مهم

Purple Purple Purple · 1400/12/24 11:11 · خواندن 9 دقیقه

خب سلام سلام 

میخوام از پارت اول پورشه بزارم تو ادامه مطلب تا آخرش اینشکلی اگه یادتون رفته باشه لازم نیست برگردید یه قرن بعد دیروز داشتم مارتام وپیدا میکردم به خاطر همین نزاشتم حالا بپر ادامه

کلاه هودیمو کشیدم رو سرم و بعد از چند دقیقه تو سایه پنهان شدم صدای بوق ماشین اومد تیر بیهوشی رو آماده کردم و بعد از چند ثانیه کهسه پورشه قرمز از جلوم رد شد شلیک کردم به راننده خوبه خود هدف و زدم قبل از اینکه ماشین زیاد دور شه از پنجره پریدم تو ماشین و راننده ی ماشین و که یه دختر بود دراز کشیده گذاشتم رو صندلی عقب تا پلیس نبینه
میخوام خودمو معرفی کنم من آدرین آگراستم رائیس خلافکارای سیاه کارمون اینکه دخترایی که ماشین پورشه قرمز رنگ دارن رو بگیریم چون یکی از اون پورشه ها دقیقا چند ماه پیش مادرم و کشت
رسیدم به در مخفی ای که بین دو دیوار درست کرده بودم
 از ماشین پیداه شدم یه آجرو فشار دادم که یه صفحه کیلد اومو جلو رمزو زدم و اثر انگشت و نشون دادم سوار ماشین شدم و وقتی دیوار واز شد با سرعت زیاد به داخل دیوار رفتم که یهو یه پارچه رفت کنار
رفتم تو پناه گاه  و ترمز کردم.
از ماشین پیدا شدم خوبه حد اقل پناهگاه تمیزه د گرنه میکشتموشون به خدمتکارا گفتم دختره رو ببرن تو یه اتاق که تمام دخترا تا وقتی که تو اون اتاق باشن بیهوشن چون که تو اتاق گاز بیهوشی پخش میشه ولی برای اینکه نمیرن هر دوسه روز یه بار بهوشون آب و غذا میدیم.
همیشه از رو کارت ماشینشون اسمشون رو میدیدم و دربارش تحقیق میکردیم تا ببینیم همون نفره که مادرم و کشتن یا نه
اسم قاتلشم بلدم
ماریا کلارک
دوتا خواهر داره
و یه پدر
مادرشم شبیه به من کشتن
رفتم سمت اتاق آدرینا  یه در زدم که گفت بیا تو
ای خدایا یعنی من نمیتونم یه بار این و ببینم داره کتاب میخونه یا همش آرایش میکنه یا سر موبایل یا لپ تابشه
کارت ماشین دختررو گذاشتم رو میز عسلی کنار تختش و گفتم اطلاعاتشو بگیر دلم میخواد بدونم این یکی کیه آخه خیلی شبیهشه
یه سر تکون داد .از اتاقش بیرون رفتم و رفتم سمت اتاقم هودیمو در آوردم و یه هودی دیگه که روش یه الماس قرمز بود که داشت ازش خون میچکید پوشیدم
از اتاق بیرون اومدم و به سمت آشپزخونه رفتم که دیدم بعله ژله داریم اونم از نوع هفت رنگ بیچاره مامان رعنا که این همه غذا میپزه و بعددم میاد میبینه نیستن ژله رو در آوردم و یه قاچ بزرگ برا خودم گذاشتم تو یه کاسه و خوردم دیدم نه خیلی خوشمزس بازم خوردم که تموم شد ظرفشو شستم و همونجوری گذاشتم تو یخچال صدای پا اومد فکر کنم مامان رعناس رفت سمت ضرف شویی و یه لیوان آب کردم مثلا میخوام آب بخورممامان رعنا اومد تو آشپز خونه بهش سلام کردم اونم بهم سلام کرد لیوان آبو خوردم که دیدم مامان رعنا با یه کف گیر تو دستش که داره میزنه رو دست خودش به من نگاه گردم آب دهنم و غورت دادم که گوشمو پیچوند و یه دونه با کفگیر زد تو کلم آخم هوا رفت آیییییییی
که مامان رعنا خروس جنگی گفت:دیگه سحم کیک شکلاتی و نوتلا نداری چشمام گشاد شد بعد خودمو انداختم زمین و گ فتم غلط کردم مامان رعنا اصلا خودم الان میرم سه تا دیگه ژله هفت رنگ درست میکنم
مامان رعنا یه اخم کرد و گفت باشه پاشو برو شکر و اینارو بیار بشین درست کن رفتم تمام مواد لازم و آوردم که یهو صدای آدرینا اومد به مامان رعنا نگاه کردم که گفت باشه برو
یه تشکر کردم و رفتم طبقه دوم و در اتاق آدرینا رو باز کردم
که گفت بالاخره پیداش کردم  چشمام برق زد اون قدر خوشحال بودم که نگو ولی بعد گفت ولی یه نکته
گفتم چیه
گفت:شاید ناراحت بشی ولی این اون دختره نیست این دختر دایی اون دخترس
با این که این اون نبود ولی اون قدر خوشحال شدم که گفتم وایی باید به دوستام خبر بدم از جمله نینو و آلیا  خدا جوننننن
نزدیک شام بودرفتم سمت اون اتاق که دخترا رو نگه میداشتن به یه نگهبان گفتم دستگاهی که مواد بیهوشی رو پخش میکنه خواموش کنه و هوا رو پاک سازی کنه تا دستورا رو اجرا کنه یه یه ساعت طول کشید هوففف حالا خوبه آدرینه کمک کرد باسه ژله ها گرنه مرده بودم ولی خیلی غر میزد
رفتم تو که دیدم همه بیدار شدن تمام دخترا رو گفتم آزاد کنن ولی بهشون گفتم نگهبانام همیشه دنبالشونن نگهبانا رو فرستادم دنبالشون برن
ولی اون دختره داشت میرفت بیرو که دستش و گرفتم و یه نچ نچ کرد وگفتم به غیر از تو
اخماش رفت تو هم و رفت یه گوشه نشست
یهو یه چیزی تو مغزم گفت:ببین دختره چه خوشگله چشاشو ببین آبی رنگن  موهاشو بببن چقدر ستاره تو خودش میتونه جا بده
از اونجا رفتم بیرون تا مغزم ساکت شه ولی انگار نه انگار  رفتم تو اتاقم رو تختم پریدم
یهو تصویر دختره جلوم اومد که نشسته بود و اخم کرده بود لباشم قنچه وای ولی آره خیلی خوشگل بود  از اتاقم بیرون اومدم و رفتم سمت اتاق آدرینا از تو سوراخ در بهش نگاه کردم که دیدم خوابه و عروسکشم بغل کرده یعینی باورم نمیشد آدرینا عروسک بغل کنه یه دونه با کف دست زدم تو کلم و آروم درو باز کردم خوبه اتاقشم تاریکه کلاه هودیمو 
 
کشیدم رو سرم و رفتم سمت میز عسلی که آدرینا تکون خرد نفهمیدم چجوری رفت زیر تختش یا ابلفضل حالا چجوری بیام بیرون بزور اومدم بیرون و زود کارت ماشین دختره رو برداشتم
و اومدم بیرون درم بستم هوففف رفتم اتاقم و کارت ماشینشو باز کردم به اسم دختره نگاه کردم ایمش مرینت بود خدا چقدر اسمش بهش میادددد
کارت ماشینش رو گذاشتم زیر دشک تختم تا هیچکس نتونه پیداش کنه آخه تو پنبه های دشکم قایمش کردم
به ساعت نگاه کردم ساعت ۴ بود خیلی خسته بودم چشمامو بستم که خوابم برد
تو خواب آدرین
همه جا سفید بود یهو مامانم ظاهر شد گفت:
مبارکت باشه خوشگلم عروسم خیلی قشنگه
پوکر فیس نگاش کردم که یه چشمک زد و از خواب پریدم
رو تخت نشستم که چشمام درشت شد واتتتتتتتتتت چی شد ؟
یهو یادم افتاد آلیا و نینو ساعت ۷ میان یه نگاه به ساعت کردم دیدم یعنی واقعا ده دقیقه دیگه میان  رفتم زود یه لباس استین بلند قرمز پوشیدم با یه الماس آبی روش
چیه چرا نگام میکنی خب الماس دوست دارم
یه شروال لی یخی هم پوشیدم و عطر خالی کردم رو خودم
از اتاق بیرون اومدم و رفتم سمت در پناه گاه پارچه ی دیوار مانند و کنار زدم که بعد از چند دقیقه یه لامبرگینی آبی ترمز گرفت  بعدش نینو از ماشین پیاد شد و اومد سمتم یه مشت زدیم که یهو آلیا اومد بیرون وای خدایا من موندم نینوکی میخواد ازدواج کنه آخه آلیا نامزدشه
تیپ نینو که تقریبا شبیه من بود ولی تیپ الیا یه شلوار سیاه پوشیده بود با یه هودیه مشکی کلاهشم کشیده بود رو سرش وشبیه این جادو گرا شده بود یهو یه قدم رفتم عقب که نینو خندید و  گفت الیا اذیت نکن
الیا کلاهشو پایین کشید که دیگه قش کردم و چشمام بسته شددوباره تو بیهوشی آدرین
مامان  .مااااماااانننن .
علامت مامان آدری=+علامت آدرین =%
+بلههه
%مامان منظورت از اون حرفاش چی بود آخه من که نمیخوام ازدواج کنم
+امم دیگه دیگه مواظب باش یه وقت دل اون دختر دایی که اخم کرده رو نزنی
از خواب پریدم که یهو دویاره آلیا رو با اون قیافه ی وحشتناک دیدم نزدیک بود سکته کنم که نینو گفت اه یسه دیگه
گفتم نینووووووو یعنیا میکشمت میدونم که نقشه تو بود الیا رو گیریم کنی شبیه اسکلت بابا خب من زهره ترک شدم
یهو مامان رعنا گفت اه بسه دیگه
بعد یه نگاه به الیا کردو گفت:وای خدا چه ماه شدی باسه هالویین خیلی بهت میاد
که مامان رعنا رو چپ چپ نگاه کردم
یه چشم غره بهم رفت منم به نینو یه چشم غره رفتم و گفت بچه ها تا شما میرید سر میز من برم آدرینا رو بیدار کنم
یه باشه گفتن و رفتن سر میز من قبل از اینکه برم آدرینا رو بیدار کنم رفتم سمت اتاق دختره
به نگهبان گفتم درو باز کنه همین که رفتم تو یهو یه چیز خورد تو ملاجم به اون ور نگاه کردم که دیدم دختره با مشت زده تو سرم یهو چپ چپ نگام کرد گفت پس چرا هیچیت نشد
گفتم مگه باید چیزیم میشد
هیچی نگفت
رفتم سمت میز اونور اتاقو گفتم بشینه اونور میز وگفتم خب پس ماجرای دختر خالتو نمیدونی نه
هیجی نگفت فقط چشماش گرد شد
گفتم :خلاصه میگم مادرم و با یه پورشه ی قرمز کشت
چشماش گرد تر شد
گفتم اگه به دختر خالت مارینا بگی بیاد اینجا از خیر تو گذشتم اون گفتولی ما دیگه با اونا ارتباط نداریم
گفتم خب پس که اینطور
گفت ولی اگه بخوای شمارشو دارم
تعجب کردم آخه هیچوقت انقدر زود زندانیا جواب نمیدادن
گفت :هه چرا تعجب میکنی نمیدونی که اون مادر منم کشت؟
متعجب نگاش کردم که شمارش و رو روی کاغذ نوشت و گذاشت جلوم
دستمو آوردم جلو و گفتم آدرینم دستمو به حالت دست دادن گرفت و گفت مرینتم
گفتم بیا بیرون
از اتاق بیرون اومدیم
و گفتم به یه خدمتکار تا مرینت و ببره واتاق حال
خودمم رفتم شلوارم و عوض کردم و رفتم سمت اتاق ادرینا تا ماسمالی کنم دیر اومدنموماسمالی کنم
ادرینا رو بیدار کردم و رفتم پایین

۳ ماه بعد
(ببخشید انقدر داستانو جلو بردم چون تو این سه ماه فقط تونستن خونه ی ماریا رو پیدا کردن فقط همین)
تواین سه ماه خیلی با مرینت صمیمی شدم
هر کاری بگین باهم کردیم سینما رفتیم حتی با مامان رعنا اونقدر دوست شده که نگو ولی واقعا ته دیگای طلاییش خیلی خوشمزس آدرینام که باهاش کل پاساژ هارو جارو و جیب من بد بختو خالی کردن مرینتم که با آلیا اصلا خواهر شد رفت پی کارش یعنیا الان نینو هم فقیر شده فقط لامبرگینیش مونده
از بان مرینت (بری اولین بار دومین نفری که تو داستانا حرف میزنه)امروز که داشتیم با بقیه گروه نقشه میکشیدیم ماریا رو بگییریم وقتی آدرین اومد کنارم وایسادقلبم تند زد از همون اولم حتی اگه نگام میکرد تند میزد  ولی واقعا خیلی جذابه مخصوصا اینکه چشاش سبزه جنگلیه
نمیدونم ولی احساس میکنم میخواد یه اتفاقی بیوفته
واییییی یادم رفت باید برا پس فردا چی بپوشم اون لباس ذرشکی خوبه که با آدرینا خریدم نه اونو نمیخوام آهان اون لباس سفیده که خالای سیاه داشت بهم میاد باسه پس فردا اون می پوشم تواین سه ماه خیلی چیزا فهمیدم و پس فردا عروسی داریم اونم چه عروسی ای عروسی الی و نینی

یهو بچه ها صدام کردن یه بله گفتم وبعدش چون باید برنامهی کاری مارینا رو میگفتم شروع کردم خب بچه ها فردا ساعت ۱۲:۳۰ ماریا یا به عبارت دیگه ای مارمولک از سوراخ میاد بیرون من برنامهی تاکسی هارو چک کردم و فهمیدم که یه نفر یه تاکسی میخواست برای فردا که آدرس خونه ی مارینا بود
که الیا گفت :فردا ماریا میخواد بره پاساژ گردی موبایلش و چون هک کردم فهمیدم که ماریا با یکی از دوستاش برای هفته ی بعد که تولد یکی از دوستای دیگشون خرید کنن
نینو گفت چون میخوان بایه بنز سیاه برن پس با لامبرگینی من میریم
یهو آدرین چهارتا هفتیر گذاشت رو میز و گفت این هفت تیرا تیراشون بیهوش کنندس و نمیکشه
باید ماریا رو بیهوش کنیم و بعد  به پلیس تحویل بدیم ولی باید فتوشاپم درست کنیم
تا یه مدرک داشته باشیم