بقیه پارت قبل

Purple Purple Purple · 1400/12/24 11:47 · خواندن 7 دقیقه

این آخرین پارت پورشس

ببخشید بابت اینکه دیر به دیر پارت میزاشتم

میکردن
من که همون لباسی رو که امروز از پاساژ خریدم پوشیدم و
آدرینام یه لباسی که بین سایه ها استتار کنه پوشید آدرینم یه کت شلوار مشکی و بلیز قرمز زیرش با سه کربات سیاه با خطای قرمز نینو آلیام که ست نارنجی سفیدزده بودن آلیا یه کت شلوار زنونه شلوار پاچه گشاد نارنجییه کت کوتاه نارنجی و بلیز سفید مردونه زیرش  نینو هم یه کت شلورا سفید با یه بلیزمردونه ی نارنجی پرتقالی زیرش
با یه خودکار وسایل خبر نگاری چون تو فرانسه بودیم و همه مون انگیلیسی بلد بودیم میخواستیم بگیم که از انگیلیساومدم چون نمایش مدی که جدیدا گذاشته بود مثلا خیلی چشمگیر بود چون همین چند روز پیش یه نمایش مد برگزار کرده بود به خاطر همون
ت  صف مصاحبه کننده ها بودیم که با انگیلیسی سلام داد
چون دیگه از دست خبرنگارای فرانسوی خسته شده بود به سمت ما اومد
بهش یه نگاه انداختمو شروع کردم به حرف زدن و مصاحبه کردن الکی
آدرین با دستش بهم ضربه زد که به انگلیسی گفتم ایشون بقیه مصاحبه رو میکنن یهو تو گوشم صدای آدرینا پیچید که گفت ماریا داره به سمت اونجا حرکت میکنه با دوتا بادیگارد مواضب باشیدیا باشهبه سوئدی گفتم که النا پرسید چی گفتی
به انگلیسی گفتم ببخشید اشتباه شد فکر کردم یکی از دوستان انگلیسیم رو دیدم
یه باشه گفت و دوباره شروع کردیم از پشت صدای خش خش خیلی کوتاهی اومد به الیا ضربه زدم که خودش ماجرا رد گرفت
خیلی زود خسته شد و رفت آلیا م رفته بود سر و گوش آب بده یهو ماریا جلوم ضاهر شد خیلی خوشحال شدم که ماریا به انگلیسی گفت :از اون زن دوری که البته اگه اسمت با Aشروع میشه امشب میخواد تمام کسایی رو که با Aاسمشون شروع میشه رو بکشه
با تعجب بهش خیره شدم و شونه بالا انداخت و دوباره به فرانسوی گفتم
برام مهم نیست ماریا کلارک
وازش دور شدم
ساده بود گول زدن النا به آدرینا پیام دادم کهماریا داره میره سمت ماشینش آدرینام گرفت سایه ی آدرینا رو از دور دیدم که رفت سمت یه درخت
آدرینا داشت رد میشد که آدرینا تو گوشم گفت ماموریت تموم شد که همون لحضه صدای جیغ یه نفر بلند شد
برگشتم پشت سرمو دیدم اینا به یه تفنگ داشت سمتم میومد یعنی امکان داره خودم تنها بودم و آدرین و آلیا و نینو رفته بودن تا ماشینو بیارن نه یادم رفت بود خودمو الوینا معرفی کرده بودم نه
فکر کنم سرنوشتم قراره به مرگ منجر شه
بلند جیغ زدم و تا میتونستم فرار کردم یهو جلوم یه الماس آبی دیدم رفتم سمتش گفت بلند داد بزن اعتراف کن و گرنه فرستت و از دست میدی و من تبدیل به رنگ خونی مشم
منظورشو فهمیدم امکان نداره
نمیتونم برم سمت ماشین و گرنه آلیا و آدرینم میکشه چون اونا اسم اصلیشون و گفتن وای خدا کمک
دیگه برام مهم نبود رفتم سمت جاده و الینا با اون صورت لاغر و خوش اندامش سوار یه موتور شده بود که میتونستراحت تک چرخ بزنه دنبالم داشت میمود ولی مثلا با سرعت نیم کیلومتدر بر ساعت سرعتش کم بود ولی نزدیکم بود درست مثل همیشه جایی که نباید آسمم شروع میشد آسمم شروع شد به سرفه کردن داشتم میفتادم و چون هوا سرد بود پهلومم درد گرفته بود تو بد ترین شرایط ممکنه بودم یهو ماشین خودمو پلاکشو بین ماشیننا پیدا کردم تا تونستم دویدم که یهو احساس گرمی یه چیزی رو رو بازوم حس کردم  فهمیدم باید دیگه اعتراف کنم بلند داد زدم ببخشید آدرین اما دوست دارم
فکر کنم نزدیک ماشین بودن چون صداش و شنیدم داشت گریه میکرد
و فقط دیدم که آدرینا یه لحضه دست ماریا رو ول کرد و ماریا رفت سمت الینا
دیگه هیچی نفهمیدم ولی در آخر صدای جیغ زنونه ی الینا رو شنیدم ...
(نویسنده:نمیگم چند هفته بعد یا چند روز بعد فقط بدونید اون شب نیست و یکم بعد اون شبه)

♪♪♫♫♪♪♯
تو چشای تو یه جادوی خاصی هست
تو نگاه تو انگار یه احساسی هست
غم دنیا رو فراموش میکنم وقتی♪♪♫♫♪♪♯
به تو نگاه میکنم
تو همه ی عمر مثلِ تو رو ندیدم
یه جورایی خاطرت عزیزِ عزیزم
از دیدن تو سیر نمیشه چشم من
به تو نگاه میکنم♪♪♫♫♪♪♯
وقتی که نزدیکم به تو انگار
دلم میلرزه هر دفعه صد بار
واسه ی حسی که به تو دارم
به تو نگاه میکنم
عزیزِ جونم نامهربونم♪♪♫♫♪♪♯
گوشه ی چشمی به این دلِ خونم
واسه ی حسی که به تو دارم
به تو نگاه میکنم
آرومِ جونم بدون تو دیگه نمیتونم
بخدا خستس این دل خونم♪♪♫♫♪♪♯
بدون تو دیگه نمیتونم ، نمیتونم
به هوای تو تازه میشه حال من
وقتی که هستی خوب میشه احوالِ من
تو رو دوس دارم تا ابد کنارم باش
به تو نگاه میکنم♪♪♫♫♪♪♯
تو همه ی عمر مثلِ تو رو ندیدم
یه جورایی خاطرت عزیزِ عزیزم
از دیدنِ تو سیر نمیشه چشمِ من
به تو نگاهمیکنم
آرومِ جونم بدون تو دیگه نمیتونم
بخدا خستس این دل خونم♪♪♫♫♪♪♯
بدون تو دیگه نمیتونم ، نمیتونم
♪♪♫♫♪♪♯
💜سنگ سفیدی رو که یه گوشش اسم مرینت حک شده بود و شستم
که صدای آدرین اومد که از نگرانی داشت گریه میکرد میدونستم کارش تموم شدس چیه چرا نگا میکنی نترس بابا مرینت نمرده چیزیشم نشده فقط آدرین خان بعد از اون روزی که مرینت با بازوش تیر خورد

وفهمید مرینت دوسش داره از خوشحال قش کرد ولی وقتی بهوش اومد و فهمید که با بازوش تیر خورده  داشت میمرد مرینت اونقدر دوییده بود که دچار کم خونی شد
خب ما هیچکدوممون هم نمیتونستیم به مرینت خون لدیم چدن به خونش نمیساخت
حتی تا دم در کما هم رفت ولی نخواست ازش پذیرایی کنن به خاطر همین دوباره رفت بخش ویژه ی خودش‌امم خب از اون روز تقریبا یه ماه میگذره اما مرینت بعد از دو هفته  بیدار شد  و دنبال موبایلی که همون روز خریده بود میگشت
بعد از اونروزم آدرین و ندید چون آدرین رفته بودتا به کارا ی الینا برسه
ماریا هم که معلوم شد پلیس مخفیه و میخواسته الینا رو دس گیر کنه
الینا هم که بعد از اینکه اون شب دو نفرو به قتل رسوند و ۴ نفر و زخمی کرد فرداش مرد
اما وقتی مادر پدر مرینت فهمیدن که تقریبا مرینت این شکلی شده خیلی عصبانی شدن ولی به حالت عادی برگشتن
بعد از اینکه مرینت بهوش اومد یه روز بعدش رسیدن پاریس
مایک که بعد از دیدن آدرینا دیگه لکنت گرفت
الان آدرین میخواد بره اعطراف کنه به مرینت و بگه که اونم دوسش داره به خاطر همین دو تا گردنبند سفید به شکل قلب شکسته خریده بود که اسم آدرین و مرینت روش هک شده بود و اگر بهم نزدیکشون میکردیم میچسبیدن بهم
خریده بود و میخواست براش تمیزش کنم الانم که از نگرانی اینکه مرینت یه چیزیش بشه گریه میکرد
نینو ام داشت دلداریش میداد
منم خونسرد داشتم نگاهش میکردم آدرینام امروز میخواست اعطار کنه به مایک من و نینو هم چون سه هفته پیش مرینت رفت بیمارستان متاسفانه عروسیمون به تعویق افتاد و شاید هفته دیگه عروسی کنیم
یه نگاه به گردنبند مرینت انداختم اونقدر تو فکر رفته بودمو با دسما ل تمیزش کرده بودم برق انداخته بود
همینشکلی داشتم غر غر میکردم که آدرین اومد و گردنبند و گرفت و گفت ممنون آلیا و بعد رفت یوار ماشین پکرشه ی سیاه خودش شد آخه تازه پورشه خریده بود
آدرینام رفت سوار ماشین پورشه ی آدرین شد
اون خونه هم که آتیش سوزی شد  بازسازیش تموم شد و حالا اون خونه جدیده که خریده بودیم و میخوایم تبدیل کنیم به دوتا خونه ۱۰۰ متری یکی خونه من و نینو باشه یکی خونه آدرینا و مایک البته من و نینو از قبل خودمون اینارو تصمیم گرفتیم و به هیچکس نگفتیم اون خونه بازسازی شدم میدیم به مرینت و آدرین
به خودم اومدمو دیدم که هم آدرینا و هم آدرین رفتن خونه مامان بابای مرینت
مرینتم رفته بود اونجا تا با کیانا و مایک بگو بخند کنه کیانام که کانادا نامزد کرده بود با یه پسر به اسم جک پسر خوبی بود موهاش سفید بود  پوستشم برنزه چشماشم مشکی خانوادشونم پولدار بود  کیانا و جک تو دانشگاه باهم آشنا شدن
چیه چرا اینشکلی نگا میکنی خب همرو مرینت بهم گفته از طریق پیامک ولی البته کیانا واقعا دختر خوبیه
یهو گوشیم زنگ خورد دیدم مرینته وصل کردم که یه جیغ فرا بنفش ازش شنیدم گفت آلیا باورت نمیشه آدرین گفت دوسم داره دوسم داره آدرینا هم به مایک اعتراف کرد و مایکم اعترافشو قبول کرد
موبایل و از گوشم دور کردم که صدا جیغش اومد رد تماس و با آرامش تمام زدم وگفتم نینو زود باش برو بگو دوتا خونه ها رو جدا کنن اونم که غذیه رو گرفت
دوهفته بعد
💜تو آینه به خودم که تو یهلباس عروسی که خریده بودم نگاه کردم برای عروسی همون لباسی رو انتخاب کردم که وسطش گلای الماس داشت
آدرینام روز نامزدیش بود هفته دیگم آدرین و مرینت ازدواج میکنن
از سالن آریشگاه اومدم بیرون و رفتم سمت نینو سوار لامبرگینی آبی ای که حالا سفید رنگ بود نگا کردم روش پر شده بود از گلای رز و گلای صد تومنی سرخ و آبی پاستلی
سوار ماشین شدم نینو با خوشحالی بهم نگاه کرد
با خوشحالی به پنجره تکیه دادم و میخواستم یه زندگی جدید و تجربه کنم
(پایان)