سلام اینم پارت ۱۵
سلام دوستان این داستان تا پارت ۲۰ادامه داره وبعد داستان جدیدمینویسم
آدرین:صبر کن چطوری بهش بگیم
السا:خب نامه رو بهش میدیم
ولی بزار مرخص شه
آدرین:با. باشه
دکتر گفت میتونی مرخص شه
گفتم ممنون رسیدیم خونه
السا:آدرین من میرم بیرون قدم بزنم
ـــــــ باشه برو
السا: رفتم قدم زدم بارون میومد اون قدر شدید
نبود هیچ کس توی خیابون نبود
دور خودم چرخیدم یهو...
به کسی برخورد کردم بلند شدم
یک پسر بود چشم آبی وموهای آبی
بلند شدم سلام کردم وبعد معذرت
خواستم اونم سلام کردو یک دقیقه
بهم زل زد بعدش گفت عیب نداره
شمارمو خواست بهش دادم
وبعد اون چتر همراش بود داد به
من من قبول نکردم اون خیلی
اصرار کرد قبول کردم
گفت اسمت چیه؟!گفتم:من السا
هستم السا آگراست اون گفت:😳
گفتم:برادر آدرین هستم
اون کفت:چی گفتی صبر کن ببینم تو
خواهر آدرینی ــــ آره
اون گفت اسم من لوکاست
لوکا کافین گفتم خوشبختم
شماره همو بهم دادیم
برگشتم خونه نفس نفس
زدم در زدم کسی جواب نداد
پشت در نشستم خوابم برد
آدرین:رفتم یکم خرید کنم
درو باز کردم دیدم السا
پشت در یخ یخ بود
آخه تو این هوا اینجا.چیکار میکرد
بغلش کردم وآوردمش داخل رو مبل
گذاشتمش روش پتو انداختم
مرینت:آدرین چش شد
آدرین:مثل اینکه پشت در
توی هوای بارونی خوابیده
نویسنده:مرینت که داشت آب
میخورد پرید توگلوش
گفت:آخه کی پشت در میخوابه
آدرین:نمیدونم یهو السا
چشماش باز.کرد
السا:چشمام باز کردم دیدم
یک دخترو پسر جلومم من گفتم
لوکا آدرین:چی این اسم لوکا
از کجا آوردالسا:چشمم تار
میدید یکم دقت کردم
مرینت وآدرین بودم وسریع
نشیتم خیلی سردم بود
داشتم میلرزیدم از سرما
خیلی گشنم بود آدرین:السا
حالت خوبه بدبخت بدنش یخ کرده بود
مرینت رفت براش چند تا پتو آورد
السا سریع همه پتو رو انداخت روش
وبعد خوابید قیافه منو مرینت:🤐🤐🤐🤐🤐🤐
وبعد من رفتم خرید
مرینت:نشستم تلویزیون نگاه میکردم
یهو دیدم اخبار گفت:.....