❤️🖤پارت 1 رمان عشق ابدی ❤️🖤
Hi, how are you all goodسلام، حالتون چطوره؟ 👋❤️❤️
I'm here with Part one novels of eternal. love.من با پارت یک رمان عشق ابدی اینجا هستم..💋🌹🌹
Attack Read Moreحمله به ادامه مطلب ⚔️⚔️
تقدیم به تمام زندگیم (خیلی دوست دارم رویا مون رو دارم مینویسم یادته یا نه دارم مینویسم بهم قول دادیم کنار هم بنویسیم اما رفتی بی معرفت ازت ناراحت شدم اما دوست دارم چیکار کنم )
❤️🖤❤️🖤❤️🖤❤️🖤❤️🖤❤️🖤❤️🖤❤️🖤❤️
از زبان نویسنده ( انیسا خودم)
آنیسا و آرمین خواهر و برادری هستن که با هم خیلی صمیمی هستن و شین و باربارا هم دوستای صمیمی شون این 4 تا باهم خیلی دوستن و آنیسا به خاطر قدرت زیادش خطرناک هم هست اما آرمین شین و باربارا به این چیزا اهمیت نمیدن و کنارشن مادر پدر آنیسا و شین از قدیم باهم دوست بودن و باهم همینطور قدرتمند تر و همینطور هست که انها تا اخرین لحضات عمرشون باهم هستن
آنیسا و آرمین و مادر پدرشان در یک عمارت خیلی خیلی بزرگ زندگی میکنن
باربارا و شین هم یکم دورتر از اونها در یک عمارت خیلی خیلی بزرگ زندگی میکنن
************************************************
از زبان آنیسا
آنیسا : داشت مامان بابا و عمو و زن عمو رو میکشت منم بسته بودن داشتم داد میزدم شین ارمین باربارا رو صدا میزدم داشتم با تمام توان داد میزدم اما هیچکس نبود اون داشت منو میزد و دست و پاهام رو به یه چیز که برق داشت بسته بودند و چشمام رو به یه چیز بست و دیگه هیچی نمیدیدم همون لحظه مامان جیغ زد و
(نکته بچه ها اینجا انیسا 5 سالشه و شین هم 5 سالشه و باربارا و ارمین 8 سالشه)
_______________________________________________ااز زبان نویسنده (خودم)
همون لحظه یه گرد باد بزرگ راه افتاد و دقیق همون الماس وسط سر آنیسا که بود می درخشید و ازش یه لیزر قرمز سبز میزد بیرون و دقیق میرفت وسط گرد باد و یه رد برق راه افتاده بود و هوای و ابرها کاملا سیاه بود و یه صدای خیلی خفه کننده میومد و (مادر پدرش و عمو و زن عموش یعنی مادر پدر شین مرده بودند) همون موقع گرد باد اومد دورش پیچید و قدرت مادر پدرش داشت کامل بهش انتقال میافت که آرمین شین و باربارا رسیدند اون هم داشتند داد میزدند و تعجب کرده بودند و بعد تقریبا نیم ساعت ارام اومد زمین الان یه لباس سفید سر تا پاشو گرفته بود همون شلوار پیراهنی ها که دور کمرش کمربند طلایی داشت و یه گل قرمز اتشین داشت و صندل طلایی و کش مو مدل طلایی داشت که بلند بود و خیلی خوشگل نشانش میدادش و بالهاش یکی سیاه و سفید دورش رو گرفته بود و روی بالهاش افتاده بود بچه ها سری رفتن کنارش و اصلا حالش خوب نبود و فقط یه خاله امی داشتند که دوست مادر پدر شین و آنیسا بود و مجرد بود اون از آنیسا شین که 8 سالش بود و باربارا و آرمین 10 سالگش بوده امی ازشون مراقبت می کرد و بهشون هنر رزمی یاد میداد
فعلا بای بعدی رو حتما زود میدم
لایک و نظر یادتون نره ❤️❤️