💔 ســــلطـــان غــــم 💔 پــارت 9
"یکی بود ، یکی نبود
من موندم و اون نموند
من دیدم و اون ندید
من خواستم و اون نخواست
من التماس کردم و اون نشنید
من هستم و اون رفته !
من خستم و اون …"
ـــ چی شده بابا مامان چش شده
مروارید و بقیه با نگرانی نگام کردن
ــــ د لعنتی بابا یه چیزی بگو
بغض کرد و گفت
ـــ مامان تموم کرد
خشکم زد گوشی از دست افتاد و خورد شد
سرجام وایسادم حرفش تو سرم تکرار شد
« مامانت تموم کرد»
« تموم کرد »
بی دلیل با بغض خندیدم ک مروارید گفت
اجی چی شده
ــ مروارید بابا دیوونس میگ مامان تموم کرد... محاله مامان من مث لوکا بی معرفت نیست مگ نه
مروارید زد زیر گریه ک من تازه به خودم اومدم با صدایی ک میلرزید گفتم
ـــ ب.. لند... ش... و.. اج.. ی.
بلند شدم هنوز دو قدم نرفته بودم چشام سیاهی رفت و در اخر تو اغوش کسی فرو رفتم
***
چشام و باز کردم تو اتاق بودم در و بر و نگاه کردم بیمارستان بود سرم و کندم رفتم بیرون
مروارید: عه مرینت خوبی؟
ـــ مامانم و میخوام
مروارید: سرمت و چرا کندی دیوونه برو استراحت کن
***
امروز روز خاک کردن مامانم بود...بهترین مامان دنیااا...این از لوکا ک رفت اینم از مامانم