پارت 35 من یک دخترم

amily · 15:54 1400/03/23

باز هم منتظر بمانید

«پارت 35» سرمو به علامت مثبت تکون دادم مرینت اومد کنارم ایستاد فروشنده گفت:چه مدلی میخواین؟ قبل از این که دهنمو باز کنم مرینت گفت:میخوام بلوزش استین دار باشه!با یه دامن ساده. فروشنده سری تکون داد و گفت:چند لحظه! بعد چند مدل بلوز جلومون باز کرد همشون استیناشون سه ربع بود ولی مدلای قشنگی داشتن هر دوتا داشتیم نگاه میکردیم که با هم دست گذاشتیم رو بلوز سورمه ای رنگی که یقه چین دار داشتو دکمه هاش به سمت راست متمایل بود دم استیناش هم دوتا دکمه میخورد. رو کرد به منو گفت:همین! لبخند زدم فروشنده گفت:این با یه دامن راسته مشکی قشنگ میشه بعد یه دامن مشکی جلومون باز کرد ساده ساده بود فقط دوتا جیب کنارش داشت که روش دکمه میخورد. مرینت همونو انتخاب کرد و رفت تو اتاق پرو! فروشنده همون طور که داشت بلوزا رو جمع میکرد گفت:فکر کنم لباسا به هیکل ظریف خانومتون خیلی بیاد. چشم غره ای بهش رفتم اونم خفه شد. چند دقیقه بعد مرینت از اتاق پرو صدام کرد. رفتم دم در و گفتم:ببینم! قبل از این که درو باز کنه گفت:من خجالت میکشم ادرین! خندم گرفت از این که احساساتشو راحت میگفت خوشم می اومد گفتم:باز کن درو ببینمت! اروم درو باز کرد یه نگاه سر تا پاش کردم لباسا کیپ تنش بود.دامنه با این که ساده بود ولی تو تنش عالی به نظر میرسید زانوهاشو به هم چسبوند و گفت:خیلی دخترونس! نمیشه شلوار بپوشم؟ من:همین خوبه! نگاهی به من کرد و گفت:میگم خوب نیست! سرمو بردم جلو و گفتم:خیلی خوشگل شدی! اخمی کرد و گفت:نمیخوام. این بده. من:من میخوام اینو برات بخرم!حالا خودت میخوای یه چیز دیگه بخری خود دانی. با ناراحتی گفت:نمیخوام تو چشم باشم! من:تو چشم که هستی ماشالا هزار ماشالا ولی نه از اون نظر که تو فکرته از نظر وقار و خانومی! لبخندی زد و گفت:ای زبون باز! برو گمشو بیرون چشاتم ببند. خندیدم و گفتم:همین؟ شونه هاشو بالا انداخت و گفت:اینجوری لباس میپوشن؟ من:باور کن دخترای دیگه اینقد لباساشون جلف هست که کسی غیر از من نگات نکنه! هلم داد و گفت:برو بیرون!هیز! خندیدم سرمو از تو اتاق پرو بیرون اوردم و رو کردم به پسره و گفتم:اقا همینا رو میبریم! از مغازه بیرون اومدیم.مرینت پاکت لباسو تو دستش جا به جا کرد و گفت:چقد شد؟ من:خوشت میاد هی قیمت از من بپرسی؟ _:خب باید بهت پس بدم! من:لازم نکرده! لباسا رو گرفت سمتم و گفت:اصلا نمیخوامشون! پوفی کردم و گفتم:باشه بابا بهت میگم!50! نصف قیمتو بهش گفتم ولی خوشبختانه راضی شد.رو کرد به منو گفت:خودت چیزی نمیخوای؟ لبخندی زدم و گفتم:نه من لباس زیاد دارم! بیا بریم کفش بخریم! _:نه من کلی کفش دارم! من:خب باشه دیگه چیزی لازم نداری؟ سرشو به علامت منفی تکون داد یه ذره نگاهش کردم فهمیدم چی کم داره گفتم:دنبالم بیا! رفتیم تو یه مغازه لوازم ارایشی از اونجایی که نه من ازشون سر در می اوردم نه مرینت یه ست کامل براش خریدم بعدم رفتیم براش زیورالات خریدیم! فقط مونده بود کادوی کاگامی!یه ذره دور مغازه ها چرخ زدیم نمیخواستم چیزی بخرم که به نظرش مهم برسه. در اخرمن براش یه مجسمه معمولی خریدم از طرف مرینت هم یه کیف. سوار ماشین شدیم مرینت یه نگاه به لوازم ارایشش انداخت و گفت:بلدی با اینا کار کنی؟ من:از کجا باید بلد باشم؟ یکی ار رژا رو برداشت و تو اینه شروع کرد به رژ زدن! بعد از چند ثانیه لباشو رو هم فشار داد بعد گوشه های لبشو پاک کرد و با رضایت گفت:آسونه! رو کرد به منو گفت:ببین خوبه! زیر چشمی نگاهش کردم خراب کاری کرده بود ولی رنگ صورتی پر رنگ خیلی بهش می اومد! سرمو تکون دادم :اره بهت میاد! جعبشو بست و گفت:بقیش واسه تو خونه! رسیدیم خونه کار حفاظا و شیشه تموم شده بود . مرینت ازم تشکر کرد و از ماشین پیاده شد خواست بره بالا که گفتم:قرار بود تمرین کنیم! رو کرد به منو گفت:چی؟ لبخندی زدم و گفتم:رقص دیگه! شونشو انداخت بالا و گفت:من بد رقصما! خندیدم و گفتم:راه می افتی! _:باشه! خوشحال شدم با هم وارد خونه شدیم درو بستم و گفتم:تا من شام سفارش میدم برو لباستو عوض کن! با تعجب گفت:لباسمو؟ من:اره دیگه لباس مهمونیتو بپوش! _:نه نمیخواد! چه کاریه؟ من:میخوام حس مهمونی بگیری! برو منم عوض میکنم لباسمو! _:دستشو مشت کرد و اروم زد روی سرم و گفتم:قاتی داریا! مچ دستشو گرفتم و گفتم:برو! _:کجا برم؟ من:تو اتاقم ! سرشو تکون داد و رفت سمت اتاق منم زنگ زدم رستوران . از اتاق که اومد بیرون منو هم مجبور کرد که برم لباسمو عوض کنم. یه پیراهن مردونه سورمه ای با شلوار مشکی پوشیدم که باهاش ست بشم لپ تاپمو برداشتم و از اتاق اومدم بیرون! و گفتم:پاشو ببینم! از رو مبل بلند شد یه نگاه به من کرد و لبخند زد و گفت:دو قلو های افسانه ای شدیم! خندیدم و گفتم:اوهوم!خوبه؟ بعد دستامو باز کردم و اروم دور خودم تاب خوردم! چشمکی زد و گفت:تنهایی بیرون نریا! من:چرا؟ خندید و گفت:بچه های محل دزدن! ابروهامو دادم بالا و گفتم:عشقتو میدزدن؟ صورتشو جمع کرد و گفت:اصل مطلبو بگیر میخواستم بگم خوب شدی نه این که عشق منی! بینیشو کشیدم و گفتم:باشه! من لپ تاپو باز کردم و گفتم:خب اول باید ببینیم چند مرده حلاجی! یه اهنگ شاد گذاشتم همین که شروع کرد به حرکت دادن دستاش فهمیدم چقد وضعش خرابه ولی به روی خودم نیاوردم. نشستم رو مبل و در حالی که سعی میکردم نخندم به حرکاتش نگاه میکردم. پاهاشو یکی در میون عقب میبرد و خیلی خشک دستاشو تکون میداد گاهی وقتا واسه خالی نبودن عریضه یه قر ناقصی هم به کمر میداد. اهنگ که تموم شد با اعتماد به نفس ایستاد و گفت:چطور بود؟ دیگه نتونستم جلوی خندم بگیرم.همون طور که میخندیدم بهش نگاه کردم و گفتم:عالی بود! دستاشو گذاشت رو صورتشو گفت گند زدم؟ با خنده گفتم:اینجوری رو دستم میمونی دختر کی میاد تورو بگیره اخه؟ پشت چشمی نازک کرد و گفت:دلشونم بخواد!مثه ماه میرقصم. خندیدم و گفتم:بله بله… اینو نگی چی بگی! برام شکلک در اورد و گفت:خب چی کار کنم؟از کی یاد میگرفتم؟! اینو که گفت باز لحنش عوض شد و دوباره رفت تو لاک افسردگیش و گفت:من نه وقت شادی کردن داشتم نه رقص یاد گرفتن. وقتی اینجوری حرف میزد انگار یکی قلبمو تو مشتش فشار میداد. خواستم یه چیزی بهش بگم که صدای زنگ در بلند شد از جام بلند شدم و گفتم:خودم یادت میدم! بعد رفتم سمت در! غذا رو گرفتم و برگشتم تو خونه مرینت داشت مثلا با خودش تمیر میکرد غذا ها رو گذاشتم رو میز و گفتم:اینجوری فایده نداره پاشو ببینم . اهنگ مورد علاقمو پلی کردم و دستشو گرفتم و بلندش کردم فرشته ی ناز کوچولو چشمات قشنگه می دونم دلم می خواد اینو بدونی به پای چشمات می مونم عاشقتم همه می دونن تو قلبمی خوب می دونم مهربونی کن عزیزم تا توی قلبت مهمونم عسل خانوم دل تنگ شماست عسل خانوم شیطون و بلاست عسل خانوم خوشگل و دلبری عسل خانوم الهی بمیرم برات به چشم من خیره نشو پاشو زود حرفی بزن خاطرخواهتم بانوی من به دلم یه سری بزن برای پیدا کردن تو دنیا رو گشتم تو عشق زیبای منی دل به تو بستم عسل خانوم دل تنگ شماست عسل خانوم شیطون و بلاست عسل خانوم خوشگل و دلبری عسل خانوم الهی بمیرم برات ……. دوتا دستاشو گرفته بودم و این طرف و اون طرف تکون میدادم. همون طور که همراهیم میکرد با خنده گفت:خوب بلدیا! لبخند زدم و گفتم:تو هم خوب یاد میگیری! _:یاد کجا بود؟دستمو ول کنی دیگه نمیتونم! من:باشه همیشه دستتو میگیرم! لبخند زد و سرشو گرفت پایین تا حرکت دستامو یاد بگیره .حسی که به مرینت داشتم تا به حال به هیچ دختری نداشتم برام مهم نبود که باهاش باشم یا نه فقط میخواستم هر لحظه کنارم باشه… اهنگ تموم شد. ایستاد عقب و برام دست زد خندیدم و گفتم:خب حالا یه مدل دیگه! یه اهنگ دیگه گذاشتم و گفتم خب حالا اصل کاری . ابروهاشو داد بالا گفتم:رقص دو نفره!نمیخوای یاد بگیری؟ لباشو جمع کرد یه ذره نگاهم کرد بعد گفت:باشه! رفتم جلو و گفتم:تو ایران رقص دو نفره یعنی این! ایستادم رو به روشو دستاشو گرفتم و کشیدم دور گردنم. دستمو حقله کردم دور کمرشو گفتم:حالا با ریتم اهنگ باید تکون بخوریم! در حالی که سعی میکرد فاصلشو باهام حفظ کنه گفت:همین؟ سرمو به علامت مثبت تکون دادم.

***********

پایان