💔 ســــلطـــان غــــم 💔 پــارت 4

دیانا دیانا دیانا · 1400/08/30 13:51 · خواندن 2 دقیقه
💔 ســــلطـــان غــــم 💔 پــارت 4

اصلا تو دلتنگی بلدی؟ :)

 

 

 

 

ــــ بله..... من و مروارید خواهر دوقولوایم و من و مروارید جدا از پدر و مادرمون زندگی میکنیم من به موسیقی خیلی علاقه دارمو مرواریدم به نقاشی مادرم مشکل قلبی داره و  رفتن شمال 

 

 

آرین: ایشالا خوب میشن

 

 

ـــ ممنون 

 

 

آرین: شما ها تا به حال دوستی چیزی داشتین...منظورم و اشتباه برخورد نکنین دوست ساده نه

 

 

ـــ من ک شکست خوردم یه بار ولی مروارید نداره و نداشته 

 

 

آرین: متاسفم...

 

 

ـــ من برم بیرون واسه شب چیزی بگیرم 

 

 

آدرین: نه ممنون زحمت میشه

 

 

لبخندی زدم خوبه این دیگ مثل داداش پرو نیست 

 

 

ـــ خانم انفرادی 

 

 

انفرادی: بله خانم 

 

 

ـــ اگ این اقایون چیزی خواستن براشون تهیه کنید

 

 

ــ چشم خانم 

 

 

مانتو جلو بازم و پوشیدم و سوار ماشین پورشه ام شدم که دیذم ادرین داد زد 

 

 

ادرین: وایسید منم بیام کمکتون کنم 

 

 

ـــ ممنون ولی هرجور راحتید 

 

سوار شد منم ماشین و روشن کردم و پام و رو گاز گذاشتم ماشین با سرعت از جاش کنده شد بیچاره ادرین داشت از ترس سکته میکرد....ولی نمی دونست من استاد رانندگیم

 

 

***

 

 

♡ مروارید ♡

 

 

داشتم فیلم ترسناک نگاه میکردم ک اون پسره ارین گفت 

 

 

آرین: شما نمی ترسین

 

 

ـــ نه خیر 

 

 

آرین سری تکون داد و با وحشت به فیلمه نگاه کرد 

 

 

یهو کودک درونم روشن شد جای ترسناکش اومد منم از فرصت استفاده کردم یه سایه درست کردم مثل روح بدبخت جیغ زد منم بلند زدم زیر خنده انقدر خندیدم اشکم در اومد 

 

که دیدم اولش با تعجب و وحشت نگام کرد بعدش اومد دنبالم 

 

 

***

 

دوستت داشتم

دوستت دارم

و دوستت خواهم داشت

از آن دوستت دارم‌ ها

که کسی نمی‌داند

که کسی نمی‌تواند

که کسی بلد نیست 🙂💔