پارت 47 دختر زجر دیده ی من

amily amily amily · 1400/04/21 10:13 · خواندن 7 دقیقه

اینم دومی

«پارت 47» بیاداداش که خداتورورسوند. دست دادن وروب*وسی کردن . تازنگ زدی آمدم مگه میشه توچیزی بخوای ومااطاعت نکنیم داداش . توهمیشه برای من بهترین بودی ممنونم رفیق...صندلی وآوردی ؟ آره اینجوری بهترکاراتوانجام میدی. ادرین نفسش وفوت کردبیرون نگاهی به من انداخت. واقعا بهش نیازدارم ازبس مرینت با این جسم ظریفش سنگینی منوتحمل کرد.می ترسم کمرش دردبگیره . بی حرف سرموبه زیرانداختم.الیا بالبخندگشادی گفت: تویه فرشته ای دختر ی پرستارزیباومهربان ...اصلاهرمریضی توروببینه خوب می شه. خواهش می کنم کاری نکردم . ادرین روی صندلی چرخ دارنشست .ودکمه اشو امتحان کرد. آخیش راحت شدم... نینو:آیدین تمیزشدی رفتی حمام . ادرین لبخندکش داری زد آره نمی دونی بعداز یک هفته حمام چه حالی داد. نینو اخماشودرهم کشید. آخه چطوری ؟چرابه من خبرندادی بیام ببرمت. من که تنهایی نمی تونستم .با مرینت رفتم. ابروهای نینو و الی پریدبالاه ردوباتعجب گفتن: مرینتتتتتتت....چطوری آخه؟197 الیا روی صندلی نهارخوری داخل سالن نشست . آخه دخترچطوری این هیکل وبردی حمام ؟نگفتی گچ دستش خراب میشه . نه قبلش باکیسه دست وپاشوبستم .خودشم کمک کرد. رفتم جسی خانوم برای پزیرایی صداکنم که صدای ادرینو شنیدم ..با الی حرف می زد. خوب شدآمدی ...حالا که اینجایی مرینت تنها نیست .وقتی تنهاست گوشه گیرمیشه ... یعنی اینقدربه فکرمنه ...صدای زنگ بلندشدوبعدهفت هشتا دختروزن وپشتشون چندتامرد جوان ومیانسال واردشدن ...چندتاشونو توبیمارستان دیده بودم قیافه ی اون دختره ی جلف وخوب یادم ...با احوال پرسی هرکه روی مبلی نشست .بوی عطرهای مختلف فضای خونه روپرکرده بود.دختراهم که ازلوس بازی کردن وآویزون شدن به پسراکاری نمی کردن .ادرین بازمنویادش رفت.دریغ ازیه نیم نگاه ...احساس کردم توجمعشون اضافم بلندشدم رفتم آشپزخانه ...اونقدراونجااضافه بودم که کسی متوجه غیبتم نشد. جسی خانم: همین حالاپزیرایی وشروع می کنم . بابی حوصلگی صندلی عقب کشیدم.دستمو زیرچونم گذاشتم. عجله نکن ... خانم شما نمیریدبیرون ؟ نه حوصلشونوندارم دخترای جلف... خانوم زشته ...آقاناراحت میشه. نه اینقدسرشون گرمه که کسی متوجه غیبت من نمی شه ... دیگه حرفی نزد.وبرای پزیرای رفت کمی بعد نینو واردشد. چرااونجانموندی ...هه...مثلا الی آمده توتنهانباشی خودشم نشسته خوش وبش کردن لبخندکمرنگی زدم. اشکالی نداره مهم نیست فکرکردم حضورم .لازم نیست. کمی جابجاشدم . خوب می دونم اونا ازجنس من نیستن ادرینم همینطور...حتی خودتو...من کجاوشماکجا.من یه دخترازخانواده ی متوسط بازندگی ساده ولی شماهمیشه درنازونعمت بودید.باورکن هیچ توقعی ندارم که بامن گرم بگیرید.نه از تونه از الی حتی از ادرین . غم عظیمی روی قلبم سنگینی می کرد.حاله ای ازاشک دیدم وتارکرد.احساس کردم قلبم شکسته .بغضموقورت دادم .لباموب هم فشاردادم تااشکم نریزه . میدونی مثل روز برام روشنه که این زندگی دوامی نداره .به خودم ایمان دارم که دوسش دارم وبهش وفادارم.ولی اون چی ؟اون منو زنش نمی دونه .از روزی می ترسم که منوازخونش بیرون کنه اونوقت کجابرم؟ اشکم روی میزچکید .نگاه نینو روی من زوم بودبدون حرف به دل تنگیام گوش می داد. دستاشودرهم گره کرد. راحت شدی درددل کردی؟توحرفت نیامدم تاخودتوخالی کنی .اول اینکه می دونم ادرین یه تارموتوبه هزارتامثل اون دختراکه بیرون نشستن عوض نمی کنه ...دوما؛پول وثروت شخصیت وصمیمیت نمیاره این انسانیت وصداقته که زندگی ومحکم می کنه که توایناروداری حالا اشکاتوپاک کن .بیابیرون بلاخره اون دخترامی فهمندکه این دختر زیبا و باوقار همسر ادرینه درضمن ادرین به هیچکدوم ازاون دختراعلاقه ای نداره اونافقط دوستاشن یادخترصاحبان شرکتهای مختلف همینوبس. ولی ادرین منومعرفی نکرد. پاشوخواهرکوچولوحتما دلیلی برای این کارش داره . اشکاموپاک کردم لبخندی زدم. ممنون توبرادرخوبی هستی... خواهش آبجی کوچیکه .بدوصورتتوبشورتاقرمزی چشمت پاک بشه بعداز شستن صورتم همراه نینو به پزیرایی برگشتیم .متوجه نگاه گزرای ادرین شدم .شربت آلبالوشوسرکشیدکه پرت شدگلوش .سرفه های شدیدمی زداشک ازچشمش راه افتاد.یادم رفت که ازدستش ناراحتم دویدم یه لیوان آب ازروی میزبرداشتم رفتم طرفش نینو آرام پشتشوماساژمیداد. آب وگرفتم طرف دهنش .چشمای همه خیره به ادرین بود.هرکس چیزی می گفت: نگران دستم روشونش گذاشتم .نگاه پرازاشکش ودخت به من . ادرین ...چی شد.خوبی الان ؟ چشماشوبست سرش وتکان داد.خیالم راحت شد.همه هاج واج به من نگاه می کردن ...یعنی اینقدردست پاچه بودم ؟کنار ادرین نشستم.همون دختری که توبیمارستان به ادرین چسبیده بود.پرسید ادرین جوووون خانوم معرفی نکردی؟ ادرین سرشوبه طرفم چرخوند. ایشون مرینت خانوم از آشناهاهستن .ی مدت پیشم مهمون یکی ازدختراباشیطنت گفت: خوش به حالش مهمون ادرینه همه زدن زیرخنده ...من هنوزتوشوک حرف ادرین بودم چرانگفت زنشم .نگاه غمگینم وبه نینو دوختم .باعلامت سرمنوبه آرامش دعوت کرد.دیگه نتونستم بمونم .از الیا ناراحت شدم که منو تنهاگذاشته .وشوخی وغش غش بااونا می خندید.اصلا به فکرمن نبود.یعنی کسی به فکرمن نبود.بلندشدم که برم .نگاه ادرین پرسشگرانه بود. میرم اتاقم. صداش آرام ولی محکم بود بشین سرجات. توجهی نکردم .ی راست رفتم اتاقم.دروقفل کردم روتختم درازکشیدم بغضم ترکید.حصوصله ی هیچ کاری نداشتم.یه ساعت گذشت صداهم همه بگوشم رسیدفکرکنم رفتن...تقه ی به درخورد.خودم جمع کردم. بله مرینت جان خوابیدی ...چرادروقفل کردی ؟ صدای الی بود. خوابم میادمی خوام بخوابم.سرم دردمی کنه . باشه عزیزم ماداریم میریم خداحافظ... ازتخت پریدم پایین الی و نینو تنهاکسانی بودن که داشتم .نبایدنا راحتشون کنم .اشکامو پس زدم .دروبازکردم. کجامیریدشام بمونید. الیا جلوآمد.دستاموگرفت. مرینت گریه کردی؟ببخش تنهات گذاشتم .راستش بابچه هاسرگرم شدم زورکی لبخندی زدم. اشکالی نداره مهم نیست. باب*وسیدن هم ازهم خداحافظی کردیم .نینو ازپایین پاله هاخداحافظی کرد.وقتی رفتن شالمو دراوردم .به اتاقم برگشتم برای شامم پایین نرفتم .پشت میزنشستم.بی وقفه شروع به خط خطی کردم اینقدرخط خطی کردم که دستم خسته شد.کلی ورق آچارخراب کردم.ساعت وکه نگاه کردم ساعت 3شب بود.احساس ضعف داشتم .بی صدارفتم پایین سرپاچندقاشق غذاروی گاز خوردم .کمی آب باشیشه سرکشیدم .باناامیدی کنارپایه ی اپن نشستم روی زمین زانوهاموبغل کردم .چه ساده بودم فکرکردم بایه ب*وسه ادرین دوسم داره .صدایی کنا رگوشم شنیدم از اونجاکه خیلی ترسوبودم جیغ خفیفی زدم نترس منم . بادیدن ادرین دستموروی سینم گذاشتم .روی صندلی چرخ دارش بودبلند شدم ازکنارش ردشم مچ دستمو گرفت چه عجب ازاون دژت آمدی پایین. جوابی ندادم سعی کردم دستمو آزادکنم .محکم مچمو فشارداد. آی...ولم کن دستم د ردگرفت. وقتی باهات حرف می زنم به من نگاه کن .وجوابموبده . چشماموبستم . دوست ندارم جواب بدم دستموول کن .دردم گرفت ..آ شکستیش فشاردستش وبیشترکرد.ازشدت دردنشستم زمین تابهت رومی دم پرومی شی. اشکام ریخت آخ آخ...دستم ولم کن لعنتی .شکست جیغم بلندشد.ولی دلش ازسنگ بود....آی نینو خدا لعنتت کنه که این چرخواوردی تا این به جونم بیفته... دستموول کردزدزیرخنده . بی چاره نینو .تنبیه شدی برای اینکه بدون خداحافظی از مهمونهارفتی بایدیادبگیری به دیگران احترام بزاری . دستاموماساژدادم .به صورتش چشم دوختم . هه مهمون ...مهمون نه معشوقهات. برق ازسرم پریدصورتم داغ شد .داغ نه سوخت.دستم جای سیلش گذاشتم .هق هق کردم. باعصبانیت فریادزد. بازاین حرفای بی ربطوزدی.؟ باگریه گفتم اگه بی ربط پس چرامنو معرفی نکردی ؟ نگاهش به چهره ی گرگرفتم بود. دلعنتی نمی خواب بهت آسیبی برسه .گریه نکن ...بهت می گم گریه نکن ...بابی تابی دستاموتوصورتم کشیدم. چه آسیبی دوست دارم گریه کنم .. اولین پله روبالرفتم توهنوزبچه ای نمی فهمی چی میگم اونارغبای کاریم هستن بعضی هاشون دست به هرکاری میزنند.می ترسم بلایی سرت بیارن به وقتش به همه معرفیت میکنم ...قول می دم .البته بعدازاتمام پروژهای که دردست دارم .چندماه صبرکن . حرفی نداشتم رفتم متکاوپتوموبرداشتم انداختم پشت دراتاقش پتوکشیدم روسرم .احساس کردم کنارم ایستاده .کمی بعد برقاخاموش شدن .مچ دستم دردمی کرد. غول بیابونی تاخوب شدافتادبه جونم . شنیدم چی گفتی هااا... چشمام زیرپتوچارتا شد.چه گوش تیزی داره .بقیه ی فوشاموتودلم دادم .تاخوابم برد. صبحانمو قبل ازبیدارشدنش خوردم .ورفتم مدرسه چندروزی بودکه مدرسه نرفته بودم.وقتی برگشتم فقط سلام دادم نهارم درسکوت خوردیم .از دستش ناراحت بودم .بعدازنهارروی یکی از کاناپه هادرازکشیدم .باصدای زنگ تلفن به طرفش رفتم . الو سلام مرینت خوبی سلام الی خوبی خوب خوب آماده شومیام دنبالت بریم فروشگاه نینو . فروشگاه؟نمی دونم ادرین اجازه میده یانه. خوبرواجازه بگیرگوشی دستمه.گوشیوکنارگذاشتم .ادرین مشغول مطالعه بودزیرچشم نگاه کرد.هنوز دهنم باز نشده بود می تونی بری . کجا؟ مگه الی نیست .باهاش برو باخوشحالی دستاموبهم کوبیدم . اخ جون برم ؟ آره برو...اون بیچاره پشت خط تلف شد. دویدم گوشی برداشتم الو بابادختر علف زیرپام سبزشد .چی شداجازه داد.؟ بله بیادنبالم باشه پس آماده شو. باخوشحالی آماده شدم.از پله هاسرازیرشدم ادرین جلوپله هاایستاده بود.منتظردستوراتش بود.ولی دستوری نداد.کارت اعتباریی جلوم گرفت. بیاهرچی لازم داشتی بخر.نگران نباش پول زیادی توشه لازم ندارم من که همه چی تازه خریدم . حالاپیشت باشه شاید نظ رت عوض شد.رمزش تاریخ تولدت . باتعجب کارتوگرفتم . تاریخ تولدم؟ لبخندی زد.اخم کردم.

*************

پایان

شاید یکی دیگه هم دادم.

تا بعدی بای