💔قـبـلـہ گــاه مــن💔 پارت 12
-دلمونخشحبعچی!¿
توی فکر همین طور به صورت پر از آرایش وبی خیال دختر خیره بودم که یکدفعه در باشدت باز شد.
در،از شدت ضربه به دیوار پشت در برخورد کرد.
دانیال با سر وصورت آشفته،وارد خونه شد و حس کردم نگاهش که با دختری که حتی اسمش رو هم نمی دونستم تلاقی کرد،رنگش پرید.
فوری نگاهی به من که با اخم دست به سینه وایستاده بودم کرد و گفت:
-دلارامم،بزار برات توضیح بدم،هیچ چیز اون طور که این برات گفته نیست.
دختر سریع بلند شد و گفت:
-چی می گی دانیال؟مگه غیر از اینه که من و تو عاشق هم بودیم و قرار ازدواج داشتیم؟تا اینکه این عجوزه سرو کل...
بقیه حرفش با تو دهنی که دانیال بهش زد نصفه موند.
بهت زده به دانیال خیره موندم،فکر نمی کردم همچین کاری انجام بده.
دختره شوکه دستش رو روی دهنش گذاشته بود و مات به دانیالی که از خشم سرخ شده بود،نگاه میکرد،شدت تو دهنی که دانیال زده بود انقدر زیاد بود که گوشه لبش پاره شده بود و رد باریکه خونی روی چونش خط انداخته بود.
-فقط یه بار دیگه،یک بار دیگه به دلارام توهین کن تا زنده ات نزارم کثافت هرزه.
با صدای بلند تر از قبل فریاد زد:
-فهمیدی؟
با دادش،قطره ای اشک از چشم دختره چکید.
-چی با خودت فکر کردی که سرت رو انداختی پایین اومدی خونه مــــن و این چرندیات و گفتی؟...هه عشقم؟تو؟
عصبی دستی پشت گردنش کشید و گفت:
-جالبه،واقعــــا جالبه.