سلاماینمپارت۴
السا:نگراننباشمندرستشمیکنمفعلابگو
باباکجاگفتمتواتاقکارشگفتمبیابریمگفتباشه
اومدگفت:کجاگفتم:سلاممنالسامخواهر
آدرینمیخوامپدرمببینملطفابزاریدببینمش
ناتالی:باشهاولبزاریدبهشوناطلاعبدم
السا:باشهفقطسریعگفتباشه
ناتالی:دروبازکردمقربانیکدخترنوجوان
بههمراهآدریناوندخترمیگهمندخترشما
هستمخیلیاسراردارهکهشماروببینهبیاد
داخلگابریل:چیدخترمبرگشتهبروبگوبیادتو
ناتالیچشمقربانرفتمدروبراشونبازکردم
اوندنتوالسا:سلامپدررفتمبغلشکردمخیلی
دلمتنگ شدهبودگابریل:الساواقعا
خودتیگفتآرهپدرکیبرگشتیامشب
آدرین:سلامپدردیشبتویخیابونپیداش
کردمنصفشبداشتگریهمیکردآوردمش
خونهگابریل:باشهکارخوبیکردی
السا:پدرمنمیخوامباآدرینبرممدرسه
گابریل:باشهدخترمبابادیگارتونبرید
آدرینتوروثبتناممیکنهالسا:چشم
صبحانهخوردیموسوارماشینشدیم
دستآدرینگرفتمآدرین:السادستم
روگرفتخیلیدستشگرمبودمنمدستش
روگرفتمرسیدیممدرسههمهیبچهها
بهمنوالسانگاهمیکردندهمهیهوریختندروی
سرمونگفتندوایچقدرخوشگلهچیکارتهآدرین
گفتمآرومآرومباشیدالسا:سلاممن
خواهرآدرینهستم