بقیه پارت قبل

Purple · 11:43 1400/12/24

آلیا از یکم دورتر اومد پیش  ماشین باد با دستش به  سقف ماشین تکیه دادو رو به نینو گفت  :نینو بیا آتیشو خواموش کردن حالا باید برین یه جا دیگه خونه بخریم تا اینجا رو باز سازی کننفقط قبلش چند تا رالی باید بریم
بعدش رفت عقب تر که من دید یه سلام دادم بدش یاد یه کلمه از آلیا که همین الان گفت افتادم بعدش که انگار بهم شوک وارد شده باشه چشمام باز شد الیا حالمو پرسید بعد یهو پثل برق گرفته ها گفتم:آلیا گفتی آتیششششش
نینو که از این رفتار من با خبرر بود خیلی ریلکس قبلش از تو داشبرد ماشین پنبه برداشت گذاشت تو گوشش و رفت سر چت کردن با دوستش
آلیا یهو پرید بالا
(بچه از این به بعد گفت نمیزارم برا هر کدوم یه علامت میزارم که هروقت حرف زدن تو جمله ها انقدر از کلمه ی گفت استفاده نکنم علامتا☟
مرینت:💙
آدرین:💚
آلیا:💜
نینو:💛
آدرینا:💤
ماریا:💣
بعد همون خانوم که تو پارتای قبل بود  که از مدل لباسای قدمی خوشش میمود قرار بود برن پاساژشش تا باهاش مثلا مصاحبه کنن اسمش النا
النا:✂
النا: ۳۰سال
✂=طراح و پاساژ دار
البته النا این شغل اصلیش نیست و فکرم نکنید مهربونه ها
خب پس فهمیدید دیگه اگه یکی از این علامتا رو بزارم یعنی اون شخص داره حرف میزنه برای اینکه یادتونم نره کدوم به کدومه اول هر پست داستانی این علاتارو میزارم شغلاشونم میگم و آخر هر پستم اینو میزارم که راحت باشید  بعدش هروقت نوشتم نکته یعنی داستان اونجا قطع میشه نکته رو بخونید بعد برید سراغ داستان
خب دیگه برو بقیشو بخون)
💜آروم باش بچه بابا آروم چه جیغی میزنی آره آتیش همچین چیز خاصیم نیستشچون فقط حیاط سوخت و یکم از اتاق تو بعدش از آتش نشانا یه چیزایی پرسیدم گفتن اصلا اگه خونه نمیسوخت به خاطر باز سازی نشدنش فرومیریخت یه سر تکون دادم آلیا گفت
تا اون موقع باید دنبال یه جا باشیم حد اقل تا دوماه دیگه تموم میشه یهو مرینت داد زد یعنی نقشه عقب میوفته
یه لبخند زدم ۳۲ دندونم معلوم بود(نکته:بچه ۳۲ تا دندون بود یا ۳۶ تا؟)گفتم خب میوفته برا هفته دیگه ولیخوبه قبلش فقط تونستیم لباسی که شما طراحی کردی رو نجات بدیم یه باشه گفت بعد دوباره گرفت خوابید هان الان من چه جوری این خرس گنده رو ببریم بزارم پیش آدرینا خب خودش بیاد دیگه نه وایسا نینو ماشین و روشن بعدش برو سمت یه رالی
نینو هم که حرف گوش کن رفت تو موبایلش یه جا رو پیدا کرد و ماشین روشن و ... فکر کنم فهمید نقشم چیه هی بیچاره مرینت آخی چقدرم ناز خوابیده
💤 پیش آدرین بودم میدونستم روم حساسه اما دیگه چه کنم هی زندگی اینم میگذره دیگهسرمو گذاشتم رو شونش و عروسکی که همین الان برام خریده بودو بغل کرده بود م آروم گفتم داداشی
یه بله گفت  گفتم داداشی یچیزی بگم عصبانی نمیشی؟
گفت ببینم چی میشه
گفتم اگه یه نفرو دوست داشته باشم عصبانی میشی
سریع روشو برگردوند یه اخم کرد دستاشم دسبسینه کرد لباشم غنچه کردفهمیدم میخوادداد بزنه پس به خاطر همین زود گفتم برادر مرینت دوسش دارم بعد از تو کوچه دویدم رفتم یه گوشه قایم شدم نمی دونم چیشد یهو از پشتم بیرون اومد وای خدا یادم رفت غابلیت تلپورت داره
(نویسنده:چیه خوب قراره داستان جادویی باشه دیگه من خودم کرم ریختم از اول شم نگفتم ژانرش چیه)
زود گفتم:ببخشید دیگه داداشی مگه دسته خودمه
لبامم غنچه کردم عروسکمم بغل کردم
آدرین دیگه نتونست کاری کنه گفت :ای کوفتت بشه آدرینا که من جلو تو کم میارم زبونم باز شد گفتم:جلو مرینتم کم میاری بعدش شروع کردم دویدن که آدرین با یه نگاه خشم گین سر جام میخکوبم کرد
یه آه بیرون دادم که دیگه فهمیدم یه چمد روز باید بدون عروسک سیر کنم مامان رعنا که چند روزی رفته بود پیش خواهرش تا کارای کریسمس و انجام بده و موقع آتیش سوزی خونه نبود البته بهش خبر دادیم که حداقل یه چند ماه خونه خواهرش باشه تا دوباره اینجا باز سازی شه آدرین که دیده بود رفتم تو فکر علامت سوالی بهم نگریست گفت :چت شده دوباره توگفتم هیچی فقط دلم میخواد عروسکم دستم باشه نگیریش
💙با صدای گاز دادن یه چیزی و چرخش دور یه جا از خواب بیدار شدم یه نگاه به خدم انداختم کلاه ایمنی سرم بود سرم و بالا بردم که یهو چشمم به آلیایی که لبخند شیطانی داشت برخورد کرد نه یعنی الان تو رالیییم یا ابل فضل العباس بو عزارآلیامیدونست از رالی میترسم
زود سر جام سیخ نشستم باورم نمیشه الان تو رالی بودم منی که از سرعت نمیترسیدم ولی از رال میترسیدم الان داشتم با تشنج کردن دست و پنجه ندم میکردم
یادم میاد آخرین باری که با خواهرم رفته بودم رالی سر یه
پیچ سرم خورد به پنجره و تشنج کردم اما خواهرم از ماشین پرت شد بیرون و دستش شکست
بعد از اون با مایک و کیانا و مامان بابام رفتن کاندا تا دست کیانا خوب بشه و چون اون اونجا دانشگاه قبول شده بود رفتن اونجا و چون من این ور داشتم طراحی میخوندم موندم اما چون کیانا ۲۵ سالش بود و از من ۴ سال بزرگتر
اونقدر رفته بودم تو فکر که وقتی آلیا صدام کرد متوجهش نشده بودم
سرم و تکون دادم که از افکارم اومدم بیرون با صدای بوق نینو به نینو نگاه کردم بعدش به آلیا که صدای جیغش کرم کرد
💜 صد بار صدات کردم مگه کری میگم چرا تشنج نکردی تو
یه نگاهش کردم و شونه بالا انداختم بعد به نینو نگاه کردم که گفت:
💛 خوب شد آخرین پیچ بازی بیدار شدی چون این یکی خیلی دس انداز داشت
💙با ترس بهش یه نگاه کردم که خندید
به کوفت بلند گفتم که زود سر حاش صاف نشست
قرار بود الان بریم خونه بخریم
چون از ماشین پیاده شدیه بودیم خیلی سریع رفتیم سوار ماشیت شدیم یهو یادم افتاد وقتی از بازاراومده بودیم خونه لباسایا و عروسکایی که خریده بودمو گذاشته بودم تو کمدم
بلند یه جیغ زدم که آلیا با ترس سرشو برگردوند ووقتی دید حالم خوبه گفت چته
گفتم لباسام عروسکام اونم که بقیشو گرفت گفت
امم چیزی نیست چون آتیشو قبل اینکه به کمدت برسه خواموش کردن بقیه وسایلم دارن میدن به وانت تا وقتی خونه رو انتخاب کردیم بزاریمشون اونجا یه نفس عمیق از سر آسودگی کشیدم و رفتیم سمت مسکن بعد از دیدن چند تا خونه ی خوشگل و عجق وجق رفتیم به سمت خونه چهارم داخل خونه شدیم یه خونه ی تقریبا ۲۵۰ متری بود ۶ خوابه با یه آشپزخونه ی تقریبا مربع شکل اما چون قطر ش بزرگتر از طولش بود نمیشد گفت مربع شکله تقریبا ۳۵ متر بود 
هر خوابش تقریبا ۱۰ در۱۵ بود همه ی اتاقا رنگ شده بودن یه حال و پذیرای ناز داشت که پذیرایی یه اتاق۴۰ متری بود
حالشم یه ۲۵متر بود البته همه ی این مشخصات و آقای مسکنی گفت بهمون
پذیرایی و حال کاغذ دیواری شده بودن کاغذ دیواریا طرح گل و پروانه داشت پس زمینشم سفید بود
تو هر اتاق یه حموم و دسشویی به غیر از اون ۲۵۰ متر داشت دوتا از اتاقا یاسی  پاستلی بودن ولی رنگ یکی از یاسیا پر رنگ تر بود  سقف اون دوتا اتاق یاسی پاستلی ها هم آبی آسمونی پاستلی بود
یه اتاق دیگه سقفش سیاه بود و دیواراش قرمز که  رو دیوارش به صورت نقطه نقطه رنگ سیاه پاچیده بودن تا چشم اذیت نشه
یه اتاق سبز و آبی پر رنگ بود سقف آبی پر رنگ دیوارا سبز
یه اتاق دیگه نارنجی و عسلی بود که سقفش رنگش عسلی بود دیوارش نارنجی پرتقالی نارنجیش فسفری نبود و همین قشنگش میکرد
یه اتاق دیگم رنگش سرمه ای و آبی آسمونی پاستلی بود که دیواراش آبی آمونی پاستلی بود و سقفش سرمه ای ولی رو دیواراش با رنگ سرمه ای نقطه نقطه به دیواراش پاچیده بودن
من که روبه آلیا گفتم یاسی پر رنگه برا خودمه
که بیچاره مسکنی چپ چپ نگام کرد
آلیا سر تکون داد  و گفت پس منم نارنجی رو برمیدارم
نینو هم گفت منم که سرمه ایه
همه باهم نگاه کردیم و گفتیم آدرینم قرمزه آدرینام سبزه
همونجا پول و پرداخت کردیم و خونه رو خریدیم  البته آدرین بهمون از بانک داد چون هرماه پسنداز میکرد تو بانک ولی یه چن ملیون وام گرفتیم البته من نگرفتم وقتی خواب بودم اینا گرفتن
به آدرینا اینام خبر دادیم تا ماشینایی که وسایلامون و توش گذاشتیم بفرستن اینجا چند تا کارگرم گفتیم بیان تا خونه رو مرتب بچینن ما تو خونه منتظر بودیمکه کار گرا بیان بعدش بریم سراق نقشه های قبلی
بعد از اومدن کمدم لباسی که درست کرده بودمو از توش برداشتم و بعد از وسایل گریم و لباسایی که باسه امشب برا مساحبه با النا همون پاسژ دار معروف لازم داشتم و برداشتم و با نینو و آلیا رفتیم سمت خونه قبلیه تا آدرین و آدرینارم سوار کنیم بریم کافه
آدرین یه کافه میشناخت که میتونستیم توش اتاق رزرو کنیم  رفنیم همونجا و یه اتاق کوچیک رزرو کردیم و بعد از گریم و اینجور حرفا از کافه زدیم بیرون
و چون ماشین نینو خیلی ضایه بود با پورشه قرمزه ی من قرار شد بریم
به ساعت تو دستم نگاه کردم قرار بود تا ۱۰ دیقه دیگه ماریا از خونشون بیاد بیرون همونطور منتظر بودیم که یه ماشین شاسی بلند سفید از خونشون بیرون اومد با نفرت به ماشینه نگاه کردم و جشمامو بستم که آلیا پشتمو ماساژ داد چون ماشین برا من بود من ماشینو میروندم آروم از جایی که پارک کرده بکدم بیرون اومدم و از پشت تعقیبش کردم
به پاساژ که رسیدیم ماشینو یه جا دور از چشم  گذاشتم و پیاده شدیم ماشین ماریا عقب تر از ما بود به خاطر همین خیلی زود رفتیم سمت جایی که داشتن با الینا مصاحبه