پارت اول رمان ادامه نسل قهرمانان پاریس
سلام سلام وصد سلام دیگه
اومدم با پارت اول رمانم امیدوارم که خوشتون بیاد ببخشید اگر مشکلی توی پست وجود داره چون پست اولم هست بلد نیستم😅😅
با من ازدواج میکنی؟(خب سلام دوستان توی داستان ما آدرین و مرینت همه کاراشونو کردن و الان آدرین می خواد از مرینت عزیز دلم خواستگاری کنه)مرینت:وای خدای من
آدرین:برای بار دوم میگم بامن ازدواج میکنی؟
مرینت:بد بخت مات و مبهوت و در عین حال مثل ماست واستاده
آدرین:برای بار سوم و بار آخر میگم با من ازدواج میکنی؟
مرینت:سرشو به علامت مثبت تکون داد و گفت بله.ادرین:اجازه هست خانومیم؟مرینت:اجازه ماهم دست شماست
و بعد آدرین لب هاشو چسبوند رو لبای مرینت و مرینت هم همکاری کرد(اقا اقا منحرف نشو)
آخ آخ این الیا و نینو( مثل همیشه داشتن فضولی میکردن)داشتن اینا رو نگا میکردن و فیلم میگرفتن بعد از چند دقیقه مرینت و ادرین لباشونو از هم کندن
روی نیمکت توی خیابون نشستن.
مرینت سرشو گذاشت رو شونه آدرین همون لحظه بارون شروع شد آدرین هم که از خدا خواسته اونم سرشو گذاشت رو مرینت،همینطور زیر بارون خوابشون برد
الیا:وای خدای من چقد نازن(ای کوفت دختره فضول)
نینو:خدای من یاد روزی که ازت خواستگاری کردم افتادم الیا(چیشد الان؟)
الیا:اره فقط ما شانس نداشتیم اون روز بارون نمی یومد
مرینت کمی زودتر از خواب بیدار شد و به فکر فرو رفت که چجوری به ادرین بگم من لیدی باگم بعد از کمی کلنجار رفتن با خودش آدرین بیدار شد در همون لحظه صدای انفجار مهیبی اومد......
خب اینم از پارت اول امیدوارم خوشتون اومده باشه حتما نظر و لایک بدید خوشحال میشم و بهم بگین که ادامه بدم یا نه
راستی داستان از همین پارت شروع شد😂
فعلا خدافظ دوستون دارم بای