پارت 5 عشق سره غرور و لجبازی

amily amily amily · 1400/01/23 12:29 · خواندن 4 دقیقه

بزن ادامه

# پارت 5

الیا بدو بدو پرید از اتاق بیرون منم پشتش پریدم بیرون که امیلیا از دستشویی اومد بیرون و یک خمیازه جانانه کرد که الیا رفت پشتش قایم شد الی:مرینت مرینت...به خدا بیدار نمیشدی الانم عوضه اینکه منو بزنی برو کلاس دیرت شده بدو بدو برو افرین خوشگلم با اینکه عصبی بودم پریدم تو اتاق یک سری عملیات انجام دادم و بدو بدو پریدم بیرون و سواره ماشینم شدم هوووف خدایا از دسته الیا دلم میخواد بمیرم.... رسیدم دانشگاه در زدم وای خدا الان منو میکشه گوریل انگوری...وارد شدم خواستم برم بشینم که صداش دراومد استاد:خانم دوپنچنگ یک ساعت از وقته کلاس گذشته شما باید الان بیاین؟ برگشتم نگاش کردم منتظره عذر خواهی بود..هه...منو عذر خواهی؟ابدا...عینه ماست نگاش کردم که تازه صورتم و دید سرشو انداخت پایین استاد: خانم محترم اولن اینکه ارایشتون و کمرنگ کنید{اهای ملت ارایشش فقط و فقط کرم و رژ لب بوده من را مخورید}دومن یک عذر خواهی کنید بشینید - نمیخوام کمرنگ کنم حرفیه؟ استاد: بله حرفیه بفرمایید بیرون کولمو که تقریبا رویه نیمکت بود برداشتم و انداختم رو شونم و با لحنه تندی گفتم:به جهنم بهش مهلته حرف زدن ندادم درو محکم جوری بستم که خودم از ترسه صداش یک متر بریدم هوا..... روز ها و شب ها میگذشت البته فقط یک هفته گذشت همیشه سره کلاس ایشون ارایش غلیظی میکردم و وقتی میومدم بیرون پاکش میکردم{کرم داری} یه هفته گذشت که بالاخره یک روز استاد گوریل وارد شد با یک پسره سبزه اما خوشتیپ و همیچین به قوله الیا جیگر استاد: خب ایشون پسر خاله ی من نینو لحیف هستن دانشجوی جدیدن بعدش نینوعه با حالته باحالی سلام کرد نینو:سلام بر اهله کلاس همه خندیدن استاد یک پس گردنی تحویلش داد که همه ترکیدیم استاد رو کرد به ما و ادامه ی حرفشو زد:البته کمی دیوونه و شوخه تحویلش نگیرین ریز ریز خندیدیم نینو رفت پشت ما نشست...وسطه کلاس بودیم الیا خیلی استرس داشت نمیدونم چرا اینکه اخلاقش به هرچی میمونه الا انسان....کلاس تموم شد بار و بندیل و جمع کردیم که برگردیم به خونه نشستیم تو ماشین ابمیوه ای که دیشب خریده بودیم رو باز کردیم و داشتیم میخوردیم که امیلی گفت:الی میگم کجایی تو هپروتی تو اسمونی رو زمین نیستی سرتو بنداز پایین یه نگاهم به ما کن الیا عصبی برگشت و به اون دوتا رو کرد و گفت:کوفت رو اب بخندین چیششششش.... ساعت 1 نصفه شب بود تشنم بود پاشدم برم اب بخورم که صدایه گریه اومد صدا از اتاق الیا بود در زدم در و وا کرد چشاش قرمز بود اما اشکاشو پاک کرده بود - چیشده؟ درو محکم چند دفعه پشته سر هم زد الیا: مری مری مری مری - کوفته مری د بنال ببینم چرا عر زدی گفت:بیا تو رفتم کنارش نشستم - چیشده؟ الیا: مرینت یادته اون روزی که تو بیمارستان بودی بهت گفتم به یکی خوردم بهم تیکه انداخت ابو روش خالی کردم؟ - خب اینکه چیزه عجیبی نیست کاره همیشته الیا: میدونم ولی اون شخص همین اقا ی لحیفه - خب که چی؟ الیا چشماشو تو حذقه چرخوند:د اخه دیوونه ی خنگ این مغزتو به کار بنداز صددرصد به استاد میگه استادم منو میندازه.. شروع کرد به هق هق کردن ادامه داد - مرینت تو که خوب میدونی من با چه مکافاتی تو کنکور شرکت کردم و قبول شدم حالا چه گلی به سرم مبگیرم - خاک رس یکی زد تو سرم:کوفت الانم دست از چرت و پرت گفتن بر نمیداری نه؟ - خب چی کار کنم؟تو هم هی ایه ی یس نخون بعدشم اون که تو رو نگاهم نکرد از کجا باید بدونه و یادش بیاد؟ استینمو کشید:مرینت اخه بهم گفت فردا بعد از کلاس بیام دمه دره دانشگاه کارم داره بدبخت شدم اخ الهی براش بمیرم الیا خیلی بدبختی کشید تا وارده دانشگاه شه خب چی کار کنم؟.... اون شب تا صبح نزاشت بخوابم و هی چرت و پرت گفت با بدخختی صبح هی اب میزدم به صورتم که خواب از سرم بپره بالاخره پرید یه لباس ژیگول پوشیدم با مشخصات....یک مانتوی زرشکی که تا زانوم بود....یه شال گل گلیه قرمزو سیاه....یک کیف زرشکی مجلسی.....با یک شلوار مشکی چسب...امروز حوصله ی ارایش و اذیت کردنه دیگرانو نداشتم و ندارم باید برم گنده الیا خانومو جمع کنم... کلاس تموم شد پشته بوته ها بودم نینو یه چیزایی به الیا گفت الیا سرشو به علامته باشه تکون داد نینو رفت و الیا با چهره ای بهت زده اومد پیشم - چیشده زدت،کشتت؟خوبی؟چی بهت گفت؟ الیا:...

********

پایان

بد جا کات کردم نه؟تخصیر خودتونه نظراتو بالا ببرین.بای