پارت 3 دو عاشق و یک معشوق
سلوم مجدد عزیزان این پارت شاید دوباره بازنویسی بشه پس زیاد رویه این دل نبندین چون شاید ایده های بهتری بیاد سراغم عوضش کنم حالا بماند برید ادامه ی مطلب و داستان رو مشاهده کنید.
که کاگامی خانم بایک فیس و افاده ای وارده اتاقم شد و گفت:پس فردا لوکا برای همیشه باید از پاریس بره تو هم باید باید باهاش بری فهمیدی؟
گفتم:اره
بعد رفت و پشته سرش در و بست.وقتی گفت برای همیشه میره تو دلم گفتم ای الهی بری بر نگردی ولی وقتی گفت تو هم بایده باید باهاش بری
بدنم لرزید.
(نشانه ی تیکی- نشانه ی مرینت+)
تیکی بیرون اومد و گفت:می دونی چیه؟من حس میتونم می خوای یک کاله عجیب و غلیب بکنی؟
+ چرا تیکی همچین حرفی میزنی؟
-اخه تو هل وقت اینجولی نگا میکنی میخوای یک کالی بکنی
+اره فرار
-چی؟
+اره تیکی من میخوام.......که حرفم قطع شد و یک پیام برام اومد
نوشته بود:
سلام ادرینم همین امشب دره پشتی یک ماشین منتظرته فقط کافیه از خونه بزنی بیرون در ضمن نمی خواد عجول بازی در بیاری اون
ماشین تا زمانی که تو سوارش بشی اونجا وایمیسته شب بخیر بلوبری خانم
پایان اس ام اس
خوشحال شدم اما از بلوبری خانم حرسم گرفت نوشتم:
ممنونم و شب بخیر اناناس خان
اخی دلم خنک شد.
بدوبدو از پله ها رفتم پایین نزدیکای دره پشتی بودم که لوکا اومد و گفت:کاگامی اینجا چی کار میکنی؟برو بخواب شب بخیر
ورفت از خنده میخواستم بمیرم اخه مرتیکه لنز میزاره منو با کاگامی اشتباه گرفت.رفتم درو باز کردمو رفتم یک ماشینی
اون جا پارک بود رفتم در و باز کردم که راننده گفت: بفرمایید بلوبری خانم
ای خدا یکی منو بگیره نکشمش
بعله کسی نبود جز کله اناناسی ......................................................................................................
کم بود ببخشید ولی خب دیگه یک پارتم قبل دادم بسه.
کاری ندارین؟
فعلا
خداحافظ