پارت 2🌺سوگلی ارباب🌺

amily amily amily · 1400/09/02 17:58 · خواندن 3 دقیقه

کپی این رمان بشدت حرام است

بزن ادام😂😂

(پارت دوم )

با صدای در با ترس از جام بلند شدم

اولین دفعه بود که از صدای زنگ در زهر ترک شدم

مامان بدو بدو همونطور که چادر به سر داشت دوید به سمت در و رو به من اروم گفت:برو تو دختره چش سفید..ارباب و خانن با این ریخت و قیافه نیای جلوشون ها

به سمت خونمون رفتم

وارد اتاقم شدم پرد رو کمی کنار دادم و نگاه کردم

یک مرد و زن به نظر مهربون وارد شدن که فکر کنم خان بود و خان خانم بعدش ارباب با یک سبد گل و شیرینی وارد شد با دیدن چهرش زهره ترک شدم

خدایا این چه مصیبتیه اخه

انقدر چهره اش ترسناک بود که خدا میدونه

کثافط همون قدرم جذابه

پسری با کت و شلوار مشکی پیرهن سفید که از شش دکمه سه تای بالا باز بود و زنجیر طلاییش توی چشم میزد

موهای لخت بلوند که اونقدری بهم ریخته و شلخته بود که جذاب ترش میکرد با چشمای خمار سبز(اقااا...مجرد نشسته اونم دختر😂 )

خدایا اخه حیف این موجود پست فطرت نیست این همه زیبایی دادی بهش

بیخیال پنجره شدم جلوی اینه ایستادم

من اصلا زیبا نبودم

شایدم بودم ولی پدر و مادرم نمیزاشتن خودمو اصلاح کنم

مرینا رو چرا

حتی ارایش هم میزاشتن بکنه ولی من...من صورت و بدنم پر از پشم بود(😂😂چیه قانون گذشته ها بوده)

اخه توی ده اصولا دختر نباید تا قبل از ازدواج بی چادر باشه و حق اصلاح هم نداره

وقتی شوهر کرد هر جور اون بگه موظفه که باشه و اصلاح میتونه کنه

چشمای ابی موهای لخته مشکی(اقا از موی سیاه بیشتر خوشم میاد گیر مدید )

شاید اگر اصلاح میکردم خوشگل میشدم

چون هیکلم بد نبود

کمر باریک و استخون هام هم بر عکس مرینا که تو پر با استخوان های درشت بود استخون هام نازک و باریک بودن

هیکلم بد نبود 

حتی چهرمم بد نبود حتی دیگه این قانون چرت اصلاح شدن زن ها هم برداشته شده

ولی مامان و بابا دوست دارن منو عذاب بدن

همه ی دخترای ده از سیزده سالگی شوهر میکنن ولی من یک خواستگارم نداشتم به خاطر چهره ام و فقط لوکا بود که دوست داشت زنش بشم

اونم که....اه

چه فایده ای داره

خوشگلم باشم که به چه دردم بخوره!!

ادم دوست داره برای شوهرش خوشگل باشه ولی ارباب اصلا با اون همه زن رنگا و رنگ فکر نمیکنم اصلا نگامم بکنه

لابد منم میخواد واسه ی وارث پسر و یا زیر خواب جدید

ارباب وارث پسر نداشت

اصلا بچه نداشت

از شانسش اصلا زناش نازا بودن

به جز این اخرین زنش که هنوز سقط نکرده 

خیلی میترسم

مامان همیشه به مرینا و میگفت منم گوش میدادم((وااای مرینا نمیدونی...ناز پری خدمتکار عمارت ارباب که باهام دوسته بهم گفته که همه ی بچه های ارباب رو زن اولیش چون خودش بچه دار نمیشده و میخواسته تو عمارت اصلی بمونه و نره اندرونی کشته...اربابم هیچی نفهمیده و  فقط فکر کرده که نثلا از جایی افتادن یا خوردن به جایی و یا چمیدونم یک بلایی سرشون اومده...بعد ککشم نگزیده رفته سراغ زن بعدی!! ))

بدنم لرزید

وای

اگر حامله هم بشم که چی

خدایا یک راهی جلوی پام بزار 

با صدای مامان به خودم اومدم:هی دختر...بیا دیگه چایی بیار بدو!!

به بختم تلخ خندیدم

هیچ وقت یادم نمیاد به اسم صدام کرده باشن

هیچ وقت

چادرم و به سرم انداختم و از اتاق خارج شدم و مسیر اشپزتونه رو به سر گرفتم

خدایا خودت کمکم کن من به جز تو کسی و ندارم و تو این دنیا غریبم!!

******

پایان

برید پرو نشین دوتا پارت ددم😂

لایک و نظر بره بالا بعدی میاد بیرون😂😂

بایی😂😂😂