پارت 3 عشق سره غرور و لجبازی
بزن ادامه
# پارت 3
دررررررررررررررررر دررررررررررررر - وای ننه باز امد بوی گنده دانشگاه الیا:اولن بوی گند نه و بوی خوب دومن خفه شو بوی منه عینه برق زده ها بلند شدم دیدم الیا داره به خودش روغن میماله - چیکار میکنی دیوونه؟ الیا:هیچی تویه یک کتاب خوندم اگه روغن زیره چشت بیمالی گودیش بر طرف میشه - ای خدا ساعت چنده؟ الیا:6 و نیم - وا پس چرا گوشیم داره در در میکنه؟ الیا:برو از خودش بپرس امیلی:ای بابا ساکت شین بزارین بخوابیم ساعت 7 و نیم با اون استاد بد اخلاقه کلاس داریم امیلیا:هاممم اره بکپید سرمو گذاشتم ر وبالش هر چی غلت زدم خوابم نبرد اخ خدا از بچگی عادت داشتم هر وقت هر کی در هر ساعتی منو بیدار میکرد دیگه خوابم نمیبرد ولی در عوض تو روز سردرد میشدم و خواب الود بودم - ای بمیری الیا بلند شدم که برم و لااقل یک کاری بکنم...... خونه رو نظافت کردم میز صبحونه رو چیدم و وارد اتاقم شدم دیشب از خستگی هر چهارتامون رو مبلا خوابیدیم...بعد از عملیات مربوطه در توالت اومدم جلویه اینه اصلا اصلا اهله ارایش نبودم یک کرم و یک رژ قرمز طبق معمول زدم.البته رژم فرق داشت..رفتم سراغ کمدم امروز میخوام یک تیپه مشتی بزنم...یک لباس سیاه بلند استین بلند پوشیدم روش یک مانتوی سفید بلند که تا زانوم میرسید و دکمه نداشت فقط وسطش با یک سنجاق خیلی ملیح بسته میشد پوشیدم و یک روسری که ترکیبی از سفید و سیاه بود هم سرم کردم...ایول به خودم عجب خوشگل شدما
{لباس مرینت با ارایشش فقط سایه ی رویه چششو حساب نکنید موهاشم ابریشمی فرض کنید}
همیشه بهم رنگه سیاه و سفید به خاطره پوسته سفیدم بهم میومد خب بریم که داشته باشیم یک روزه مزخرفه دیگه در کناره استاد های بیرخت و مزخرف تر از مزخرف یا علی..... بالاخره رسیدیم دانشگاه هوووف خیلی خستم ساعتم و نگاه کردم ساعت دقیقا 7 و 20 دیقه بود بدو بدو وارد حیاطه دانشگاه شدیم و از اون طرف وارده کلاس - به سلام دانش و های تنبل توبیخ گردیدید؟ کلویی:دوپنچنگ حرفه دهنتو بفهم وگرنه به ددی میگم بندازتت بیرون - فعلا که امروز استاد اگراست میندازتتون بیرون و بدونه دنباله ی حرفم نشستم سره جام الیا اومد کنارم و امیلی و امیلیا میز بقلیمون نشستن که استاد وارد شد و همگی به احترامش بلند شدیم..استاد امروز برعکس دیروز خیلی عنق و بداخلاق و عبوس بود...اخره کلاس بود استاد: کسی سوالی نداره همه ی دخترا ریختن سرش نمیدونم چرا ولی خیلی حرصم گرفت..واه اصلا به من چه والا ولی واقعا از حق نگذریم سوال داشتم پس رفتم از استاد پرسیدم وقتی که پرسیدم... کلویی: هه هه هه دانش جوی ارشده کلاسمون خنگ شده سوال به این اسونی رو نمیدونه اشکم گرفت خب نمیدونستم سوالش چیه چی کار کنم؟ بعد از کلویی سابرینا و کله کلاس خندیدن خیلی قلبم گرفت رفتم سره جام بشینم که قلبم درد گرفت دستمو گذاشتم روشو از رویه مانتو فشارش دادم پاهام سست شد دیگه هیچی نفهمیدم سیاهی مطلق فقط یک لحظه صدای جیغ و دست و هورا اومد و...... چشمامو وا کردم همه جا سفید بود یک خانم سفید پوشی اومد بالا سرم - خانم اینجا بهشته؟ خانمه خندید خانمه:نه دخترم من دکترم اینجا هم بیمارستانه راست میگفت سرم به دستم وصل بود الیا اومد تو و شروع کرد به جیغ جیغ کردن صدای اعتراضه خانم دکتره در اومد خانمه:چه خبرتونه؟بیمارستانه ارومتر بعدشم رفت الیا اومد وره دلم نشست الی:وای مری نمیدونی وقتی بیهوش بودی چیشد - نه بابا چیشد؟ الی:استاد عینه این قهرمانا بلندت کرد و عرعرعرعرعر هر چی ماله خوبه ماله توعه - خفه شو بابا چرت و پرت میگه همش الی : به جونه خودم نه به جونه تو همینجوری بود بعد همه دخترا دست زدن کلویی داشت میترکید از حسادت دخترا جیغ پسرا دست وای ننه - بمیر الیا بیتوجه به حرفم رفت و از یخچال یک کمپوت برداشت من از اولم میدونستم مریضی قلبی دارم ولی خب چه میشه کرد - ای بمیری من مریضم یا تو اون ماله مریض مریض بشی الهی الی: برو بابا - میگم این دوتا للک و بلک کجان؟ الی: ها..امیلی و امیلیا رو میگی؟ - نه په عممو میگم الی: خب عمت 50 سال پیش به دیار باقی رفت - احمق امیلی و امیلیا رو میگم الی:اهان امیلیا که وقتی تورو بردن کلاس داشتیم بعد یک کمک معلم اومد محوه اون بود رفت دنباله اون تا باهاش حرف بزنه امیلی هم نمیدونم کجاس -اها..خیله خب گمشو میخوام استراحت کنم الیا نیشش وا شد - چیه باز چه خوابی برای کدوم بدبختی دیدی؟ الی:وای مری نبودی تو راهرو به یک پسری برخورد کردم بهم تیکه انداخت اب رو سرش خالی کردم....ولی از حق نگذریم خودش نیست خداش هست خیلی خوشگل بود نیشش و تا بنا گوش وا کرد - اه اه ببند نیشتو زشت هستی زشت ترت میکنه الی:ببند بعدشم باحالت قهر رفت بیرون....
*******
پایان
برا بعدی 5 تا پسند بدین.
خدافظ