پارت 3 عاشقی خون اشام
برو ایدامه
که چشمامو باز کردم بعد دیدم یک چیزه صورتی رنگی رویه دستمه و ازم محافظت میکنه(مثل عکسه زیر)
یک همچین چیزی بود
از زبون پرتقالیه خودم🍊(الیا)
وقتی دیدم خیلی ترسیده بودم اما مرینت برای اینکه من اسیب نبینم اومد جلویه من از ترس چشماشو
بسته بود ولی من نبسته بودم دستشو گرفت جلویه صورتش ای خدا اون چی بود یک چیزی بود مثله
چوب اما صورتی و می چرخید و از مرینت محافظت میکرد خیلی تعجب زده بودم مرینتم وقتی چشماشو
باز کرد از تعجب داشت میمرد انگار یک کسی از مون محافظت میکرد اما اون کی بود؟نمیدونم مونده بود
شاید..........................
فلش بک(پدر مرینت)
خب این فلش بک از زبون راویه گله گلابتون یعنی خودمه بابایه مرینت انسان بوده اما یک کفشدوزک
بوده یعنی چججوری بگم انسان بوده اما پادشاه کفشدوزکا بوده اون با مادره مرینت ازدواج میکنه نه
مادره مرینت خون اشام بوده نه پدرش حتی مرینتم نبوده و نیست خون اشام ظاهرشه اما یکدفعه هم
خونه کسی و نخورده حالا در زمان های گذشته یکی به مرینت اسیب میزنه و مرینت میمیره میبرنش
پیش یکی اون میگه مرینت تا 15 سالگیش حق نداره باباشو با انسان ها رو ببینه و باید با هویته
خون اشام زندگی کنه و نباید بدونه انسان بوده هر وقت 15 سالش تموم شد میتونه پدرشو با انسان
ها ببینه در اصل یک طلسم بوده که همه ی مردم که خون اشام نبودن ظاهرشون بشه خون اشام
پدره مرینت به خاطره مرینت میره اما قدرتی تحته اختیارش میزاره که هر وقت در خطر بود بتونه
از خودش محافظت کنه و اون قدرت یک قدرتی بوده که مثله بالا و لیدی باگ بهتره بگم و اسمه
واقعیه مرینت مینی باگ بوده.
پایانه فلش بک
میخواین منو بکشید؟یا جرم بدین؟متاسفم ولی فردا امتحان دارم تا همین الانم زیاد نوشتم.
کاری ندارین؟
بابای