بقیه پارت

Purple · 11:22 1400/12/24

گفتم فتوشام نمی خواد من چاقویی رو که باهاش مامانم و کشت دارم و اثر انگشتش روش هست تازه خون مامانمم روش هست و خشک شده  پس به راحنی میتونیم بگیم قاتله
یهو نینو گفت :آدرین افراد باندت میتونن کمکمون کنن؟
آدرین گفت:اممم راستش باند تعطیل شد
آلیا و نینو چشماشون گرد شد که آدرین یه چیزی رو لب زد ولی من نفهمیدم چی گفت
نینو هم یه سر تکون داد

یه ربع بعد
بعد از اینکه از نقشه ی ماریا سر در آوردیم فهمیدیم میخواد یه نفر دیگه رو فردا بکشه
اسم مادر آدرین امیلی بود و اسم مادر من اما و اسم مادر خودشم آنا بود فهمیدیم مادریایی که اول حرفشون الف دارن و میکشه
گفتم اگه بخوایم بگیریمش باید هدف ماریا رو نشونه بگیریم
الیا و نینو منمن کردن و گفتن راستشو بخوای رد اونم زدیم بد جوری لبخند زدن که هر۳۲ تا دندونشون و نشون داد
گفتم مشخصات آلیا لپ تاپشو باز کردو
یه خانم که مدیره یه پاساژ تو لس آنجلسه و خیلی هم پولدار تشریف دارن
یه پوز خند زدم آدرین گفت چی شده
گفتم نمیخوام پز بدم ولی میتونم بایه بشکن پاساژشو ببندم
گفتن چه شکلی
ها باشه بابا میگم پدرم چون  پاساژ ها ی کشور و می پاد همه ازش اطاعت میکنن چون قبلا یه پاساژ زده بود که مساحت کل کشور توش جا مید ولی چون خیلی دراز بود  کنسلش کردن
یه آهان گفتن
بعد گفتم
میتونیم پاساژو ببنیدیم و از طرف پدرم برای مصاحبه با اون خانوم بریم اینشکلی  ماریا سعی میکنه دورتر باشه وچون چشمش ضعیفه از دور نمیتونه خوب ببینه و اگر بخواد با تفنگ اون خانوم پاساژ دار رو بکشه تیرش خطا میره
یهو آلیا گفت ما در باره ی این آماندا خانوم تحقیق کردیم و فهمیدیم به مد علاقه داره
پس مرینت چون تو طراهی میتونی لباسای زد گلوله طراحی کنی ولی در عین حال لباس از زیبایی برق میزنه بعد میتونیم بهش یه لباس و نشون بدیم آماندا بیشتر از لباسای پیرهن شکل قدیمی خوشش میاد چون تو بیشتر عکسا لباساش مدلش پیرهنای قدیمیبود
یه سر تکون دادم و دفترچه ی کنار دستمو بالا آوردم و زود یه طرح کشیدم که یه طرح تز پیرهن دامن بلند با مدل سارافن مانند بود
آلیا و نینو گفتن یکم دامن و بلند تر کنم
کردم که همه از طرح خوششون اومد

با آلیا و آدرینا رفتیم پاساژ آدرینا چون اون موقع مثل همیشه با عروسکش خواب بود  آدرین بیدارش نکرد
به منم یه تفنگ داد تا بدم آدرینا نقشرم آلیا باسش توضیح داد که آدرینا گفتتتتتت:یعنی واقعا من باید از دور مواظب ماریا باشمممممممممممم
بعد یه بله گفتم که گفت آخجونننننننننننننننن پس باید یه دست لباس نینجا هم بگیر بایه هودی وشلوار لی مشکی یه جعبه ستاره پرتابی تفنگ واقعی و..
آلیا و من پوکر نگاش کردیم بعد گفتیم :نمیخوایم بکشیمش که فقط میخوایم تحویل پلیس بدیم تا اونا تصمیم بگیرن
یه اخم کرد بعد باشه گفت لباشم قنچه کرد
رفتیم تو یه مغازه پادچه فروشی یه پارچه ی چارخونه سبز کاجی با زرشکی برداشتم بایه پارچه کرم رنگ وزیر سارافنی و الگو وخط کشم برداشت یه جعبه قر قره رنگی و غیر رنگیم گرفتیم رو هم شد ۱  میلیون شدآخه لامضب هرچیم سعی کردم نخ و پاره کنم پاره نمیشد که پارچشم جنسش خیلی خوب بود
از مغازه اومدیم بیرون و رفتیم یه مغازع دیگه تا بتونم اونجا پارچه اکلیلی پیدا کنم
از انورم یه پارچه سفید با خطای سیاه اکلیلی گرفتم
اومدیم بیرون
به الی و آدرینا نگاه کردم که یه سر تکون دادن
گفتم :حالا وقت چیهههههه؟
یهو هردو باهم گفتن:پارو کردن پاساژژژژژژژژژ
خوشحال به طرف یه مغازه که لباسای مجلسی میفروخت رفتیم
۱ ساعت بعد
آدرین:یهو برام پیغام اومد رفتم سر موبایلم و
واتتتتتتتتتتتتتتتتتتت
این دخترا دوباره رفتن پاساژ
بگم چی دیدم باورتون نمیشه
از ۱۰۰ میلویونی که تو کارتم بود فقط ۲۰ میلیون مونده بود😐😐😐😐😐😐😐😐
رفتم سمت اتاق نینو در زدم جواب نداد دوباره در زدم جواب نداد در و محکم باز کردم که دیدم نینو افتاده رو زمین موبایلشم دستشه
رفتم موبایلشو برداشتم رمزش و زدم و بعد یهو دیدم تو حسابش هیچی  پول نیست یعنی هیچی یعنی ایناواقعا اون همه پولو که نینو تو مسابقه بدست اورده بود تموم کردن یعنی ۵۰ میلیون پرکشید تموم شد
رفتم یه کیسه آرد از آشپز خونه برداشتم رفتم سمت اتاق نینو کیسه ارد و باز کردم خالی کردم تو صورت نینو که از قش کردن درومد
یه نگاه بهش انداختم و با حالت تاسف سر تکون دادم
اونم یه نگاه تاسف بار که توش پر از حرف و غم بود بهم انداخت گفتم پاشو نینو باید بریم رالی دوباره پول جمع کنیم و گرنه دوباره همون چند میلیون تو حساب منم خالی میشه
یه سر تکون داد رفتم سمت اتاقم یه تیشرت سیاه با طرح اسکلت پوشیدم تو دهن اسکلتم یه الماس قرمز بود
با یه شلوار لی سیاه یه کتونی کالجم پوشیدم که سفید سیاه بود
دستکشای چرمم دست کردم و اومدم بیرون
دیدم نینو یه هودی سیاه پوشیده که روش یه Nخیلی بزرگه یه شروال جین سیاهم پاش کرده و دستکشای چرمی که روش طرح اژدها بودم پوشیده بود
کفشای کالج پوشیده بود که روش طرح اژدها بود
سویچ ماشینشو برداشت رفتیم تو پارکینگ قبل از اینکه سوار بشیم پرسیدم امروز من بشینم پشت فرمون یا تو گفت:نه تورو خدا همونشکلی اون روزو یادم نرفته زدی پنجره ماشینم و شیکوندی خودم میشینم بعد گفتم امروز رالی کجا داره گفت:سمت شمال شرقی یه رالی هست هرکی ببره ۱۰۰ میلیون میبره یه سر تکون دادم که سوار شدیم بعد یه نگه به ساعت ماشین انداخت که گفت ولی اگه تا ۲۰ دقیقه دیگه نت نیم برسیم  مسابقه دیگه ای نداریم
یه سر تکون دادم که یهو گاز داد بعد پارچه دیوار مانند یهو رفت کنار
(نویسنده: یکم بریم اون طرف ببینیم اینا چیکار میکنن)
مرینت:داشتیم پاساژو پارو میکردیم که یهو گفتم آلیا یه سوال داداش داری
آلیا گفت :آره یه داداش کوچولو دارم ۵ سالشه
گفتم :منم یه داداش دارم سه سال ازم بزرگتر بعد موبایلم و برداشتم و عکس مارکل و بهش نشون دادم
یهو آدرینا جو گیر شد گفت عه آلیا برو کنار بزار منم بیبینم آلیا رفت کنار که آدرینا مارکل دید ولی بعد از چند دقیقه چشاش قلبی شد
اینشکلی😍😍😍😍😍😍😍
آلیا یه خنده ی شیطانی کردم که منم در جواب خندش یه لبخند شیطانی زدم و چشمام و ریز کردم
آلیا گفت:بعد از عروسی ما یه عقد در انتظار

آدرینا از اون حالت دراومد و با حالت تمسخر به آل یا گفت نا خبرم فقط خیلی شبیه داداش آدرینههههههه
آل یه ومن باهم یه آخی بیچارهی کوچولو زیر لب زمزمه کردیم که آدرینا آدماش توهم رفت یه یه لباس عروس فروشی دیدیم آل یا یه جیغ کشید من و آدرینا همراهیش کردیم رفتیم تو مغازه آل یا هرچی رو که میدید برمیداشت 
فروشنده بیچارم که یهو قش کرد آلیا با حالک پوکرفیس یه شو نه بالا انداخت و بعد دوباره شروع کرد جمع کردن لباس عروسا آدرینا که یه لباس برای نامزدی دید  از شدت خوشحالی دستشو گذاشت رو سرش و یه دستشم شبیه به اینکه پیرهن پوشیده وگوشش و دست گرفته بالا برداوهو بعد میگه مارکل شبیه داداشم
رفتم اون ور ویترین که یه لباس دیدم نه برای عقد بود نه برای عروسی و نه نامزدی اونطرف خیابون بود شبیه به کهکشان برق میزد یه نگاه به ای و آذری انداختم دیدم حواسشان نیست پس دویدم و دویدم تا به مغازه رسیدم یهو یه نفرو دیدم که دستش و بالا برو یه ایش گفت وبعد گفت ببین چه چند شه زرق و برق داره بعد از اونم  یه علامت ضربدر به لباس کهکشانی زد چندش نگاهش کردم خودش از اون زرق و برق تر پوشیده بود که میگفت به دوستش تورو خدا ببین چه قدر زرق و برق داره خجالت نمیکشننن؟ دوستش گفت:حیف ما که تو این جامعه ایم
بیتوجه به اونا رفتم پشت ویترین اونا داشتن لباس ای تو ویترین و می دیدن که من به فروشنده گفتم لباس و بده لباس و برام آورد که دخترا متعجب نگاهم کردن یه زبون براشون در آوردم و بدون توجه بهشون رفتم تو اتاق پرو و لباس و پوشیدم
لباس   تو تنم بر انداذ کردم 
یه پیرهن بدون پف بود که کلا به پات م یچسبید و تا یه وجب پایین زانویم بود با لا تنش با ا کلیلای  بنفش و آبی کمر نگ و پر رنگ  تزئین شده بود
آستیناش از روی بازوم شروع میشد و تا 7 سامت ادامه پیدا میکرد وسط بالا تنش پارچه سفید بود و مرواریدای بنفش دوخته شده بود 

اونقدر ازش خوشم اومده بود که دلم میخواستم درسته غورتش بدم لباس رو در آورد، و با لباس قبلی عوض کردم رفتم سمت پیش خون و زود گفتم چند خانوم گفت امممم
10 میلیونو 100
یه سر تکون دادم و کارت آدرین و در آوردم حساب کردم و گذاشتمش تو کیفم و برای اینکه یه پسر چشمش همش به کارتم بود یه چشمک به دختره زدم که اونم چشم زد یه اه گفتم که گفت اشکالی نداره فعلا تو کارتت پونصد هزارتومن هست اون و بده بعدا بقیشو تو ماه بعدبده یه لبخند زدم که در جوابم لبخند زد پسره یه اه گفت و گفت کار امروزمان کساد شد دختره خندید منم در جوابش خندیدم
پسره از مغازه رفتم بیرون به دختره گفتم ممنون بابت همکاری فکر کنم میخواست کارتمو بزنه گفت این پسره همیشخ اینجا س یه بارم کارت یه کی از مشتریا رو دزدید بعد سه سال آبخنک خورد ولی الان باز اومده اینجا
یه سر تکون دادم و از مغازه رفتم بیرون 
دوباره  به آرومی رفتم تو مغازه لباس عروسا آدرینا که داشت با خودش میرقصی
آل یا داشت لباس پرومیکرد
به آل یا گفتم:حالا میخوای همشون و برداری؟
گفت :نه فقط دو تاشون و برمیدارم  یکی اون که تو رای سفید سیاه داره انگشت اشعارش و دنبال کردم رسیدم به یه لباس پف پیف سفید بود که آستین حلقه ای داشت و یقه بسته بود که مرواریدای سیاه و سفید داشت و یه تور سیاه دنباله دارش کرده بود در این حال دوتا تور سفیدم این ور و او نور نور سیاه بودن بالا تنش گلدوزی شده بود و یه جفت کفش ست که هر کدوم از کفشا اول سفید بود بعدش سیاه میشدن 
گفتم خوبه 
گفت یکی کم اینی که الان تن مه
نگاهش کردم 
یه لباس سفید بود که بالا تنش سنگ کاری شده بود  و بعد چند تا الماس وسط و شبیه به گل درست کرده بودن بدون آستین بود و سنگ اش از بالا به پایین شبیه به هرم کل لباس و یه دفعه می گرفت لباسش پفشکم بود ولی پف داشت
دامن لباس اینطوری بود که از جلو کوتاه بود  و از جلو تا روی ساق پا معلوم بود ولی از پشت بلند بود دنباله نداشت 
گفتم از نظرم این یکیم خوبه
یه سر تکون داد
رفتم سمت آدرینا که گفت مرینت چیکار کنم این لباسه خیلی چشمم و گرفته ولی از حساب آدرین بردارم بدی ختم میکنه به لباسه نگاه کردم امم حق داشت والا لباسه چشمش بگیره
یه لباس بلند بود  دامنش چسبون بود بالا تنش آستین بلند بود آستیناش تور بود
نزدیک یقه نگین دوخته بودن نگیناش تو نور برق میزد 
نه خوشم ان آمد گفتم
ولکناآدرینا اون که یهعالمه پول داره تو کار اش اینم که 40میلیون خب بخرش دیگه بعد کارت آدرین و بهش دادم یه لبخند زد که همه ی 32 تا دندونش پیدا شد رفتیم حساب کردیم ولی  آل یا باسه یکی از لباساش 20 میلیون کم آورد آدرینا یه لبخند شیطانی زد که منم همراهیش کردم کارت آدرین و آوردیم و بومممممم حساب کردیم 
آخجون الان دیگه میتونیم بریم عروسک فروشی