بکوب ادامه

«پارت 9» ـ چمیدونم حتما غیرت ایرانیش به جوش اومده. همون موقع در باز شد و ;کاگامی وارد شد، مثل اینکه قرار امروز همش حرص بخورم صد بار بهش گفتم بدون در زدن وارد نشو با ناز به طرفم حرکت کرد و کوچکترین نگاهی به نوژا که با دهن باز در حال اسکنش بود نکرد ولی حالا که از شر مرینت خلاص شده بودم دیگه نیازی به کاگامی نداشتم به خاطر همین بهش توپیدم ـ چرا در نزده وارد شدی، دو بار تو روت خندیدم پر رو شدی! سر جاش وایساد و قیافه ی مظلوم ها رو به خودش گرفت، ولی من که خوب میشناختمش نینو راست میگفت زیادی خرده شیشه داشت لبای رژ مالی شدش رو تکون داد ـ عشقم ما که این حرفا رو با هم نداشتیم صدای عق زدن نوژا بیشتر عصبیم کرد دوبا ه بهش توپیدم ــ کاگامی چقدر بگم ازاین طور حرف زدن بدم میاد، بعدشم عشق من ایشونه با دست اشاره ای به نوژا کردم که آب دهنش پرید تو گلوش و شروع به سرفه کرد، سریع از رو صندلی بلند شدم و کنارش نشستم چند ضربه آروم به پشت کمرش زدم تو همین حین آروم تو گوشش گفتم ـ خیالات ورت نداره فقط میخوام از شر کاگامی خلاص شم نگاه ی عصبی بهم کرد و لبخندی مصنوعی زد دستاش رو دور گردنم حلقه کرد و سرش و جلو آورد و برد کنار گوشم حالتش جوری بود انگار میخواد منو ببوسه یه لحظه از این همه نزدیکی نفسم رفت، مثل خودم آروم کنار گوشم لب زد ـ منم مایکی جونم رو با یکی مثل تو عوض نمیکنم. با پوزخند ازم فاصله گرفت، چقدم لوس مایکی جون هه تو دلم هی اداش رو در می آوردم مایکی جون کوفت و مایکی جون درد نگاهی به جای خالی کاگامی کردم بهش لبخندی زدم ـ آفرین کارت خوب بود مایکی جون خوب بهت یاد داده. گیج نگام کرد ـ چیو؟ لبخند ی مرموزی زدم و موضوع رو عوض کردم ـ راستی از اینکه ازش دوری ناراحت نیست؟ لبخنی یه وری زد ـ چرا داره از غم دوریم پر پر میزنه! بعد جدی شد و گفت ــ تو ناراحت نباش به زودی میرم پیشش. نگاه بی تفاوتی بهش کردم ـ خوبه از شرت خلاص میشیم احساس کردم دندوناش در حال خورد شدنه، آخ چه کیفی داره دیدن حرص خوردنش. لبخندی بهش زدم تا بیشتر حرص بخوره همزمان گفتم ـ حرص نخور شیرت خشک میشه! دیگه داشت از دماغش آتیش میزد بیرون، احساس کردم دلش میخواپ تیکه تیکم کنه. تا بفهمم چی شد پرید طرفم که افتادم پایین مبل خودش رو انداخت روم، موهام رو تو چنگ گرفت و با تمام توانش می کشید هم خندم گرفته بود هم داشتم از درد داغون میشدم ـ ول کن موهامو دختر، ولم کن کچلم کردی دیگه کاگامی بهم نگاه نمیکنه عصبی تر شد و بیشتر کشید مچ دستاش رو گرفتم و محکم فشار دادم ، این همه بدن سازی باید یه جایی به دردم بخوره دیگه کم کم دستاش شل شد دستاش رو دو طرف باز کردم حالا صورت عصبانیش جلوی صورتم بود ـ کات عالی بود84 با صدای نینو به طرفش برگشتیم گوشی دشتش بود و داشت فیلم میگرفت، نوژا به سرعت برق از روم بلند شد و به طرف نینو دوید ـ گوشی رو بده به من نینو ، باید پاکش کنم نینو گوشی رو بالا گرفت و گفت ـ اصلا فکرش هم نکن این فیلم عاشقونه رو پاک کنم ـ راست میگه نینو چرا فیلم گرفتی، پاکش کن! مهیاد لبخنی پلیدی زد و گفت ـ صبر کن ببینم چند تا لایک خورده! چشام گرد شد ولی با دیدن صحنه روبروم لبخندی رو لبام نشست حقشه بزار بکشه! حالا نوبت اون بود که با دستای نوژا کچل بشه ریلکس سر جام نشستم وازشون فیلم گرفتم، ریشه های موهام میسوخت حال نینو رو درک میکردم نوژا از نینو آویزون شده بود و موهاش رو محکم میکشید ، صدای غلط کردم غلط کردم نینو هم بلند بود ، پستش کردم و منتظر لایک ها شدم. بالاخره گوشی رو از نینو گرفت و پستش رو پاک کرد ولی با دهن باز نگاهی به من کرد و گفت ـ ادرین تو هم فیلم گرفتی! محو ادرین گفتنش شدم و خیره نگاش کردم که نینو گوشی رو از دستم کشید و فرار کرد نوژا هم دنبااش رفت، پف این هم از کار امروز ما *مرینت* نینو فیلم رو پاک کرد و بهم لبخندی زد ـ نوژا به خاطر رفتار امروزم معذرت میخوام، یه کم عصبی بودم چش غره ای بهش رفتم و گوشی پاشا رو از دستش کشیدم ـ مهم نیست هر کسی هر طور خواسته برای من تصمیم گرفته و رفتار کرده تو هم روشون چه فرقی با بقیه داری! اینو گفتمو به طرف اتاق ادرین رفتم بدون در وارد شدم که نگاه تیزی بهم کرد خندم گرفت و ادای کاگامی رو در آوردم ـ عشقم ما که این حرفا رو با هم نداریم چشاش خندید ولی اخماش رو باز نکرد گوشیش رو جلوش گذاشتم و گفتم ـ خوب جناب رئیس من باید چیکار کنم!؟ متفکر نگام کرد و گفت ـ برای شروع یه طرح برای ساختمون کوچیک بهت میدم. چیشی تو دلم بهش گفتم ـ اتاق کار من کجاست؟ از جاش بلند شد ـ دنبالم بیا با چهره ی مرموز و پر شیطنت به طرف اتاق رو به رو حرکت کرد، خدایا خودم رو به تو میسپارم باز چی تو مخ معیوبشه! تقه ای به در زد و وارد شد، دختری با لباسی افتضاح تر از کاگامی نشسته بود با دیدن ادرین از جا بلند شد و لبخندی زد ـ سلام جناب اگراست ادرین سری تکون داد و به من اشاره کرد ـ نوژا هم اتاقی جدیدته هواش رو داشته باش، و کارش رو بهش یاد بده دختر با دیدن من چشاش برقی زد و خودش روجلو کشید و دستاش رو به طرفم دراز کرد ـ نانسی هستم از آشناییت خوشحالم دستم رو تو دستاش گذاشتم، دستم رو فشرد و با انگشت شصتش پشت دستم رو نوازش کرد متعجب بهش نگاه کردم، کمی از حالت نگاه دختره ترسیدم و دستام رو از دستش بیرون کشیدم به ادرین نگاه کردم، خودش رو بهم نزدیک کرد و تو گوشم لب زد ـ خوش بگذره اینو گفتو از اتاق خارج شد و در رو بست، منظورش چی بود!؟؟؟؟؟؟ *نینو* با صدای زنگ موبایل که یکی از مشتریای پولدارمون بود از خیالات بیرون اومدم وگوشی رو برداشتم ـ الو ـ الو سلام آقای نینو خنده ای کردم فارسی رو دستو پا شکسته بلد بود ـ سلام جناب ویلیام خوبی ـ ممنون میخواستم یه کار دیگه بهتون بدم، از کارتون خیلی خوشم اومده واقعا دیزاین اتاقا عالی شده بود ـ لطف داری ویلیام جان ـ خواهش میکنم کارتون واقعا قابل تمجید، راستش میخواستم دیزاین داخلی یه هتل رو بهتون بدم میخوام که عالی بشه. ـ حتما باعث افتخاره ـ پس من الان میام. ـ منتظرت هستیم ویلیام جان گوشی رو قطع کردم و به طرف اتاق ادرین رفتم تا بهش خبر بدم ، با تقه ای در رو باز کردم و وارد شدم، نیمچه لبخندی گوشه لبش بود، به طرف میزش رفتم ـ چیه خوشحالی؟ خودش رو جمع کرد ـ چیزی نیست، کاری داشتی؟ ـ آره ویلیام داره میاد میخواد دیزان داخلی هتلش رو به ما بده. ـ اها ولی این ویلیام خیلی مشکوکه با چند تا هتل آدم اینقدر پولدار نمیشه مطمعنم کاسه ای زیر نیم کاسشه. ـ درست میگی ولی ما به اینش کاری نداریم مگه پلیسیم!؟ ـ نه ـ نوژا کجاست؟ ـ نگاش رو دزدید ـ سر کارش کجا میخواستی باشه! پا پیچش نشدم و گوشی رو برداشتم و دو تا نسکافه سفارش دادم و روی مبل نشستم و با موبایلم مشغول شدم ــــــــــــــــــ نیم ساعت بعد سر و کله ویلیام پیدا شد، به احترامش از جا بلند شدیم و روی مبل روبروش نشستیم ویلیام ـ ببخشید که باز مزاحمتون شدم، من همه چیز رو به خودتون میسپارم ولی میخوام که از رنگ طلایی زیاد استفاده بسه و مکملش رو رنگ نقره ای قرار بدین چون هتل بزرگی هست و دلم میخواد هر چه زود تر آماده بشه ازتون میخوام که کارتون رو خیلی زود شروع کنین و زود به اتمام برسونین پیشنهادش رو قبول کردیم چون واقعا مبلغ بالایی رو پیشنهاد داد، قرار داد رو بستیم و با هم دست دادیم که در با صدای بدی باز شد و به دیوار خورد نوژا با چهره ای عصبی و قرمز که آب ازش میچکید تو چهار چوب در ایستاده بود و فقط به ادرین نگاه میکرد، نیم نگاهی به ویلیام که با تعجب از پایین تا بالا نوژا رو اسکن میکرد کردم و به طرف نوژا رفتم ـ چی شده نوژا؟ بدون اینکه نگام کنه ازم رد شد و مستقیم جلوی ادرین ایستاد و در حالی که انگشت اشارش رو محکم می کوبید به سینه ادرین شمرده شمرده گفت ـ تو.. یک.... حیون.....مریض....سادیسمی....بدبخت....عقده ای هستی ادرین بدون عکس العملی خیره نگاش میکرد، به طرفشون رفتم و بازوی نوژا رو گرفتم و عقب کشیدم

*******

پایان