پارت 27 من یک دخترم

amily amily amily · 1400/03/13 10:52 · خواندن 5 دقیقه

بزنید ادامه مطلب

«پارت 27» نگاهش کردم کیف پولشو از تو جیبش بیرون کشید و گفت:موتورت به فروش رفت. خندیدم خدایا کاش یه چیز دیگه ازت میخواستم. چند تا تراول پنجاه تومنی بیرون کشید نشمردمشون بعد گرفت طرفمو گفت:چون قدیمی بود زیاد نخریدنش فقط 400! نیشم باز شد. خدایا کاش یه چیز دیگه ازت میخواستم. بعد با خودم فکر کردم چی مهم تر از پول اونم واسه سیر کردن شکم. گفتم:به کدوم بدبختی انداختینش؟ سرشو تکون داد و گفت:چطور؟ با خنده گفتم:من اون موتورو 280 تومن خریدم! لبخند محوی زد اصلا تعجب نکرده بود.گفت:تازه من میخواستم 500 بفروشمش ولی خریدار راضی نشد! تراولا رو از دستش گرفتم پول چمدونو ازش جدا کردم و بهش پس دادم. وسایلمو جمع کردم و سوار ماشین شدیم. تکیه دادم به صندلی و گفتم:خیلی بهم خوش گذشت! لبخندی زد و گفت:ما که جایی نرفتیم ! در حالی که روبه رومو نگاه میکردم شروع کردم به شمردن با انگشتام و گفتم:یه روز رفتیم ساحل! یه روز رفتیم جنگل!یه روز ناهار رفتیم رستوران! یه روز تمر و لواشک خوردیم!یه شب پیتزا خوردیم!از همه مهمتر من اومدم شمال رفتم تو یه ویلای گرون قیمت چند روز زندگی کردم. لبخندی زد و گفت:تجربه خوبی بود! رو کردم بهش و گفتم:فکر نمیکردم چنین ادمی باشی! _:چه ادمی؟ من:ارومو متین! _:لطف داری! من:تعریف نبود حقیقتو گفتم! سرشو تکون داد و گفت:میدونم!تو از اون ادمایی نیستی که چاپلوسی کنن! نیشخندی زدم و گفتم:یه جوری میگی انگار از ادمای چاپلوس بدت میاد! _:خب بدم میاد! من:خالی نبند هیچکس از این که دیگران ازش تعریف کنن بدش نمیاد! لبخندی زد و گفت:میدونی از حرف زدنت خوشم میاد! من:چرا؟ _:خب نه تنها هیچ دختری بلکه هیچ پسری رو هم ندیدم که اینقدر درباره هر مسئله ای رک و دقیق حرف بزنه! از همه مهم تر بدونه که چی میخواد بگه! شونه هامو انداختم بالا و گفتم:خب اینقدر بیکار بودم که بشینم به حرف زدن فکر کنم! لبخندی زد و گفت:بعضی وقتا خوبه با هم هم صحبت بشیم هوم؟ لبخندی زدم و گفتم:اگه خونت شومینه داشت از اون چایی های داغ با بیسکوییت هم داشتی هر شب می اومدم برات حرف میزدم! لبخندی زد و گفت:خونمم شومینه داره! من:دیدمش ولی ازش استفاده نمیکنی! _:چرا ولی گاهی اوقات! رو کرد به منو گفت:با این که سنت به من نمیخوره اما رفتارت جوریه که فکر میکنم ما دوستای خوبی برای هم میشیم! لبخندی زدم و گفتم:رفقای خوبی! نیشخندی زد و گفت:یه چیزی بهت میگم البته رو منظور بد نگیریا! ولی تو اونقدر دختر قوی هستی که به خودم حتی اجازه نمیدم بهت نظر داشته باشم. سرمو تکون دادم و گفتم:چرا منظور بد؟! تازه فکر کنم اینجوری حس بهتری بهت دارم! لبخندی زد و ضبطو روشن کرد یه اهنگا یه ریتم اروم شروع شد و بعد خواننده شروع کرد به خارجی خوندن! با این که چیزی نمیفهمیدم ولی از اهنگ خوشم اومده بود سرمو تکیه دادم به صندلی و به بیرون خیره شدم با صدای اهنگ و تکونای ماشین و جای گرم و نرمم خیلی زود خوابم برد. ********** ادرین یه نگاه به مرینت کردم . خوابش برده بود.وقتی میخوابید با نمک تر میشد همون طور که اهنگو گوش میدادمنفس عمیقی کشیدم و چشممو از مرینت گرفتم و به جاده خیره شدم.

……….

Whenever I’m alone with you

هر وقت با تو تنهام

You make me feel like I am young again

باعث میشی حس کنم دوباره جوون شدم

Whenever I’m alone with you

هر وقت با تو تنهام

You make me feel like I am fun again

باعث میشی دوباره حس شادابی کنم

However far away I will always love you

هرچقدر ازت دور باشم بازم دوستت خواهم داشت

However long I stay I will always love you

تا هروقت زنده ام دوستت خواهم داشت

Whatever words I say I will always love you

با هر کلمه ای که میگم همیشه عاشقت میمونم

I will always love you

همیشه عاشقت میمونم

Whenever I’m alone with you

هر وقت با تو تنهام

You make me feel like I am free again

باعث میشی حس کنم دوباره آزاد شدم

Whenever I’m alone with you

هر وقت با تو تنهام

You make me feel like I am clean again

باعث میشی حس کنم دوباره پاکم

…………..

(تکیه ای از اهنگadele – love song) ماشینو تو حیاط پارک کردم شونه مرینت رو تکون دادم و گفتم:پاشو دیگه چقد میخوابی؟! با چشمای نیمه باز گفت:ها؟ در ماشینو باز کردم و گفتم:رسیدیم! سرمایی که از بیرون تو ماشین نفوذ کرد باعث شد چشماشو باز کنه! از ماشین پیاده شدم و درو بستم نینو ایستاده بود رو به روی من همون طور که با کنجکاوی به مرینت نگاه میکرد گفت:پس اون دختر دردسازه اینه! به مرینت نگاه کردم داشت لباساشو مرتب میکرد. نینو ادامه داد:فکر نمیکردم ریزه پسند باشی! دستمو گذاشتم پشت کمرشو گفتم:من باهاش کاری ندارم خندید و گفت:بله نداری! من:فقط دارم بهش کمک میکنم! نیشخندی زد و گفت:لابد محض رضای خدا؟ من:این همه خلاف رضای خدا کار کردم گفتم یه بار محض رضاش باشم شاید یه گوشه بهشت جامون داد. مرینت از ماشین پیاده شد.چشمای خواب الودشو مالید و رو کرد به نینو و گفت:سلام! به نینو نگاه کردم نگاهش رو استخون ترقوه مرینت که از یقش معلوم بود خشک شده بود(حیا کنید بابازشته). به مرینت اشاره کردم و گفتم:شالت افتاده! خیلی زود منظورمو گرفت یه نگاه به چشمای خیره نینو کرد و شالشو پیچید دور یقه و سرش! نینو که دیگه جلوی دیدش گرفته بود به خودش اومد دستشو دراز کرد سمت مرینت و گفت:سلام! من نینئ ام. مرینت یه نگاه غضبناک به دستش انداخت و بدون این که دستشو بگیره گفت:منم مرینتم! خوشم می اومد که با یه حرکت از طرف مقابل سریع میشناختش. نینو که حسابی خورده بود تو حالش یه کم عقب کشید و گفت:خوشبختم

**********

پایان