پارت 39 دختر زجر دیده ی من
یک پارت دیگه هم میدم لطفا شاکی نشید که کمه همینم زیاده باور کنید
«پارت 39» دستشوروپیشونیم گذاشت وای چقدرتب داری.بایدآقاروخبرکنم دستش وگرفتم نه نمی خوادکمی استراحت کنم خوب می شم ... ولی خانوم حالت بده ...ولی توخونه قرص داریم بزاربرات بیارم . به زورکمی صبحانه خوردم ...ودوباره به تختم برگشتم ...نمی دونم چقدر خوابیدم ...صداهای نامفهومی می شنیدم ...گوشاموتیز کردم ...آره ادرینه ... چرا خبرم نکردید آقابه خدا خانوم نذاشت زنگ بزنم بهتون ... باشه توبرومی رم ببینمش صدای پاشوشنیدم انگارداشت به سرعت ازپله هابالامی آمد...نفس زنان وارداتاقم شد مرینت...چته ؟مریض شدی ؟ چشمام به زورباز می شد... سلام ...فک...کنم سرما خوردم ... جلوتر آمد مچ دستمو گرفت تب داری دختر ...پاشوببرمت دکتر ... زیربازوموگرفت.نشستم توتختم ...نه بابا خوب می شم . سرشوتکان داد. نه نمی شه زودباش دستشودورکمرم حلقه کردوبردکنارکمدکم لباساموبیرون کشید بیابپوش می رم اتاقمو زودوزود میام ... ]]ادرین[[ مرینت بعد از چند روزه میره مدرسه به راننده گفتم خودم میرم دنبالش ...ولی کارم کمی طول کشید.باسرعت زیاد به طرف مدرسش رفتم .بایدهرچه زودتربرسم هواخیلی سرده ...از روزی که ازخونه ی عموش برگشتیم ...خیلی دلم براش می سوزه واقعابجز من کسی ونداره درسته نمی خوام چیزی بینمون باشه ولی اون الان زن منه منم باید دررفتارم تجدید نظر کنم ...شیطنتاش دلمو شادمیکنه خونم از یه نواختی درآمده ...باسرعت پیچیدم توخیابون مدرسه ...ازدور مرینت رو دیدم کناردیوارمدرسه ایستاده بود...اون پسره اینجا چه غلطی می کنه ... همون پسرمزاحم ودوتادوستاش بودند...دارن چی به مرینت می گن چرا مرینت...ساکته چراسرش پایینه ...چراچیزی بهشون نمی گه ؟ ای نامردامی کشمتون ...هرکدام یه گوله برف زدن به صورت وبدن مرینت...مرینت دستشو گرفت جلوی صورتش آتیش گرفتم ...محکم زدم روفرمان ...بی اختیارفریادزدم ...می کشتم لعنتی ...(خوددرگیری مزمن داری برادر؟) ماشینوکج پارک کردم ...بدون اینکه درشوببندم یورش بردم طرفشون از پشت خراب شدم روسرش لعنتی می کشمت... یه مشت حواله صورتش کردم ...هرسه ریختن سرم هم زدم هم خوردم سه نفر به یکی ...صدای جیغ مرینت بلند شدبازومو گرفت .همونی که دفعه ی قبل مرینت باهاش دعواکرده بودوگرفتم وانداختم توبرفا نشستم روشکمش بامشت صورتش وخونی مالی کردم ...با وساطت مردم از هم جداشدیم چند نفراوناروگرفتن ..چندنفرمنو...مرینت دستشو دور کمرم حلقه کرده بودوباگریه به من چسبیده بود...بدنش می لرزید...ومحکم توبغلم گرفتمش ...فریادزدم اگه یه باردیگه ...فقط یه باردیگه دراین مدرسه ببینمت نیستت می کنم پسره دادزد خرکی باشی ها؟ خرعمته عوضی.... پسرروبه مرینت گفت : بابچه خوشکلا می پری راستشوبگو چقدبهت می ده بگونرخت هرچی هست باهات کنارمیایم باشنیدن این حرف دیوانه شدم مرینت رو کنار زدم ...هجوم بردم ی مشت روانه ی دماغ خوش فرمش کردم ...خون بود که می زدبیرون ...نعره کشیدم. کثافت چه زری زدی زنمه عوضی ...می کشمت... پسراوقتی حرفموشنیدن بادهان باز خیره شدن به ما...خلاصه باهربدبختی که بودازهم جداشدیم ...سوارماشین شدیم ...به سرعت رانندگی می کردم کنارلبم خون می آمد دستمالی از روداشبردبرداشتم گذاشتم رولبم ...چشمم به جاده بود.مرینت باگریه گفت: به خدامن کاری نکردم ...اونا...سرموتکان دادم ... هششششش می دونم ...خودتوناراحت نکن ... همش مف مفمی کرد...نگاهی به صورت قرمزش کرم که به خاطرپرتاب برف اینجوری شده بود...قلبم به دردآمد... آخه من موندم تواون روزاوناروزدی ...حالاچراسرتوپایین انداختی وگذاشتی باهات اینجوررفتارکنن.. هق هق کرد.باگریه گفت: خودت گفتی کارم مثل لاتای توخیابون ...کاریه دخترخوب نیست ... به شدت سرموبه طرفش چرخوندم ... یعنی تواینقدر به حرف من گوش میدی...؟ اهم ... نمی دونم چی تووجوداین دخترهست که من بعضی وقتابراش ضعف می کنم ...معصومیت ...پاکی بچه بازیاش ...اینکه بعضی وقتاحاضرجواب میشه و...دلم می خوادیاسراونوبکوبم به دیواریاسرخودمو...بعضی وقتا م حرف گوش کن می شه136 ...موندم چطورباهاش رفتارکنم...هم شکنندس هم قویه ... ]]مرینت[[ بعدازماجرای اون روزفهمیدم که برای ادرین مهمم ...از اون شب که باهم دست دوستی دادیم واقعا"رفتارش عوض شد...درسته هنوز اخمووبامن زیاد...یاشایدم بعضی روزااصلاباهام حرف نمی زنه ...ولی توخونش آرامم ...تصمیم گرفتم که درسموبهترکنم دیگه تومدرسه آروم بودم وحرف گوش کن ...نه به خاطرکتکی که خورده بودم ...بلکه می خواستم ثابت کنم منم می تونم بچه درس خون بشم ...بعدازماجرای اون روزدم مدرسه دوتابادیگاردگردن کلفت وخوش تیپ ازصبح تاظهرکشیک می دادن ...وقتی باهاشون سوارماشین می شدم بچه هاحسرتمومی خوردن ...درجواب سوالهای زیادساراوبچه های دیگه ...فقط میگفتم داییم اینجوری خواسته ... ادرین بعضی وقتا به مهمونی شبانه می رفت ...نمی دونم چراهیج وقت منوباخودش نمی برد... دیگه اجازه نداشتم خونه ی عموبرم فقط بعضی وقتهاتلفنی با جولیکا در تماس بودم ...از این یه نواختی خسته شدم ...شبهابی خواب شده بودم ...بعضی شبازانوموبغل می کردمو یه گوشه تخت می نشستم ...روزوبه امید شب سپری می کردم که ادرین ازدربیادداخل درسته خشک ورسمی بود ...ولی وقتی پاشوداخل می گذاشت تمام غمام پرمی کشید.قلبم تندتندمی زد..یه حسی بهش داشتم ...نمی دونم چه حسی ؟ بعضی روزا با الی بیرون می رفتم ..ولی باز خوشحال نبودم ... فرداسالگردوالدینمه بایدبرم سرمزارشون ...ولی چطوربرم ...بایدیه جوری جیم شم برم ...آره زنگ آخرکه ورزش داریم جیم میشم ...ولی بادیگارداموچه کنم ؟از صبح حالم خرابه امروزباباومامانمو ازدست می دموتنهامی شم ...سرم روی میزبودوبه137 بدبختیام فکرمی کردم...دستی محکم خوردروشونم هی عاشق شدی جیگر؟ چشمای اشکیموبه رز دوختم ...نگران کنارم نشست ...دستاموگرفت مرینت چی شده...حالت خوب نیست؟ خودموانداختم بغلش ...باصدای بلندهق هق کردم نه خوب نیستم ... دستی روی سرم کشید آخه چرا؟چی شده ؟ امروزسالگرد.خانوادمه ...ولی نمی دنم چطورازدست بادیگاردام دربرم ...می خوام برمسرمزارشون خوب بادایت برو...مگه اون نمیادسرمزارخواهرش ؟ نه یعنی اینقدرکارداره که نمی تونه ... دستاوگرفتم ساراکمکم کن یه جوری جیم شم ... کمی لبشوگازگرفت چشماشوبه اطراف چرخوند. آهان فهمیدم ...باچادربرو اشکاموپاک کردم ...باتعجب گفتم: باچادر ؟چادرازکجابیاریم ...؟ آره توچادرمی پوشی وازمدرسه میری بیرون از اونجایی که اوناشک نمی کنن توباشی راحت می تونی دربری ...ازیکی می گیریم ...نگران نباش ... بانقشه ی رز از مدرسه زدم بیرون دوساعت وقت داشتم برگردم مدرسه ...یه ماشین دربست گرفتم سرراهم چندشاخه گل ویه شیشه گلاب گرفتم ...از راننده خواستم بمنوه تامنوبرگردونه ...رسیدم سرمزارشون بین هردوشون ایستادم سلام بابا...سلام مامان ... زانوزدم باهق هق گلهاروپرپر کردم اول قبرمامانوشستموبعدقبربابارو...بابایی ببین من آومدم...مامان دخترگیس گلابتونت آمده ...ببینید منونگاه کنید..آمدم پیشتون ...مامان یادتت همیشه می گفتی عروس بشی ایشا...مامان عروس شدم ...باباتونبودی ...ادرین منوزد...اشک تمام صورتم خیس کرده بود.بدم زد.هنوزجاش دردداره ...گریه هام شدیدترشد.مامان نمی دونی شب عروسیم چقدرترسیدم ...بابا ...نبودی دستموبزاری تودست شوهرم...آره شوهرم...مامان شوهرم منودوست نداره ... وسط دوتاییشون به پشت درازکشیدم ...دستاموبازکردم ی دستم روی قبرسردباباو دست دیگموروقبرمامان...خوبه حالاباهم می خوابیم ...منم می خوام پیش شماباشم ...جیغ زدم...بابااااا...بابااااا...ماماااااان...ماماااان...مامان خوبم...زارزدموگریه کردم اینقدرکه غموغصم کم بشه ...ولی نه ...غم دلم سنگینه ...صدام دورگه شده بودگلوم دردمی کردولی اینامهم نبود ....مهم من یتیم بودم که تودنیابه این بزرگی بی کسم...صدای کسی روشنیدم پاشودخترم ...بسه ...مریض می شی... سرموبلند کردم تاصاحب صداروببینم همون راننده تاکسی بود. دخترم خداصبرت بده ...پاشو گلم ...اگه به گریه کردن بود...تاحلاهمه ی این رفتگان زنده شده بودن . بی رمق نشستم نگاه پرحسرتم وبه سنگ قبرمامان دوختم ...باگریه اول ب*وسه ی روقبرمامان وبعدبابا کاشتم ...به ساعت رومچم نگاه کردم ...لباسام خیس شده بود. وای دیرم شد توروخدامنوزودتربسونید...راننده که مردمیان سال باموهای جوگندمی بود.سری تکان داد.فاتحه ی دادوبلندشد.بریم دخترم ...خدابیامر زدشون139 ممنون ... وای دیرم شده بودزنگ مدرسه خورده حالاچکارکنم ...ادرین منومی کشه ...بانگرانی گفتم : آقاتوروخدازودبریددیرم شد باشه دخترم بگوکجابرم ... چه مهربانه ...خدابرای بچه هاش نگهش داره ...چون خیلی دیرشده بودآدرس خونه رودادم ...وای چقدر ترافیکه ...یک ساعت گذشته حتما تاحالاآیدین فهمیده ...ازدلهوربدنم می لرزید ..خدابه دادم برسه ... ]]ادرین[[ سریه جلسه ی مهم بودم که داودزنگ زد. بله... س...سلام آقا... از سلام کردنش فهمیدم بایدچیزی شده باشه .. هاچی شده زودبگو؟ آقا...آقا...راستش ...مرینت خانوم .... باشنیدن اسم مرینت دیوونه شدم صندلی وپرت کردم عقب وبلندشدم ..فریادزدم مرینت چی ؟دحرف بزن راستش آقانیست ... نیست ؟؟یعنی چه نیست ؟ آقامدرسه روزیروکردیم ...به خدااز دم مدرسه جم نخوردیم ... کتموبرداشتم بدون توجه به مهمانهای خارجی که بادهن بازبه حرکات دیوانه وارمن چشم دوخته بودن از اتاق زدم بیرون ...نکنه رغیبام ...نه ...خدا...نه... من دارم میام مدرسه همه جاروخوب گشتید..؟ بله آقا مدرسه روزیروکردیم . سوارآسان سورشدم ..نعره ی بلندی کشیدم. مگه دستم بهتون نرسه ...نابودتون می کنم ... گوشی قطع کردم ...سوارماشین شدم به سرعت نور حرکت کردم ...خدایا...یعنی چی شده ...می ترسیدم دزدیده باشنش ...توکارجدیدم رغبای بدی داشتم دست به هرکاری می زدن ...به مدرسه رسیدم تاپیاده شدم یکی یه سیلی محکم خوابوندم توگوش دوتایشون ...از چندنفردیگه ام کمک گرفتم که دنبالش بگردن ...رفتیم خونه اونجام نبود ...دیگه داشتم دیونه می شدم کلافه دستی توموهام کشیدم ...خدایا چکار کنم آخه این بچه کجاست .؟وای وای نکه فرارکرده..نمی دونم چرا اینقدر نگرانش شدم ؟دم درویلا داشتم تقسیم گروه می کردم که کی کجاروبگرده که یه تاکسی دم درایستاد...چشماموکوچیک کردم تاببینم کی توشه ...خدایا...شکرت...مرینته که داره از ماشین میادپایین ...حال خوشی نداشت چشماش قرمزشده بود...لباساش خیس بود...احساس کردم می لرزه ...از اینکه برگشته خوش حال شدم ...ولی بایدجواب بده کجابوده ؟ ]]مرینت[[ بلاخره رسیدم ...یاخدااینجاچه خبره ؟ باچندتامردداشت حرف میزد.چهره ی عصبانی وترسناکی داشت ...که خشکش زد باترس کرایه راننده رودادم وپیاده شدم ...زیرلب گفتم:خدایا به دادم برس...ادرین چندقدم جلوآمد وایستاد ...کمی خیره به من شدیهواین شیر آمدطرفم دسته ی کولمو صفت گرفتم تومشتم هنوزبهم نرسیده بود.سیلیش توصورتم فرودآمد نقش زمین شدم ...باصدای خفیفی ای کمرم ...چنان خوردم زمین که کمرم دردگرفت پوست کف دستمم رفت ...خیزبرداشت ویقممو گرفت از زمین بلندم کرد...اینقدعصبانی بود .که رگ گردنش بیرون زده بود وصورتش سرخ شده بود...صورتش و به صورتم نزدیک کردچنان فریادکشیدکه چشماموبست
********************
پایان