پارت 13 داستان«دختر زجر دیده ی من»

amily amily amily · 1399/12/30 12:44 · خواندن 4 دقیقه

سلام بزن ادامه

 

نام داستان: دختر زجر دیده من

You are the love of my heart, my whole heart becomes mine, slowly and slowly

تو عشق قلب من هستی ، تمام قلب من ، آهسته و آهسته من می شود

When I'm in a good mood with you, oh my restless heart

وقتی حالم با تو خوب است ، ای دل بی قرار من

Slowly and slowly, this heart is going for you, my lonely heart seems to be a very special love

آهسته و آهسته ، این قلب برای تو پیش می رود ، به نظر می رسد قلب تنها من یک عشق بسیار خاص است

It 's like in my sky, this is my crazy heart, only I can read your words in your eyes

مثل آسمان من است ، این قلب دیوانه من است ، فقط من می توانم کلمات تو را در چشمان تو بخوانم

You become the love of my heart

تو شدی عشق قلب من

You become the love of my heart

تو شدی عشق قلب من

My heart does not beat, my heart does not love you, my heart loves

قلب من نمی تپد ، قلب من شما را دوست ندارد ، قلب من دوست دارد

You are my fortune teller, so you do not hit mine, my love, my heart

تو فال من هستی ، بنابراین به من ، عشق من ، قلب من ضربه نمی زنی

You become the love of my heart

تو شدی عشق قلب من

You become the love of my heart

تو شدی عشق قلب من

«پارت 13»

همه ی صندلی پر بودن به ناچار ایستادیم تا نبتمون بشه...به اطراف نگاه کردم چه زوجهای خوشبختی منه بی چاره رو باش...با صداش خودمو جمع کردم{من کیبردم خراب وقتی کسی میخواد حرف بزنه یک علامته خاص میزارم} 0 انقدر مردم و دید نزن زشته سرمو انداختم پایین...ای بمیری مرینت باز ضایع کردی...تا وقتی که صدامون کردن سرم پایین بود...با شنیدن اسمم مردم وای من از امپول میترسم...ادرین چند قدم جلو رفت ولی من سر جام میخکوب شده بودم...برگشت طرفم....ارام گفت: 0 چرا نمیای؟ 0 من...من از امپول میترسم... صاف توی چشام نگاه کرد...با لبای بسته لبخندی زد دستامو گرفت.وای چه دست داغی دارهدستای ظریفم توی دستای مردونش گم شد...{جانه ما ادرین و دست مردونه ننه}با هم رفتیم اتاق نمونه گیری که دوتا صندلی توش گذاشته بودن که زوجها با هم داخل میشدن...ادرین خیلی ریلکس پالتوشو دراورد و دستشو زد بالا و نشست.نمونشو گرفتن.خانومی که خون میگرفت گفت: 0 مرینت کافیین شمایین؟ با ترس جواب دادم: 0 بله... 0پس بشین عزیزم مثل ماست ایستاده بودم...ادرین با اشاره ی چشم خواست که بشینم...محاله نمیشینم وقتی دید حرکتی نمیکنم از جاش بلند شد و رو به خانومه گفت: 0 ببخشید ترسیده حالا اماده میشه روبروم ایستاد چشماشو تو صورتم پرخوند و ارام گفت: 0 بشین کاری نداره که. بی اختیار گفتم: 0 نه من...من....میترسم... اخمی کرد بدون توجه به حرف من استینم و زد بالا. 0 بشین ترس نداره که بشین نگا همه دادن...کسیم چیزیش نشد.. به ناچار نشستم.سرمو کج کردم که چیزی نبینم...سرنگ که رفت تو صدام در اومد. 0 ااااخ خانومه خنده ای کرد. 0 اوه چه عروس نازنایی...شب عروسیت چی کار میکنی؟{بله؟خاک تو سره منحرفه خاک برسرتون} دیر منظورشو گرفتم..از خجالت سرمو پایین انداختم.از جام بلند شدم.ادرین خیره به من شد. 0 دیدی ترس نداشت.با تشکر ادرین از اتاق نمونه گیری اومدیم بیرون...با اینکه خونه زیادی ازم نگرفته بودم ولی چون چند روز چیزی نخورده بودم سرم گیج میرفت...وای خدا چه حالم بد شد...چند بار چشمامو باز وبسته کردم ولی نه دیدم داره تار میشه دنبال ادرین راه افتادم روی پله های ازمایشگاه ایستادم...وای دیگه نمیتونم...ادرین متوجه حالم شد....امد کنارم. 0 مرینت چته؟...حالت خوب نیست؟... با یه دست پیشونیم و گرفتم. 0 خو...خوبم..نه به حالت گریه گفتم: 0 نه...سرم گیج میره... سرشو چند بار تکان داد. 0 باشه بیا تو ماشین فشارت افتاده باید یه چیزی بخوری

****

پایان

نظر ندین از بقیش خبری نیست.بای