهنگ رو با خواننده زمزمه میکنه دستم رو بالا میبره و نوک انگشتام رو میبوسه
خورشیدم، خانومم، من با تو آرومم، رویامی، دنیامی، دستاتو می بوسم
چشمام رو میبندم و غرق صدای سروش میشم.. انگار صدای خواننده رو نمیشنوم.. تنها صدایی رو که میشنوم صدای عشقمه که واسه ی من میخونه
لبخند معصومت، دنیای آرومت، خورشید تو چشمات، قدرشو میدونم
موهای خرماییت، دستای مردادیت، شهریور لبهات، قدرشو میدونم
خورشیدم، خانومم، من با تو آرومم، رویامی، دنیامی، دستاتو می بوسم
خانومم رو با یه لحن خاص و قشنگی زمزمه میکنه
خورشیدم، خانومم، من با تو آرومم، رویامی، دنیامی، دستاتو می بوسم
با تموم شدن آهنگ فشار آروم به دستام وارد میکنه و میگه: خاطرت خیلی عزیزه ترنم… هنوز مونده که بفهمی چقدر میخوامت
چشمام رو باز میکنم و غرق در نگاه مهربونش میگم: ممنونم سروش.. بابت همه چیز ازت ممنونم… خیلی وقت بود که این همه احساس خوشبختی نکرده بودم
سروش: احتیاجی به تشکر نیست چون اون کسی که باید تشکر کنه تو نیستی… این منم که باید قدردان محبتهای تو باشم.. تویی که بهم زندگیه دوباره بخشیدی و باعث شدی طعم واقعیه خوشبختی رو با همه ی وجودم بچشم
از این همه تغییر سروش خندم میگیره با شیطنت میگم:خیلی تغییر کردیا
با اعتماد به نفس میگه: چه جوری شدم؟… خیلی خوب شم؟… بپا یه بار ندزدنم
به بیرون خیره میشم و میگم: آره.. خیلی خوب شدی.. به قول سها نمونه ی بارز یه زن ذلیل واقعی…اگه همینجور به زن ذلیلیت ادامه بدی شاید مورد قبول بنده واقع بشی.. در مورد دزدیده شدنت هم نگران نباش هر کی تو رو بدزده دو روزه پشیمون میشه و برگشتت میده
سروش با چشمای گرد شده میگه: بچه پررو… به من میگی زن ذلیل؟
با مظلومیت سرمو تکون میدم… خندش میگیره اما با اخم تصنعی لبخندش رو پشت لباش مخفی میکنه و با غرغر میگه:اِ… اِ… ببین چه جوری اون جغله خانوم به زنم چیزای بد بد یاد داد
-چیزای بدبد؟
با عصبانیتی که معلومه مصنوعیه میگه: ساکت… دیگه حق نداری با سها بگردی… برات بدآموزی داره
شیطون میگم: چشم آقایی با ماندانا میگردم
با لحن با نمکی میگه: یا خدا.. بنده غلط کردم عزیزم… تو با همین سها بگردی بیشتر به نفعه منه.. این ماندانا خانوم، دوستت به خون بنده تشنه هست میترسم یهو یه چیزی یادت بده بزنی بنده رو ناکار کنی
با خنده نگاش میکنم ولی سروش همونطور با غرغر ادامه میده: شانس هم که ندارم همه اطرافیانت دشمن خونیه من هستن
-پس خیلی مراقب خودت باش.. اگه اذیت کنی حتما گزارش میدم تا بیان حسابت رو برسن
سروش: نه میبینم داری به روال گذشته برمیگردی؟
-آقای راننده حواست به رانندگیت باشه
سروش: به من میگی راننده؟
-اوهوم
سروش: بعد این ماشین مال کیه؟
-مال آقامون .. تازه اگه راننده ی بدی باشی بهش میگم از کار بی کارت کنه
سروش: امشب که این اقای راننده لقمه ی چپت کرد واسه ی همیشه یادت میمونه که آقات رو با راننده اشتباه نگیری؟
با مظلومترین لحن ممکن میگم: دلت میاد؟
دستش رو بالا میاره و محکم دماغم رو فشار میده
-آی
خشن نگاش میکنم و میگم: چیکار داری میکن؟
غش غش میخنده و میگه: فکر کردی گول اون قیافه ی مظلومت رو میخورم.. نه خانوم خانوما…هر کی ندونه من که خوب میدونم پشت این چهره ی مظلوم یه شیطون بدجنس قایم شده
میخوام جوابشو بدم که میگه: عزیزم یه خورده بخواب.. دیشب زیاد خوب نخوابیدی.. چشمات بدجور سرخ شده.. رسیدیم صدات میکنم
از این همه مهربونیه سروش بغض تو گلوم جمع میشه اما اجازه نمیم که بغض نشسته شده تو گلوم تو صدای من تاثیری بذاره.. همه ی سعیم رو میکنم و بدون هیچ لرزشی تو صدام میگم:آخه پس تو چی؟
سروش: من خسته نیستم.. هر وقت خسته شدم صدات میکنم تا تو برونی و من بخوابم
با شیطنت میگم: من که مقصد رو نمیدونم
آروم ضربه ای به پیشونیش میزنه میگه: راست میگیا…..
-خب پس بگو کجا
💔سفر به دیار عشق💔, [۲۸.۰۸.۱۶ ۱۸:۵۲]
داریم میریم تا………
وسط حرفم میپره و میگه: بخواب خانوم زرنگ.. نمیتونی از زیر زبون من هیچی بیرون بکشی… تازه من که از شدت ذوق و شوق خوابم نمیبره پپس کل مسیر ر خودم رانندگی میکنم
با لب و لوچه ی آویزون نگاش میکنم که آقا با شیطون رو فرمون ضرب میزنه و برام ابرو بالا میندازه
با حرص چشمام رو میخندم که خنده ی ریز ریز آقا بلند میشه و بیشتر حرصم رو در میاره.. از بس حرص میخورم خودم هم نمیفهمم که کی از دنیا غافل میشم و واقعا به خواب آرامش بخشی فرو میرم
با تکون های دست سروش از خواب بیدار میشم
چشمام رو نیمه باز میکنم و میگم: هوم؟
سروش: پیاده شو
با هیجان چشمام رو باز میکنم و میگم: رسیدیم؟
میخنده و میگه: هنوز نه
-چی؟
سروش: بقیه ی راه رو باید پیاده بریم
-نه؟!
با شیطنت میگه: آره
چشم غره ای بهش میرم که میگه: پیاده شو کوچولو… دیروقته
از ماشین پیاده میشم و به اطراف نگاه میکنم.. همه جا برام غریبه و ناآشناست… هوا هم که تاریک شده
-ساعت چنده؟
سروش:یازده
-خیلی خسته ام
سروش با خنده میگه: بیخود… امشب خیلی باهات کار دارم
گونه هام از خجالت آتیش میگیرن.. سروش با دیدن قیافه ی من پقی میزنه زیر خنده و من با اخم نگاش میکنم
سروش: خب چیه؟.. قیافت خیلی بامزه شده.. وقتی خجالت میکشی خیلی خوردنی میشی
-بی تربیت… خوردنی یعنی چی؟
به سمت من میاد و با خنده دستم رو میگیره بعد با خونسردی من رو با خودش همراه میکنه و به حرفش زدنش ادامه میده: خوردنی بعنی اینکه من باشم و تو و یه رختخواب گرم و نرم… بعد من………
چنان جیغی میزنم که هنجره ی خودم پاره میشه: سروش بس کن… خیلی بی حیا شدی
غش غش میخنده و میگه: زنمی… دلم میخواد کنار تو بی حیا بشم
-تو جدیدا در ملاعام هم همینقدر بی حیا هستی
سروش:خانمی دیگه داری بی انصافی میکنیا
-من بی انصافی میکنم؟
با مظلومیت سرش رو تکون میده
چشمامو ریز میکنم و میگم بعد اون کی بود دیشب داشت شیطونی میکرد و سیاوش از راه رسید
نگاش رو از من میگیره و با غرغر میگه: سیاوش بد موقع اومد تقصیر من چیه؟
-مگه آشپرخونه اتاق خوابته… اصلا اون روز رو چی میگی که تو سالن داشتی بوسم میکردی یهو مامان و بابا سر رسیدن
هر هر میخنده و میگه: آخه هر کار میکردم راضی نشدی بیای تو اتاق
با تاسف سری تکون میدمو میگم: تو آدم بشو نیستی
تو این چند روز از بس از این سوتیا داده بود دیگه واسه ی همه ادی شده بود.. اوایل پدرش هی براش چشم و ابرو میومد اما اون بدبخت هم کم کم فهمید که پسرش از دست رفته و دیگه امیدی بهش نیست
با باد سردی که میوزه لرزی به تنم میفته … مانتوم خیلی نازکه و همین باعث میشه بیشتر احساس سرما کنم