پارت 5 زندگی مرموذه من
سره کار بودین
ولی توروخدا نظر بدین دستم خیلی درد میکنه اما اینم میخوام بدم ولی پارت 6 رو خداییش نمیدونم کی میتونم بدم شاکی نشین.
بپر ادامه مطلب
و رفتم اون وره نرده هه پایین کلی از مردم جمع شده بودن واقعا برای خودمو این مردم متاسفم اخه عوضه اینکه بگن نکن جوون دارن فیلم میگیرن اخه ادم انقدر بی سعور و بی احساس؟دیگه حوصله ی هیچ چیزو نداشتم حتی نفس کشیدنو دیگه خستم چشمامو بستم اماده شدم که خودمو پرت کنم پایین که صدایه اشنایی اومد:فکر کردی بمیری از شره من خلاص میشی؟نه تو اون دنیا هم برای انتقام ازت میام خدایه من این غیره ممکنه این صدایه...{کخ دارم}
از زبون ادرین حلزون{بسکه کنده طرف اشهدشم خونده این هنوز تو راهه}
نمی دونم چجوری الیا رو پیاده کردم و خودمو رسوندم به برج وسطه راه چند باری محکم زدم رو فرمون که صدایه وجدانم بلند شد:چه غلطی میکنی؟ناسلامتی خودت روانپزشکی!الیته خیلی هم صداش شبیه الیا بود بیخیال{روانپزشک منظورم همون مشاوره دیه گیر ندین}راست میگفت چند نفسه عمیق کشیدمو تخته گاز گرفتم و رفتم رسیدم مردم اون پایین جمع شده بودن د اخه ابلها یکی داره خودشو میکشه اون وقت عوضه پیشگیری از کارش فیلم میگیرن؟{تفاهمتون تو حلقم} از لالویه جمعیت له شدمو خودمو به پلیسا رسوندم
پلیس:هی اقا ممنوعه
ادرین:میدونم ولی من باید برم من نامزدشم{خاک تو گورت}
پلیس: ام باشه از این طرف
رفتیم بالا و بالاتر که یک پسره اون جا بود و داشت با مرینت حرف میزد مرینتم زار میزد پلیس اون پسر رو گرفتن رفتم پیشه مرینت البته چند قدم بیشتر نرفته بودم که گفت:جلو نیا وگرنه خودمو پرت میکنم پایین
ادرین:باشه باشه اروم باش سره جام ایستادم اما...
از زبون مرینت از همین حالا
دکی:باشه باشه اروم باش سره جاش ایستاد و بعد از کمی مکث گفت:فقط و فقط از پشته این نرده بیا اینور من همرو پراکنده میکنم
کمی نگاش کردمو اومدم اینوره نرده که در کسری از ثانیه بغلم کرد میکوبیدم به قفسه ی سینش و همش می گفتم که بزاره منو زمین ولی مگه گوشش بدهکار بود هیکلشم سه برابره من بود مگه من زورم بهش میرسید؟معلومه که نه بعد از کلی جیغ جیغ کردن به طبقه ی همکف رسیدیم دیگه خوابم میومد خسته بودم همونطور تویه بغلش خوابم برد.....
از زبون ادرین
تو بغلم خوابش گذاشتمش رویه صندلیه جلویه ماشین و خودمم کنارش نشستم {منحرف نشین منظورش صندلی رانندست}
-واییییی خاک به سرم من الان اینو کجا ببرم منکه ادرسه خونشو ندارم پس حالا چه گلی به سرم بگیرم؟
که یک پیام اومد بازش کردم نوشته بود:
بیارش خونه ی خودمون.قربونت الیا
وا این از کجا میدونه که....داد زدم:الیااااااااااااااااااااااااااااا اما خداروشکر مرینت بیدار نشد حدس میزدم که الیا دوباره مثله قبل تویه عقب نشسته کلا خواهرم یک تختش کمه و همیشه فکر میکنه من اهله پارتی و رابطم پس هر وقت با عجله جایی میرم اونم میره صندوق عقب میشینه چون صندوق عقب دید به کله دنیا داره راحت میشینه اب پرتقال میخوره اه خدا به خیر کنه باز بریم خونه چرت و پرت گوییش گل میکنه
- الیا الان که فهمیدم اونجایی بیا بیرون دیگه
الیا:باشه و با یک حرکت جفتک انداخت اومد عقب نشست و یک نفس عمیق کشید و شروع کرد به چرت گفتن:خب خب خب پس رفتی قاتی خروسا؟ خب خداروشکر کارل که زن گرفت اما یک نوع اطیغشو که از وقتی اومده تو زندگیمون کارل بلکل عوض شده ولی من در مورده این دختره تحقیق کردم خیلی خشوگله و مهربونه دختره مختی کشیده ایه مادر و پدرش زندانن اسمش مارینت دوپانچنگه و.....حرفشو قطع کردمو با فکه باز گفتم:این خانوم سه روزه اومده پیشه من تو این سه روز من کله اینا رو فهمیدم بعد تو چطوری در کسری از ثانیه همه ی اینا رو فهمیدی؟
الیا:دیگه دیگه خب ما اینیم دیگه ولی خارج از شوخی دختره خوبیه بگیرش ما رو هم از تنهایی در بیار
من:.................
*************
پایان
به خداااا زیاد نوشتم فقط چفت چفته وگرنه خیلیه و اینکه اخه ساعت یکه و من بیشتر ننوشتم تو رو خدا ببخشید دیگه تلاشم همینقدر بود.
شب خوش خدانگهدار