پارت 46 دختر زجر دیده ی من

amily amily amily · 1400/04/21 09:59 · خواندن 6 دقیقه

اینم تلافی دیشب

«پارت 46» بالبخندگشادی خودموبهش رسوندم بله کاری داری؟ کمی جابجاشدنشست لبه ی تخت .بی حوصله به نظرمی رسید. قراره دوستام عصربیان خونه . بی تفاوت گفتم: خوب بیان خوش آمدن ...حالاچراگرفته ای دردداری ؟ کلافه به خودش نگاه کرد. حال ندارم سرووضعمو ببین . جلوی پاش ایستادم راست می گفت موهاش ژولیدهو ریشش بلند شده بود سروضع مناسبی نداشت .اخمی کردم لبموجمع کردم همزمان باچشمام این ورواون ورتکانشون دادم ...ادرین پقی زدزیرخنده وقه قه زد آخه این چه کاریه می کنی خانومم. وای قلبم ضعیفه به من می گه خانومم ...بی توجه به خندش گفتم: دارم می فکرم . بازخندید آخه چرادرست حرف نمی زنی دختر...؟ دستامومحکم به هم کوبیدمو پریدم هوا... یافتم ... بی چاره شوکه شدبادهانی بازبه من خیره شد...دویدم طرف آشپزخونه چندتاکیسه ی زباله وکش برداشتم .رفتم آب حمامو گرم کردم .رفتم اتاقش چندتیکه لباس تمیزوحولشو برداشتم .روی یکی ازمبلهاگذاشتم .باکیسه هابه اتاقش برگشتم ...باچهره ی متعجبش روبروشدم ... ایناچین ؟کجارفتی ؟ لبخندگشادی زدم وبه حالت رقص سرموتکان دادم . خوب آقامون ...آماده ی حمام باش . چشماش گشادشد.ابروهاش پریدبالا... حمااااام ...؟آخه چطوری برم؟؟؟؟؟ لباموبازبان ترکردم .فاصلموباهاش کم کرد. چرامی تونی اگه پسرخوبی باشی وبه من اختیاربدی می دونم چکارکنم اول استتارمی کنیم بعدمیریم حمام ... فقط نگام کرددست به کارشدم تمام مدت بالبخندخیره به من بود.لبه ی تخت نشسته بود.باتردیددستمو بردم روی کمرش ونگاهمون به هم گره خورد...لباسشوبالاکشیدم اول دست سالمش وبعددستی که گچ بود.آرام جوری که به بخیه های سرش آسیب نرسه ازسرش بیرون کشیدم.بالمس بدنش دستام لرزید.دلهره گرفتم .زودبه خودم مسلط شدم ...خوچکارکنم هردختر دیگم جای من بودبادیدن بدن خوش فرم وعضله ای کپ می کرد.چه برسه به من که زنشم ...یکی ازکیسه هارومحکم باکش بستم به دستش که آب نره داخل خندید. حالافهمیدم این کیسه هابرای چت بود...خودمونیم ها...توام بعضی وقتامغزت خوب کارمی کنه ... اخم غلیضی تحویلش دادم ..من همیشه مخم کارمی کنه .ولی کسی منوندیده برای همینم شکوفانشدم . خندش بلندترشد.دست سالمشو دورشونم حلقه کردومنوتوبغلش کشید. این چندروزه که مریض شدم خوب بلبل شدی ها. شکلکی براش دراوردم چون می دونم هرکاری بکنم نمی تونی دنبالم بدوی ومنو دعواکنی پس بایدحسابی ازفرصت استفاده کرد. قه قه هاش بلندشد.آروم باکچ دستش زدتوسرم دردم نیومد.دماغمو جمع کردم. آخ سرم ... ازدست تو...چقدرشیطونی ... مااینیم دیگه ...حالابزارپاتم کیسه بکشم سکوت کرد.وای خدا فکراینجاشونکرده بودم شلوارشو چکارکنم ...روی یه پاایستاد.به خودم مسلط شدم ...نترس دختراون شوهرته نمی خوردت .دستامو جلوبردم شلوارشوپایین کشیدم .پاشو باکیسه پوشوندم .وای لپام داره می سوزه ...سعی کردم نگاهم به نگاهش نیفته . خوب بریم دیگه آب حمام آماده کردم چیه چرااینقدرلپت قرمزشده هااا...نه قرمزنیست لبخندی زد . عاشق شرم وحیاتم مرینت... لباموگازگرفتم .سرموپایین انداختم ....همراه هم حرکت کردیم ...از اونجایی که ادرین دوست نداشت موقع حضورش توخونه کسی ازخدمه باشه جسی خانوم کاراشوزودانجام می دادومی رفت برای همینم خیالم راحت بود کسی توساختمان نیست حمام گرم بودکمک کردم تاروی صندلی که ازقبل آماده کرده بودم .نشست . مرینت خودم می تونم توزحمت نکش چه زحمتی وظیفمه ... آخه بالباس سرمامی خوری نه راحتم .. بادوش دستی سروبدنش وشستم اونم مثل یه بچه خوب ساکت نشسته بود ادرین گفته بودآب برای بخیش بدنیست برای همینم راحت روسرش آب ریختم وشستم .لباسای خودم خیس شده بود .وقتی کارم تمام شدگفتم: من ...من می رم بیرون لباس زیرتودربیاروآب بکش تاحولت وبدم ... لبخندشیطونی زد. نه دیگه خودت زحمتشوبکش ... هول شدم من...نه دیگه چی ...؟؟؟ به التماس گفتم: توروخدابرم دیگه ... هاااا...چرارنگت پرید باباشوخی کردم بروبیرون دستت دردنکنه نفسی ازروی آسودگی کشیدم وپریدم بیرون .چندقیقه بعد صدام کرد مرینت...حولمومی دی؟ از پشت درحولشودادم . مواظب باش لیز نخوری باشه حواسم هست یه دستشوبه چارچوب رگرفته بود.خم شدماول کیسه ی پاشوبعددستشوبازکردم . آفیت باشه ... لبخندی زد ممنون خانمی ...خداخیرت بده چه حالم سرجاآمد. کمک کردم لباساشوپوشیدبعدآروم درازش کردم پتوتاگردنش بالاآوردم حالابگیرراحت بخواب .آ بمیوه ای که ازقبل آماده کردم دادم خورد.نگاهش خی ره به من شد وای مرینت...لباسات خیسه سرمامی خوری ...نگاه کن زودبروعوض کن ... نگاهی به خودم انداختم .راست می گفت اینقدرمشغول کارای آیدین بودم یادم رفت که خیس شدم .لبخندی زدم باشه پس اگه کاری نداری برم عوض کنم . نه زودبرو سرموتکون دادم به اتاقم رفتم ی دوش سریع گ رفتم موهامو خشک کردم.همینجوری پشتم رهاش کردم...تازیر رانم می رسید چون بیشترمی بافتمشون مواج وخوش حالت شده بود.سارافن صورتی باگلهای ریز سفیدپوشیدم تازیرزانوم می آمد.ساپورت سفیدبراقی پوشیدم ...به نظرم خوب بود.دلم نمی خواست زیادجلوی ادرین برهنه باشم ...هرچندکه شوهرم بود.از پله هارفتم پایین ...جسی خانوم بااجازه واردشد سلام خانوم ...آمدم غذاروآماده کنم سلام زحمت می کشید.راستی برای عصرمهمون داریم .هرچی لازمه تهیه کنید. چشم خانوم ...چندنفرن؟ والانمی دونم ...ولی شماآماده باشید رفتم سراغ برفین این چندروزخوب ندیدمش یه خونه ی جدیدتوی پارکینگ براش درست کردیم ...برای اینکه ادرین راحت بخوابه بالا نمی اوردمش ...بعدازکمی بازی بابرفین بگشتم ازکناراتاق ادرین ردشدم مرینت... عقب گردبرگشتم طرف اتاقش بله بیاببینم ... وای خداچرااینجوری حرف زدبازکاری کردم؟ باترس رفتم اتاقش ... سرموچندبارتکون دادم منتظرشدم حرفشوبزنه ...193 پشتتوببینم ... باتعجب چرخیدم وای مرینتتتت...موهات چه قشنگه تاحالا بازندیده بودمش ...نشست توتخت نفس راحتی کشیدم ...خوبه عصبانی نیست. مرینتتتت.. نگاش کردم ملتمسانه گفت: میشه شونش کنم ... چشمام گشادشد شونششش کنی؟ اهم... خوشحال شدم بدودویدم اتاقم برسموبرداشتمو برگشتم .بدن هیچ حرفی نشستم جلوی پاش شونه رودادم دستش یعنی شونه کنم ؟ اهم... خندید...آروم شونه روکشیدتوموهام ...بعدازمرگ باباومامان دیگه کسی موهاموشونه نزد...باباهمیشه دوست داشت موهاموشونه کنه ...مامان برای موهام شعرمی خوند ادرین موهاموآروم شونه می کرد ...از یادآوری گذشته دلم تنگ شدوصورتم خیس شدبی اختیا شونه هام لرزید.باصدای ادرین به خودم آمدم.شونه هاموگرفت وبه طرف خودش چرخوند.اخم کرده بودبانگرانی پرسید مرینتتت...گریه می کنی؟موهاتوشونه می کنم دردداره ؟ باسرجواب منفی دادم . پس چراگریه می کنی ؟ بغضم ترکید. آخه بعداز مرگ باباومامان کسی سرموشونه نزد... سرموکشیدتوسنش آروم باش عزیزم ...گریه نکن ...می دونی وقتی چشات اشکی میشه دنیام خراب می شه .؟ سرموب*وسید. گریه نکن عزیز دلم سرم توسینش بودباشنیدن این حرفا.دلم آروم گرفت ...بااینکه نمی دونم چه حسی بهم داره ولی این آغوش برام امن بودمن عاشق این مردبودم ...بوی تنش هرلحظه منوعاشق ترمی کرد. نهاروخردیم چون ادرین راحت خوابیده بود منم رفتم اتاقم ...امروزهمه چی خوب بود.ادرین منوبغل کرد...سرموشونه کرد...سنگ صبورم شد...کمی خوابیدم بعدازخواب ظهر لباس آستین داریاسی وشال طوسیی پوشیدم همراه شلوارلی سورمه ای اهل آرایشم که نبودم رفتم پایین تابه کارهای آیدین رسیدگی کنم . ادرین کاری نداری انجام بدم ؟ به پشتی تخت تکیه داده بود.ومطالعه می کرد. نه فقط بیاتوکارت دارم باز ادرین جدی برگشته...رفتم جلولبه ی تخت نشستم .کتاب وکنارش گذاشت .نگاهش به نگاهم گره خورد. ببین مرینت کسی نمی دونه من ازدواج کردم فقط نینو و الی می دونن از اونا خواستم دراین باره باکسی حرفی نزنند .از توام می خوام چیزی بروزندی . آخه چرااا؟ مرینت جان توهنوز خیلی سنت کمه .توضیح دادن بعضی چیزاخیلی سخته .می دونی من بیشترفکر سلامتی وآسایش توام ...نمی خوام به گوش رغیبام برسه ...می ترسم برات مشکل درست کنند ...می فهمی چی می گم ؟ اهم...پس به مهمونامی گیم از اقوام هستی باشه ؟ ازاینکه دوباره باید.همسر بودن ادرینو انکارکنم دلم شکست .بابغضی که لبامو می لرزوند .سرموپایین انداختم باشه ...هرچی توبگی ... لبخندی زد آفرین دختر خوب ... باشنیدن صدای زنگ ازجام بلندشدم .رفتم پشت آیفن ...نینو و الی لبخندی روی لبنم نشست.دروبازکردم. سلام الی تویی بفرمایید.خوش آمدید. یعنی ادرین برای آمدن نینو اینقدرعصبی شده بود...؟الیا قبل از نبنو واردشد. سلام خوش آمدید. هموب*وسیدیم سلام عزیزم خوبی؟ نینو باصندلی چرخ داریواردشد.باتعجب رفتم جلوش ایستادم نینو این برای چیه ادرین که حالش خوبه لبخندی زدکه ناراحتیم پرید. سلام خانوم پرستاااار...حال شما سلام خوبم . به صندلی اشاره کردم . خوب این برای چیه ... صندلی وهول دادوواردشد.لبخندی زد. اینجوری ادرین راحت تره سری تکان دادم هرسه وارداتاق ادرین شدیم .خوش حالی ادرین برام شیرین بود.(برات شیرین نباش چون در اینده به خاطر همین دوستاش تا پای مرگ میری)

***************

پایان