💔 ســــلطـــان غــــم 💔 پــارت 8
«برای مردم زندگی نکن
تباه میشوی
غمگین ترین آدم ها
کسانی هستند که
برداشتِ دیگران
برايشان زیادی مهم است»
منم از فرصت استفاده کردم پام و رو گاز گذاشتم ماشین از جاش کنده شد انقدر تند میرفت سرعتم نزدیک 200 و خورده ای بود رسیدم به ماشین استاد اول خندید بعد با حرص نگام کرد ک چشمکی زدم و گفتم
ـــ زایع نشید استاد
بعدم ازش جلو زدم ک دوتا ماشین داشتن از هردو طرف میومدن ک مروارید جیغ کشید منم از بین اون دوتا لایی کشیدم بعدم یه گوشه ترمز زدم
استاد و ادرین و ارین با دهانی باز نگام کردن اخی چ با نمک شدن
***
رسیدیم خونه ک ارین گفت
ـــ ولی دمت گرم رانندگیت حرف نداشت
ـــ مرسی لطف دارین... شما میخواید باما زندگی کنید
ارین: عااااااااا
ـــ راحت باشیناااا ضممنن رسمی حرف زدن نداریم تو تو ای تو هم همینطور
ارین خندید و گفت: چشم
ـــ مروارید اجی گوشیم زنگ میخوره بده
گوشی و داد گوشی من اپل بود
ـــ بفرمایید
ـــ سلام دخترم خوبی
اخ جونممم بابا بود
ـــ سلام بابا جونم شما خوبی مامان خوبه
صداش لرزید
ـــ من ک خوبم ولی راستش مامانت
ترسیدم وحشت کردم