پارت 5 عشق بر مروره زمان

amily amily amily · 1400/02/07 11:04 · خواندن 8 دقیقه

بزن ادامه

«پارت 5»

سریع بلند شدم و دویدم ولی اینبار سگ قصد گرفتنم را نداشت مثل اینکه دلش می خواست من بدوم و اونم دنبالم بیاد و بازی کنه با اینکه داشتم از سرما یخ میزدم ولی بهتر از لیسیده شدن بود کل باغ رو دنبالم دوید با هر قدمی که برمیداشتم فحش خوشگل نثار ادرین میکردم ـ الهی شب بخوابی صبح پاشی تا موهات نیست ـ الهی دندونات رو کرم بخوره بی دندون شی ـالهی چشات چپ شه و دیگه به حالت اولش برنگرده ـ الهی تو یکی از جلسات مهمت بگوزی شلوارت پاره شه ـ آمیــــــــــــــــــن یک ساعتی رو دنبالم دوید دیگه بدنم نایی نداشت نزدیکیهای ویلا ایستادم بزار هرچی میخواد لیس بزنه دیگه نمیتونم بدن بی جونم رو زمین افتاد و چشام رو بستم وقتی حرکتی ازش ندیدم چشام رو باز کردم، رو پا نشسته بود و یه وری نگام میکرد چشام به پنجره اتاق ادرین افتاد تو بالکن ایستاده بود و با نیش باز نگام میکرد یعنی تمام مدت اینجا بود؟ مگه نباید سر کار باشه؟ تیز سر جام نشستم که سکه یه قدم بهم نزدیک شد داد زدم ــ این سگ خرت رو جمع کن هرچند سگت از خودت خرتره نه... نه.. یعنی خرت از خودت سگ تره.. ها چی گفتم با سوتی که زد سگ دوباره به طرفم اومد دستامو رو صورتم گذاشتم و تو خودم مچاله شدم جیغ کشیدم دیگه داشت اشکم درمیومد مشغول لیس زدن دستام شد دستامو رو صورتم گذاشته بودم که زبونش به صورتم نخوره چند دقیقه لیس زد که با صدای نینو که گفت ـ رکسی بسه. سگ ازم دور شد نینو کنارم نشست و کمکم کرد بشینم ـ چی شده نوژا این چه وضعیه؟ لباسام خیس شده بود و به بدنم چسبیده بود خجالت کشیدم و تو خودم جمع شدم دندونام از شدت سرما به هم میخورد، کتش رو درآورد و رو دوشم انداخت بلندم کرد نگاه دلخوری به سمت پنجره اتاق ادرین انداختم هنوز همونجا ایستاده بود ولی اینبار با اخم نگام میکرد خیلی از کارش بدم اومد به طرف ویلا رفتم سریع وارد اتاقم شدم کت نینو را رو تخت انداختم و حولهام را برداشتم و وارد حمام شدم وان رو پر از آب گرم کردم همان طور که میلرزیدم بدون در آوردن لباسم رفتم تو وان نشستم چون بدنم سرد بود آب ولرم رو داغ حس میکردم ولی اهمیتی ندادم کمی که گذشت بدنم به حالت عادی برگشت و حالا آب وان برام سرد بود شیر آب داغ را باز کردم تا آب داغ بشه نیم ساعت تو وان موندم حالم که حالت عادی برگشت زیر دوش گرم خودم را دوباره شامپو زدم بعد از شستن خودم حولم رو دورم پیچیدم و بیرون آمدهام به محض خارج شدن از حموم عطسه ای کردم فهمیدم کارم ساخته است هر وقت سرما میخورم بدجور تب می کنم سریع موهام رو خشک کردم بلوز شلوار راحتی ولی خوشگل پوشیدم چشام بدجور خمار خواب بود خودم رو تخت انداختم بقدری خسته بودم که به محض بستن چشام خوابم برد

* ادرین *

امروز کاملاً کار رو تعطیل کردیم نینو همهاش با اخم نگام میکنه و چشاش به پله هاست میدونم منتظر که نوژا بیاد پایین خودمم یه کم دلشوره دارم هوا داره تاریک میشه ولی خبری ازش نشد حتی نیومد ناهار بخوره نینو طاقت نیاورد و از پلهها بالا رفت بااینکه دلم میخواست بدونم بالا چه خبره اما غرورم اجازه نمیداد دنبالش برم هنوز چند دقیقه نگذشته بود که درحالیکه نوژا بی جون تو بغلش بود به پایین اومد یه لحظه ترسیدم مگه چی شده؟ با دادی که نینو کشید به خودم اومدم ــ پاشو سریع ماشین رو روشن کن تبش بالاست ممکنه تشنج کنه زود باش... سریع پریدم بیرون و ماشین رو روشن کردم نوژا و روی صندلی عقب خوابوند و خودش جلو نشست بهسرعت به سمت بیمارستان حرکت کردم بااینکه دلم میخواست تنبیهش کنم ولی ازین که اینطور تب کرده بود ناراحت بودم جرات حرف زدن نداشتم چون چهره مهیاد بدجور تو هم بود هنوز ماشین رو پارک نکرده بودم که نینو پرید پایین ماشین رو نگه داشتم نوژا رو از ماشین بیرون آورد و به طرف بیمارستان دوید عصبی ضربهای به فرمون زدم از رفتار نینو معلومه که خیلی دوسش داره ولی چرا بهش گفت آجی؟! با به یاد آوردن دویدن و جیغ زدنش توی باغ خندم گرفت خیلی با مزه جیغ میزد و میدوید شاید به خاطر همین بود که رکس را نگه نداشتم و خواستم بیشتر دنبالش بدوه. دیوونه نشم خیلیه حالا چرا من به این چیزا فکر میکنم؟ از ماشین پیاده شدم و وارد بیمارستان شدم نینو رو صندلی منتظر نشسته بود بی خیال کنارش نشستم یهو چرخید طرفم ــ ببین ادرین دفعه آخر باشه که اذیتش میکنی فهمیدی وگرنه از خونت میرم نوژا هم با خودم میبرم. با دهن باز نگاهش کردم ــ تو به خاطر این دختر با من اینطور صحبت میکنی؟ ـ ببین ادرین دلم نمیخواد اینطور اذیتش کنی فهمیدی؟ ــ تقصیر خودش بود ــ نه تقصیر تو بود نمیدونم چی تو گوشش گفتی که اینقدر ناراحت شد و اینکار رو کرد! ـ چیز خاصی نگفتم فقط گفتم منو نینو به یه دختر فراری اهمیتی نمیدیم پس سعی نکن مخش رو بزنی. چشای نینو سرخ شد و دندوناشو روهم فشار داد و گفت ـ من آرزومه همچین عروسی داشته باشم ولی بنا به دلایلی مجبورم برادرش باشم میدونم که چشمتو گرفته ولی بهتره چشمترو درویش کنی با کار امروز دیگه بهت نگاه هم نمیکنه! پوزخندی زدم ـ چشم من را گرفته صدتا از اینا هر روز دور ورم میچرخن! این بار نینو پوزخند زد ـ اونایی که جلوت مانور میدن جنسشون خالص نیست خردهشیشه داره مثل نوژا پاک نیستن میدونستم منظورش کاگامیه، با بیرون اومدن دکتر از اتاق نینو بلند شد و به طرفش رفت ــ چی شد آقای دکتر حالش خوبه؟ دکتر ـ شانس آورد، اگه یک ساعت دیرتر میرسید تشنج میکرد سرم بهش وصله تبش اومد پایین میتونین ببرینش فقط داروهاش رو بموقع مصرف کنه. نینو از دکتر تشکر کرد و وارد اتاق نوژا شد بین دوراهی موندم منم برم تو؟ نه فکر می کنه خیلی برام مهمه پس نمیرم.

* نینو*

وارد اتاق شدم با چهره مظلوم خوابیده بود کاش صبج ولش نمیکردم وقتی رفتم شرکت همش تو فکرش بودم چند بار رو گوشیش زنگ زدم که جواب نداد نگران شدم و برگشتم خونه وقتی تو اون حال دیدمش بقدری از ادرین ناراحت شدم که دلم میخواست سرش را بکوبم به دیوار،یک ساعتی کنارش رو صندلی نشستم تبش که پایین اومد، آروم اسمشو صدا زدم ـ نوژا؟ ـ نوژا جان! به آرومی چشماش رو باز کرد و خنثی نگام کرد ـ خوبی؟ سرش رو تکون داد ـ ببخشید صبح نباید میرفتم شرکت اینبار لبخند بی جونی زد ـ تقصیر تو نبود اونم تلافی کارم رو کرد ولی خیلی بیرحمه دیگه دلم نمیخواد تو اون خونه بمونم. ـ نگران نباش تهدیدش کردم اگه دوباره اذیتت کرد از پیش شون میریم تو هم میبرم چشماش برقی زد که گفتم ـ ببین تو هم دیگه نباید سر به سرش بزاری باشه؟ لب و لوچه اش آویزان شد ـ اگه اون با حرفاش نیشم نزنه منم کاریش ندارم. ـ. مطمئن باش دیگه اذیتت نمیکنه! یه کم دیگه استراحت کن سرمش تموم شد میریم خونه. باشه ای گفت و چشماش رو بست از اتاق خارج شدم پاشا داشت خودخوری میکرد عصبی پاشو به زمین میکوبید و به جون لباش افتاده بود جلوش ایستادم ـ میتونی بری خونه سرمش تموم شد خودمون میآییم. فعلاً تو رو نبینه بهتره اخماش تو هم رفت و کلید ماشین رو پرت کرد طرفم که رو هوا گرفتمش ـ باشه من میرم از سالن عبور کرد و به طرف خروجی رفت خندم گرفت الکی پز دادم مطمئن ًا نوژا رفتار بدی نمیکرد ولی دایی جان باید یه کم تنبیه بشه.

***

پرستار با لبخند س ُرم رو از دستم کشید ـ بهتره بیشتر مواظب خودت باشی خوشگل خانم. چون زبانم خوب بود حرفاش رو فهمیدم و بهش لبخندی زدم ـ ممنون حتم ًا نینو با لبخند وارد اتاق شد کیفش کوک بود علتش را باید از زیر زبونش بکشم ـ پاشو بریم خوب میخوابیا! ـ تا نگفتی چرا داری میخندی نمیپاشم. خنده دیگهای کرد ـ ای شیطون خوب فهمیدی، یه کم حرص ادرین را درآوردم دلم خنک شد.فرستادمش بره، تو هم بهش بی توجه باش تا یه کم بسوزه. نیشم شل شد از جا بلند شدم ولی هنوز یه کم سر گیجه داشتم آروم از تخت پایین اومدم به طرف نینو رفتم و دور بازوش رو گرفتم که لبخند دیگه ای زد ـ یه کم سرم گیج میره ـ راحت باش از اتاق خارج شدیم و به طرف ماشین رفتیم نینو در رو برام باز کرد سوار شدیم و به طرف ویلا رفتیم امیلی خانم با شرمندگی جلوم ظاهر شد ـ دخترم به خدا شرمنده تم این پسر بعضی وقتا فکر میکنه هنوز بچهست. خنده ای کردم ـ اگه اون فکر میکنه بچه است من مطمئنم که بچهام تقصیر منم بود خودتونو ناراحت نکنین. چهرش شاد شد ـ تو خیلی مهربونی دخترم ، برو استراحت کن، برات سوپ درست کردم الان میارم. تشکری کردم و به طرف اتاقن رفتم، نگاهی به دراتاق پاشا کردم، صدایی نمی اومد احتمالا رفته بود سر کار. وارد اتاقم شدم و رو تخت دراز کشیدم گوشیم رو برداشتم و به عموم زنگ زدم، صداش تو گوشم پیچید ـ بله بفرمایید ـ سلام سیا منم مرینت ـ َبه چطوری مایکل، در ضمن کوفت و سیا مگه نگفتم اسمم رو کامل بگو؟! ساکت شدم باز بهم گفت مایکل؟

**************

پابان