پارت 8 عشق بر مروره زمان
ببخشید دیگه
ادامه مطلب
«پارت 8»
نینو ـ نوژی جون بیا کنار خودم بشین! قشنگ معلوم بود میخواد اذیتش کنه، نوژا پشت چشمی نازک کرد و گفت ـ ولی من میخوام پیش دایی جان بشینم! صندلی کنار من رو کشید و نشست، و یه قلوپ چایی سر کشید که دادش رفت هوا ـ وای وای سوختم اه نینو بدجنسانه گفت ـ هر کی منو ناراحت کنه همین میشه! نوژا با مسخرگی گفت ـ یا جد سید نینو غلط کردم. نینو یهو نگاهی بهم کرد و گفت ـ تو چرا لبخند ملیح میزنی؟ خودم رو جمع کردم ـ کدوم لبخند؟ البته زیاد دلقکین لبخند هم بزنم تقصیر شماست. نوژا به طرفم خم شدو گفت ـ کلویی جونت دلقکه. چشام گرد شد، معلوم نیست دیشب چقدر چرت و پرت گفتم که اسم کلویی رو فهمیده، اخمام رو تو هم کردم و گفتم ـ پشت سر مُرده دست حرف بزن! ُشکه نگام کرد ـ ٍمرده؟! سرن رو تکون دادم صدایی نینو بلند شد ـ به منم بگین اینجا چه خبره؟ ـ خبری نیست رو به نوژا گفتم ـ اگه میخوای بیایی شرکت ده دقیقه فرصت داری صبحونه بخوردی..! کاور نینو ـ شرکت که مال خودتونه پنج دقیقه دیرتر مشکلی پیش نمیاد اصلا جناب گابریل کجان؟ نینو ـ پدر جون امروز شرکت نمیاد برای همین باید زود بریم سری تکون دادم و چند لقمه خوردم این دو تا هم چششون تو حلق منه، بابا یه جا دیگه رو نگاه کنید من چطور بخورم آخه! ـ میبخشیدا میشه اینقدر به من نگاه نکنید! ادرین پوزخندی زد ـ خیلی خودتو دست بالا گرفتی! با تعجب یه سمتش برگشتم ـ یعنی منو نگاه نمیکردی؟ ــ نه خیر تو فکر بودم. ـ اها لطفا فکرت رو اونوری بکن. نینو ـ زود بخور دختر چقدر چونه میزنی. یه لقمه دیگه تو دهنم گذاشتم، باز داشتن نگام میکردن، شیطونه میگه یه بلایی سرشون بیارما مثل اینکه از دست اینا خلاصی ندارم، خودم رو به بیخیالی زدم و با اشتها شروع به خوردن کردم چند لقمه خوردم دیدم اون دو تا باز شروع به خوردن کردن، با چشای گرد نگاشون کردم ـ هنوز گشنتونه؟ نینو با دهن پر گفت ـ اشتهامون رو باز کردی. ـ آها مشغول خوردن شدم حالامن سیر شدم اینا دست نمیکشن! ـ بسه دیگه پاشین بریم. با بی میلی بلند شدن، از ویلا خارج شدیم نینو به طرف ماشین خودش رفت ادرین هم به طرف ماشین جیگر خوشگله خوب با یه ماشین برین چرا اینقدر سوخت هدر میدین! با دو خودم رو به نینو رسوندم و رو صندلی جلو پرت کردم، نینو نیشش رو باز کردو گفت ـ چرا با دایی جانت نیومدی؟ چیشی گفتم و سرم رو برگردونم ـ خوب با دایی جور شدیا! با تعجب نگاش کردم ـ جور شدم! فقط به خاطر اینکه صندلی کناریش نشستم؟! ـ نچ نچ نچ یعنی حواست نبود دایی یه جورایی نگات میکرد؟! ـ خوب اونم مثل تو نگام میکرد! خندش وخورد و گفت ـ مگه من چجوری نگات میکنم!؟ بر گشتم طرفش ونگاش کردم، ماشین رو روشن کرد و حرکت کرد ـ تو مهربون نگام میکنی. لبخند قشنگی رو لباش نشست ـ آفرین ، من دایی رو میشناسم از تو خوشش اومده، چرا نمیخوای قبول کنی. بی اعتنا رو برگردوندم و گفتم ـ کلویی کیه؟ صدای متعجبش بلندشد ـ کلویی رو از کجا میشناسی؟ ـ دیشب داشت کابوس میدید واسمش رو صدا میزد، گفت مرده، سریع برام تعریف کن! مکثی کرد و گفت ـ درست پنج سال پیش، وقتی برمی گشتیم خونه با یه دختر تصادف کردیم ، سریع رسوندیمش بیمارستان پاش شکسته بود یه مدت با خودمون بیرون میبردیمش چون خودمون رو مقصر میدونستیم ولی.. کلویی عاشق دایی شد، از اون جایی هم که دایی خیلی بی احساس پسش زد با صدای لرزون ادامه داد ــ اونم خود کشی کرد با پوزخندی ادامه داد ـ دایی هم عذاب وجدان گرفته. مشکوک نگاش کردم ــ نینو تو کلویی رو دوست داشتی؟! ....... جوابم سکوت بود، پس دوستش داشته چه مثلث عشقی به وجود اومد ـ ولی نینو تو اون موقع سنت کم بود. بازم جواب نداد، عاشق نشدم که بتونم درکش کنم! ترجیح دادم سکوت کنم تا اونم کمی آروم بشه به شرکتشون رسیدیم یه ساختمون بلند بود همین جور با دهن باز ساختمون بلنده رو نگاه میکردم که دستم کشیده شد ـ بیا دختر، چرا دهنت رو اندازه ی اسب آبی باز کردی! نمیگی یکی با کله میپره تو حلقت. چپ چپ نگاش کردم وارد اسانسور شدیم همون موقع پاشا هم با شیرجه خودش رو انداخت تو ، دستی تو موهاش کشید و نگاش خیره ی دستا مون شد، اخماش رو تو هم کرد و نگاه تیزی بهم کرد، بابا نخوردمش که! آروم دستام رو از دستاش بیرون کشیدم و نگام رو از ادرین گرفتم، اسانسور طیقه ی سی و دو ایستاد، او دوتا هم سرشون رو زیر انداختن و رفتن بیرون ـ خجالتم خوب چیزیه مثلا یه خانم خوشگل کنارتون وایساده، چرا تعارف نمیزنین؟ ای خدا چرا یه آدم جنتلمن جلوم نمیزاری! منو بگو اومدم کمکشون لیاقت ندارن که! با توقف دوتاشون با هم منم سر جام استوپ زدم، با اخمای تو هم به سمتم برگشتن ادرین باحرص گفت ــ اینجا خونه نیست که صدات رو میندازی رو سرت اروم باش. چش غره ای بهش رفتم و منتظربه نینو نگاه کردم تا ازم دفاع کنه ولی اون فقط سرش رو تکون داد و با گفتن هنوز بچه ای رفت نگاهم به سمت ادرین برگردوندم که اونم با پوزخندی ازم دور شد یه لحظه احساس کردم قلبم شکست؟. چرا نینو ازم طرفداری نکرد؟ مگه چی گفتم که ولم کردن و رفتن تو اتاق از کار هر دوشون بدم اومد، رفتار ادرین که از اول معلوم بود ولی از نینو این انتظار رو نداشتم، ابروهام تو هم گره خورد منو بگو با این همه ناراحتی همش باهاشون شوخی میکنم و غمم رو پشت چهره ی شادم قایم میکنم باشه خودتون خواستین همون رفتاری رو باهاتون میکنم که لیاقتش رو دارین.اومدم قدمی بردارم که صدای خنده ای متوقفم کرد به طرف صدا برگشتم که با یه مرد جون شیک پوش رو برو شدم با لبخند قدمی به سمتم گذاشت متواضعانه دستش رو رو سینش گذاشت و به جلو خم شد به انگلیسی گفت ـ سلام عرض شد بانو بعد صاف ایستاد و دستاش رو به طرفم دراز کرد و گفت ـ هری هستم میتونم نام زیباتون رو بپرسم؟ منم هنوز تو هنگ بودم، کاشکی یه چیز دیگه از خدا میخواستم، چقدر جنتلمن و باحاله نیشم باز شد و باهاش دست دادم ـ سلام نوژا هستم چشاش برقی زد و گفت ـ نمیدونم چی بهشون گفتی که اخم کردن ولی معلومه از عکس العملشون تعجب کردی! دستام که نزدیک به له شدن بود رو از دستش بیرون کشیدمو گفتم ـ راستش آره لبخندی زد و گفت ـ تو محیط کار خیلی جدی هستن، نباید ناراحت بشی! چقدر این مرد معرفت داشت، خودشون میتونستن زود تر این موضوع رو بهم بگن! به روش لبخندی زدم و گفتم ـ ولی جواب کارشون رو میدم و یه چشمک زدم ـ ممنون از اینکه بهم گفتی. هری تا خواست حرفی بزنه صدای نینو بلند شد ـ نوژا چرا نیومدی؟ نگاه بی تفاوتی بهش کردم و رو به هری گفتم ـ خوشحال شدم از اشناییت دستاش رو به طرف اتاق نینو اشاره کرد و گفت ـ هستم در خدمتتون به طرف اتاق نینو حرکت کردم و بدون نگاه و توجهی بهش وارد اتاق شدم، ادرین پشت میز ریاست لمیده بود و خودکار رو تو دستش تاب میداد نگاهم رو از خودکار گرفتم و به صورتش کشوندم که پوزخندی تحویلم داد، اینا همش میخوان منو حرص بدن!؟ در اتاق محکم بسته شد به طرف در برگشتم و به چهره ی اخموی نینو نگاه کردم ولی من میدونم این اخم و ناراحتیش به خاطر اینه که قضیه ی کلویی رو به یادش آوردم بااخم رو بهم گفت ـ بهتره از هری دوری کنی بهش اعتماد ندارم. ابرویی بالا انداختم و بدون جواب رو مبل نشستم، چقدر دلم میخواست همین الان از اونجا میرفتم ولی نمیخواستم فکر کنن کم آوردم نینو با حرص دوباره گفت ـ نشنیدی چی گفتم! ابروم رو دادم بالا و رو بهش گفتم ـ فکر نکنم به تو مربوط باشه بعد هم یه پوزخند زدم ـ من خودم صاحب دارم تو جوش نزن. اخماش رو بیشتر تو هم کرد و از بلند شد و از اتاق خارج شد این بار صدای نحس ادرین بلند شد ـ چرا اینقدر روت حساسه؟ لبخندی به حرص خوردنش زدم، خدایا چرا با حرص خوردن این دلم بندری میره؟....! *ادرین* با اخم های گره خورده منتظر جوابش بودم، نمیدونم چرا اینقدر حرصم میگرفت وقتی نینو روش غیرتی میشد بدون اینکه نگام کنه گفت
*************
پایان