سلام پارت 3 عشق بی انتها
سلام.پارت 3 امیدوارم خوب باشه.
فقط یکم هیجانی شد .
نام داستان عشق بی انتها
وقتی مرینت سوالات در هفتم .رو از ادرین گرفت اومد تا سوالات رو توی دفترش بنویس وقتی سوالات رو باز کرد عکس نل رو دید نل همون دختری بود که الان در چین.زندگی میکنه و یه زمانی ادرین عاشق اون دختر بود
وقتی مرینت اون عکس رو دید زد زیر گریه مرینت میخواست بره ار ادرین بپرس که این عکس چجوری لای دفتر توی و چطوری اومده اینجا .
اما به خودش گفت چرا باید این کارو بکنم اصلا به من ربطی نداره و دوباره زد زیر گریه .
ادرین هم داشت دونبال اون عکس میگشت که یادش افتاد عکس لای سوالات بود و با تعجب به خودش جولوی اینه نگاه کن .
وبا سرعت به به خونه ی مرینت رفت تا سوالات رو ازش بگیره اما دیر شده بود !✋
وقتی ادرین به خونه مرینت رسید مادر مرینت ادرین رو همراهی کرد تا اتاق مرینت !
وقتی مرینت صدای ادرین رو دید با گریه به خودش گفت : حتما اومده عکس دختری که دوست داره رو بگیره دوباره گریه کرد .
وقتی ادرین درب اتاق مرینت رو باز کرد دید مرینت داره گریه میکنه
ادرین : مرینت اتفاقی افتاد ؟
مرینت : اره اتفاقی افتاد!
ادرین : چی شده به مان بگو
مرینت : بهت میگم
مرینت : ادرین راه ما از جدای
ادرین : مرینت نکنه شوخیت گرفته
مرینت : اره شوخیم.گرفته
این عکس چی بهم بگو
ادرین: این این
مرینت : مت بهت میگم این عکس نل نیست
ادرین: اره
اما دست تو چیکار میکنه
مرینت بهت خواهم گفت
بقیه مارت 4 نظر یادتون نره
🌹 پایان 🌹