پارت۹رمان ادامه نسل قهرمانان پاریس
خب سلام مجدد
اینم پارت۹
راستی از این به بعد پارتا کما طولانی تر میشه
حالا بزن ادامه
مرینت شب خوابید بعد که بیدار شد گفت خدای من یعنی اون همه لطف و محبت لوکا توی این چند وقت فقط برای همین بود؟اهههههههه
از زبون ادرین
بدون اینکه صبحانه بخورم یا به دیدن پدرم برم از خونه زدم بیرون احساس میکردم دیگه اون ادرینی که به پدری توجه می کرد که هیچ توجهی بهش نمی کرد نیستم
بادیگاردم می خواست باهام بیاد ولی نزاشتم بعدشم مثل یه بچه معمولی رفتم سمت خونه مرینت اینا
از زبون راوی گل گلابتون
ادرین رسید به خونه مرینت زنگ زد به مرینت اونم رو پشت بوم بود(مکالمه ادرین و مرینت از مخابرات گرفتمش😂😂)
آدرین:سلام عزیزم صبحت بخیر
_سلام صبح تو هم بخیر
+کجایی؟
_خونم چطور مگه؟
+از پنجره پایینو نگاه کن
مرینت که بالای پشت بوم بود از بالا یه نگاه انداخت به پایین بعد با شاهزادش چشم تو چشم شد.