پارته 23 دختر زجر دیده ی من
بزن ادامه
«پارت 23»
به تنها چیزی که فکر نمیکردم ارایشگاه بود...وای خدا حتی از پشت تلفنم صداش جدی به نظر میرسه....دصدای عمو رشته ی افکارم را پاره کرد.. «اقای رییس گفتن تا نیم ساعت دیگه...یه بسته برای مرینت میاد دم در خونه..» زن عمو:بسته...چی هست؟ عمو: نمیدونم نگفت زن عمو:مرینت..به تو نگفت چیه؟ «نه.... فقط... گفت فردا با شما ارایشگاه باشم....» عمو انگار چیزی یادش امده باشه گفت: «اها...نزدیک بود یادم بره اقا گفت مرینت رو فردا تا قبل از ساعت شش ببریم ارایشگاه باید اماده باشه» زن عمو نگاهی به من انداخت «باشه فردا می برمش» زنگ در به صدا در امد.عمو برای باز کردن در رفت چند دیقه بعد برگشت.جعبه ی بزرگی دستش بود زن عمو سریع بلند شد و جعبه رو گرفت...نشست زمین با عجله باز کرد همه منتظر بودیم که جعبه باز شد... «وای مرینت بیا ببین...» شوکه به لباس عروسی ای که دست زن عمو بود.خیره شدم....با دیدن لباس عروسی دلم لرزید.حسی جز ترس و نگرانی نداشتم. زن عمو جلو امد با ذوق لباسو به طرفم گرفت. «بیا مرینت برو بپوش....» سرمو پایین انداختم دستامو تو هم گره کردم. «فردا می پوشم حالا....حالا حسش نیست...» جولیکا با خنده و چشمای پر خواهش گفت: «برو بپوش دیگه تا فردا من هزار تا تخم میزارم...» بالاخره با اصرارای همه لباسو از زن عمو گرفتم.و رفتم داخل اتاق به کمک جولیکا پوشیدمش از تو اینه خودم و نگاه کردم...چرخی زدم کاملا اندازه بود....یه لباس سفید دکلته جلوی لباس تا کمر پر بود از سنگکهای براق از کمر به پایین گشاد میشد تاج ظریف پرنسسی داشت با تور بلند...جولیکا از سره شوق جیغی کشید.. « وای مرینت چه جیگیری شدی به خدا تازه هنوز ارایش نکردی..عجب نا کسیه یه روز با هم بودین سایزتو فهمید چه ناقلاست... چرخی زدم خودمو برانداز کردم سلیقش حرف نداشت...جولیکا ادامه داد... «واقعا اگه ارایش کنی چی میشیییییییییی وای فردا شب سر پا میخورتت» اخمی کردم... «بس کن جولیکا....تو که می دونی من راضی نبود.میدونی میترسم باز داری از فردا شب حرف میزنی ..» سرمو با حالت قهر چرخوندم حاله ی اشک دیدم و تار کرد. «میدونی چیه اصلا نمیزارم فرداشب بهم نزدیک بشه» جولیکا بدونه توجه به حالم با شیطنت گفت: «چی میگی تو من که دخترم دلم برات ضعف رفت چه برسه به اون که مرده تازشم از فردا شب شوووووت میشه گلم... با لج دستامو تو هوا تکون دادم... «ولم کن جولیکا...دیوونم کردی...بند پشتمو باز کن میخوام درش بیارم...
******
پایان
بای