پارت8 هنوزم عاشقتم
خب برای امروطز داستان بسه
شوخی کدم بابا عاشقی خون اشام،عشق در یک نگاه و دو عاشق و یک معشوق رو میدم
ولی این پارته اخره این داستانه که امروز میدم
برو ادامه
بی جنبه ها نخونن
از زبون لیدی
من که تازه فهمدیه بودم که چه گندی زدم از بغلش اومدم بیرون و گفتم:ببخشید خب دیگه بهتره....
که نزاشت حرف بزنم لبش گذاشت رو لبم(اوق گلاب به رو همگی من میرم دستشویی)نمی دونم چرا
اما منم همراهیش کردم بعد از اینکه لبشو برداشت بدونه هیچ حرفی باید میرفتیم چون انگشتره اون
و گوشواره ی من بوق زد و رفتیم من که رسیدیم خودمو رو تخت ولو کردم و گفتم:امشبم تموم شد.
که تیکی اومد و گفت:ملینت جونم میخوای... که نزاشتم بگه و گفتم:درسته تیکی درسته می دونی اون
از خیلی وقته پیش منتظره همچین روزی بود
تیکی:یعنی میخوای....
من: نه تیکی البته فعلا نه شب بخیر
تیکی:شب بخیر ملینت
*صبح*
صبح با صدای الارم گوشیم بیدار شدم وای خدایا بازم دیر شد خداجونم شد یکدفعه
من به موقع برسم؟ بدوبدو وسایلمو جمع کردم تا برم دانشگاه جلویه دره دانشگاه
دستمو گذاشتم رو زانومو نفس نفس میزدم که ادرین و همونجوری جلویه خودم دیدم
که الیا اومد و زد تو پهلومو گفت:شباهتتونو برم من شما ها عینه همین لنگه ی هم
گفتم:نخیر من بی شعور نیستم و بی اعتنا به بقیه وارده کلاس شدم که الیا گفت:دمه
در چی گفتی؟
من: همونی که شنفتی
بعد استاد اومد و درس داد.......................................................................
بعدا از کلی کلاس رفتم خونه و یکی اکوماتیز شد همینجور دو ماه گذشت و ما هم
اکوماتایز ها رو شکست میدادیم که یک دفعه کت نووار دستمو کشید حدس میزدم
در مورده هویتم بپرس اما منو بوسید و گفت:ببخشید لیدی من دیگه کنترل از خودم
ندارم هر وقت چشاتو می بینم این بلا سرم میاد(اولن اوق دومن بعله دیگه عشق ادمو
کور میکنه کر میکنه ای بسوزه پدره عاشقی که همرو بدبخت کرده)گفتم:
اشکالی نداره بعد رفتم و تو اتقام به حالته عادی برگشتم.
تیکی:جلا گفتی اسکالی نداله اگه الیا میدیتون بدبخت بودیما
من:اره تیکی ولی گناه داره مثله یک پیشی کوچولو می مونه.
بعد هردومون زدیم زیره خنده ...........................................................
*************
پایان
خوب بود؟
الینا جون لطفا بی خایل ار پی چی شو باور کن زیاد پارت دادم.
خو دیگه وراجی بسه تا پارته بعده داستانه بعدم خداحافظ