پارت 32 دختر زجر دیده ی من

amily amily amily · 1400/04/13 10:03 · خواندن 7 دقیقه

بفرمایید

«پارت 32» وای خدا اخماشو نگاه ...بدبخت شدم رفت. با اخم بازوامو محکم گرفت . بارآخرت باشه اینجوری بامن حرف می زنی ها... بازومو داشت خورد می کرد از شدت درد صورتم مچاله شددست آزادمو گذاشتم رودستش... آییی...بب...ببخشید . با اخم بازوی له شدمو ول کرد ..عجب زوری داره ..گاوه... درهرصورت فردا می ریم پروندتو می گیریم ... بابغض وصدایی که به زورازگلودرمی آمدگفتم: آخه من...من ...مدرسه ی خودمو دوست دارم .نمی خوام جایی برم . هنوزاخموبود ولی این قانونه نمی شه کاریش کرد .اگه بفهمن ازدواج اخراجت می کنن. لبموجمع کردم . ازکجامی فهمن ...من چیزی به کسی نمی گم سرشوتکان داد. نمی شه اگه یه روزبفهمن خیلی بد می شه همینجور که بازومو ماساز می دادم تا کمی درش آوم بشه گفتم خدا زن عمومو لعنت کنه که بااین ازدواج زورکی تنها تفریحمو ازم گرفت...تنهادلخوشیمم ازدستدادم . با فوت بزرگی نفسموبیروندادم لباموقفل شدتکان می خورد دیگه طاقت نیاورم اشکام سرازیر شدن . با تعجب گفت: گریه می کنی چرااا؟ باگریه جواب دادم نمی خوام از اون مدرسه برم اونجاتنهاجایی بود که بدبختیاموازیادمی بردم ...من می خوام پیش دوستام باشم... فین فین کردم ... آ خه چرا منو مجبور کردی ؟چرا جولیکا رو مجبوربه ازدواج نکردی ؟ هق هقهام زیاد شد.راه نفسم تنگ شده بود .بعد از مرگ خانوادم هروقت عصبی می شدم .دچار نفس تنگی می شدم .از جام بلندشدم تا کمی نفس بگیرم ولی فایده نداشت .ادرین باهمون اخم نگام می کرد .انگار از حرفام عصبانی شده ....عصبانی شده به درک دیگه نمی تونست حرف بزنم بازانو نشستم روی زمین دست بردم یقه ی لباسمو چنگ زدم .می خواستم پارش کنم تا شاید.نفس راحتی بکشم . ..آقای مغرور تاز متوجه حال من شد .بازانو کنارم نشست دستشو پشتم گذاشت با صدایی که ناراحتی توش موج می زد گفت : مرینت...چی شدی .؟ از جاش بلند شد به طرف آشپزخونه دوید کمی بعدبایه لیوان آب برگشت..کمی آب به صورتم زد .با لحن مهربانی گفت: مرینت ...کمی آب بخور... لیوان آبوکنارلبم گذاشت وادرم کرد آب بخورم .کمی آب ریخت تو دستش کشید به صورتم ...چرانگاهش عوض شد ؟ مرینت ...عزیزم بلند شو .. دستشودورشونه هام انداخت کمکم کرد روی مبل نشستم ...دوباره گفت : آروم باش ...آروم نفس بکش ... نا خواسته سرم توسینش نشست .اونم تکان نخورد.آرام پشتمو ماساژداد.کمی آرام شدم .گرمی بدنش دلمو یه جوری می کرد نمی دونم چه جوری ؟ولی هرچه بود .ترس آمیخته باآرامشی بود که غول بیابونی بهم داد.صداش توگوشم پیچید .آرومو آرامش دهنده .. باشه حالا آروم باش تا فردا ببینم چکار می تونم بکنم ... صدای در ورودی بلند شد. آقا...اجازه هست بیام داخل ... سرمو از سینه ادرین بیرون آوردم .. بله بیا .. جسی خانوم سلام دادوارد خونه شد یه راست رفت آشپز خونه ...کمی حالم بهتر شده بود از جام بلن شدم .با صدای آرامی گفتم : می شه برم اتاقم ؟ سرشو تکان داد . البته می تونی بری ... بی حوصله از پله ها بالارفتم .وارد اتاقم شدم .یه راست رفتم تو حمام ...حمام نبود به اندازه پزیرایی خونهی عمو بود.یه وان بزرگ روشویی بزرگ وتمیز توالت فرنگی ... تو فیلمادیده بودم ولی هیچ وقت فکرشو نمی کردم که یه روز این چیزا مال من بشه بدن خسته وافسردمو زیر دوش آب گرم رها کردم ...راستش از وان می ترسیدم ...برای همین دوشو ترجیح دادم .شوستن موهام برام سخت بود دیشب از بس این آرایشگره تافت خالی کردروش شده چوب خشک .بعد از حمام خودمو روتخت گرمو نرم رها کردم ...آ خیش خیلیم بد نشدازدواج بااین غول بیابونی ...غذای خوب جای خوب تازه مجبورنیستم این خر کار کنم ... تمام روز در سکوت گذشت .شب موقع خواب دوباره از خواب پریدم ادرین چراغ خواب تو اتاقم گذاشته بود ولی من می ترسیدم آرومو بی صدا پتوموجمع کردم رفتم پشت دربسته ی اتاق ادرین نشستم کمی بعد به خواب رفتم صبح قبل از ادرین از خواب بیدارشدم .وبرای مدرسه خودمو آماده کردم .تودلم آشوب بود اگه نزارن بمونم دیگه درس نمی خونم ... از اتاق زدم بیرون ادرین هم همزان آمدبیرون ...مشغول بستن دکمه ی کتش بود ...وای ...کت وشلوارت توحلقم ..انگار می خوادبره عروسی ...بلاخره دست ازدیدزدنش برداشتم .سلام دادم سلام ... نگاه گذرایی به من کرد سلام صبح بخیر زودباش دیر می شه قبل ازمن ازپله هاپایین رفت منم عین جوجه اردک دنبالش .لامصب عجب خوشتیپه ... موقع خوردن صبحانه تو فکرای بودم که چطور باید ای همه راهو برم مدرس هیچی پول نداشتم ...که کمی از مسیروباماشین برم تازشم من که راهو بلد نیستم ...باصدای ادرین از فکربیرون آمدم زودباش دیر شد . از جام بلند شدم دنبالش وارد پارکینگ شدم . از امروز صبحا خودم می رسونمت .موقع برکشتن راننده می رسونتت. سرجام خشکم زدیعنی من راننده دارم .باصدای آرام گفتم: ممنون من خودم می رم. نگاهی به من انداخت .جوابی نداد.چشممو اطراف چرخوندم واااای چه ماشینایی ...دهنم باز باز مونده بود .مثل بچه خنگولا گفتم : همه ی این ماشینا مال خودته .؟ پوز خندی زد .رفت طرف ماشین سورمه ای رنگی ...چون نمی دونستم اسمش چیه .اسمشو از روش خوندم ...جنسیس ..وااوووو...به طرفم برگشت. چیه چرا این جوری نگاه می کنی معلومه همشون مال خودمه ... بی اختیار ذوق مرگ شدم ...محکم دستامو به هم کوبیدم ... ای ول داش ...خیلی با حالی ... از حرفم خندش گرفته بود ولی زود قیافه ی جدی به خودش گرفت:خوشم میادزودخودشوجمع می کنه باز تو اینجوری حرف زدی.؟ لبمو گزیدم ببخشید ...از دهنم پرید ... پشتشو کرد به من ...منم محکم زدم توسرم ...تو باز سوتی دادی ندیدبدید ...ای بابا این همه ماشین خشکلو یه جا دیدم ذوق کردم ...صدای مردی رو شنیدم سلام اقا صبح بخیر ادرین خیلی خشک ورسمی جوابشو داد سلام صبح بخیر نگاهم به مرد میان سال ولی هیکلی افتاد سلام خانوم ... سرمو تکان دادم سلام نگاه ادرین بین منو مرد چرخید وروبه من گفت: ایشون آقای مایکل(فامیلیه ها) هستن از امروز راننده شماست . ادامه داد . آقای مایکل از امروز مثل چشمات مواظبشی ؟...فهمیدی...ادرسو نوشتم سر ساعت دم مدرسش باش آقای دست به سینه سربه زیر جواب داد چشم آقاروچشمم خیالتون راحت... ادرین فقط سرشوتکان داد .درماشینو باز کردیه پاشوداخل گذاشت وگفت : می تونی بری... بازآقای مایکل سرش توگردنش رفت . چشم آقابااجازه ...خانو خداحافظ یعنی موندم توکف این همه جذبه به خدا... چرا سوارنمی شی؟ بازگیج نگاش کردم ها..... ها...نه بله.. بی حرف سوارشدم . ازکنارچشم نگاه بهم انداخت .وحرکت کرد . بین مسیر به این فکر می کردم که همه دست به سینه جلوش خمو راست میشن حتی عموی من...وای به حال من ...بایدحواسم باشه پاروی دم آقاشیره نزارم...از حرف خودم خندم گرفت.زدم زیرخنده متوجه نبودم تمام مدت زیر دوربین آقاشیره هستم چیه به چی می خندی هول شدم .. هیجی ....همینجوری خندیدم ... تارسیدن به مدرسه حرفی بین مون ردوبدل نشد ...کنار خیابون پارک کرد به ط رفم چرخیدیه دستشو گذاشت روی فرمان به صورتم خیره شد. برومدرسه یه کاری دارم انجام بدم میام بامدیرت حرف می زنم ... نگران گفتم: اگه قبول نکردچی..؟ بالحن مطمئنی جواب داد نگران نباش من کارمو خوب بلدم .حالا برودیرم شد. بانگرانی خداحافظی کردم.ازماشین پیاده شدم.هنوزچندقدمی دورنشده بودم که باصدای بوق ماشینش برگشتم عقب .بادست بهم فهموندبرم پیشش...راه رفتروبرگشتم.وکنار شیشه ی طرفش ایستادم شیشه روپایین کشید...لبخند محوی زد. ببخشیدیادم رفت بهت پول بدم باتعجب گفتم: پول ....برای چی ؟ خوب معلومه بایدپول توجیبی داشته باشی ... ازحرفش چشمام گشادشد. نه ممنون لازم ندارم. لباشوجمع کردوبااخم گفت: لازم ندارم یعنی چی مگه پول داری؟ سرموبه طرفین تکان دادم نه ...راستش به پول توجیبی عادت ندارم زن عمو می گفت وضعمون خوب نیست. سری به علامت تاسف تکان داد.چندتاتراول پنجاهی از توکیف پولش درآورد .گرفت طرفم بگیراز این به بدنبایدجیبات خالی باشه . دستی روسرم گذاشتم که ببینم از تعجب شاخ در نیاوردم ....باچشمای گشادگفتم این همه پول ....نه خیلی زیاد.بااین میشه همه ی مدرسرومهمون کرد لبخندی زد چراکه نه هر کاری دوست داری بکن . بادیدن این همه پول که مال منه خوشحال شدم باذوق گفتم ممنون ...واقعا می تونم دوستامو دعوت کنم بالبخند سرشو تکان داد البته چراکه نه ...برودیگه دیرت شد باکسیم در باره ی ازدواج حرفی نزن خنده ای از شادی کردم . باشه ممنون ...چاکریم ... لباشو گاز گرفت . باز که زدی اون کانال ... هنوز خنده رولبام بود به طرف در مدرسه دوید.نگاه خیلی از بچه هاروم بود نفسی کشیدم وارد مدرسه شدم با کفش نوپالتو نو کیف نو احساس خوبی داشتم درسته همیشه اخمو ولی خیلیم بد نیست .چون هواسردبودصفی تشکیل نشد بادو رفتم داخل کلاس سارا بادیدنم جلوآمد دستاشو بازکرد باتعجب جیغ زد واییییی....دختر چه ناز شدی ...چه تپ پسرکشی زدی راستشوبگو گنج پیداکردی ؟ یه پس گردنی بهش زدم . آره گنج پیداکردم توروسنن...بعداز کلی سرکول هم زدن معلم گرام واردشد.چند دقیقه از کلاس نگذشته بود که از دفتر احضار شدم .هری دلم ریخت یعنی چی شده ادرین به این زودی آمد؟ بادلهره ااز پله ها پایین رفتم پشت دراتاق کمی ایستادم نفس عمیقی کشیدم درو باز کردم اول سرمو بردم داخل ادرین نبود .پسچیکاردارن بامن بااجازه واردشدم سلام اجازه هست؟ وای یا خدا مثل وحشیا آمد پیشوازم باعصبانیت دادزد . کم شیطون بودی وبازی گوش حالا پروئیواز حد گذروندی ...خلافت بزرگ شده بانگرانی پرسیدم خانوم چی شده به خدامن امروزکاربدی نکردم . قدماشوتند برداشت خودشوبه من رسوند.

*****************

پابان