روح سرگردان پارت اول
سلام دوستان.من اومدم با پارت اولِ داستان روح سرگردان
خب،خیلی سریع بزن ادامه:
قلب شکسته با هیچ دارو و درمانی درست نمیشود؛کلویی ناراحت بود،آن همه سال طرفدار دختر کفشدوزکی بود،دختر کفشدوزکی هم به او اطمینان داشت و به او کوامی زنبور را داد.اما بعد در روزی که پدر و مادر کلویی شرور شدند،دختر کفشدوزکی به جای اینکه به کلویی کوامی بده،به کاگامی ،کوامیِ اژدها را داد و کلویی را تنها نهاد.بعد از آن نیز وقتی کلویی شرور شد دختر کفشدوزکی اورا نجات داد اما چند سال بعد وقتی در حال درست کردن فیلم بودند،بر سر فیلم دعوا شد و کلویی به ملکه ی موز تبدیل شد،دختر کفشدوزکی به زویی کوامیِ زنبور را داد و با هم ملکه ی موز را شکست دادند؛به همین دلیل هم الان شرور شده بود.دیگر طاقت تنهایی را نداشت،دیگر جزئی از دوستان ارباب شرارت شده بود. به غول ترسناک تبدیل شد، جسه ای بزرگ داشت(هم اندازه ی گوریزیلا شده بود)با چشمانی خونین،خیلی هم عصبی بود،تمام بدنش زرد رنگ بود!
همان زمان بود که دختر کفشدوزکی از راه رسید و با دیدن غول ترسناک،یک قدم به عقب رفت.گربه ی سیاه هم وارد ماجرا شد و با دیدن چهره ی غول ترسناک،در دستان دختر کفشدوزکی پرید.دختر کفشدوزکی هم که طاقت وزن گربه ی سیاه را نداشت،هر دو نقش بر زمین شدند.غول ترسناک به سمت زمین خم شد و دختر کفشدوزکی را بلند کرد و در مشت خود نگه داشت و همان طور که به سمت جلو حرکت میکرد،لب به سخن گشود:من صاحب کوامی زنبور بودم، اما تو اون رو ازم گرفتی و به زویی دادی.از زویی متنفرم خیلی دختر بدیِ،ازش بدم میاد چون صاحب جدیدِ کوامی زنبورِ.ازت کینه به دل گرفتم،آره منی که جز بزرگ ترین طرفداران تو بودم؛شرور شدم و به ملکه ی موز تبدیل شدم اما تو با من جنگیدی.
دختر کفشدوزکی هم شروع به دفاع از خود کرد:من کوامی زنبور رو بهت ندادم،چون دیگه همه هویتت رو فهمیده بودن،در ضمن من با تو نجنگیدم،من تو رو از ملکه ی موز بودن،و شرارت نجات دادم.
غول ترسناک هم برای دختر کفشدوزکی اخم کرد و او را در مشت خود فشرد.دختر کفشدوزکی از شدت درد،بی هوش شد،خون از لب و دهانش بیرون می ریخت، در حال جان دادن بود که گربه ی سیاه بر خاست و به سمت غول ترسناک دوید و داد زد:بانوی من رو اذیت نکن...
خب دیگه دوستان،این پارت اول بود خواستم بیشتر بنویسم اما گوشی شارژ نداره،خواهش می کنم نظر بدین😘