پارت 49 دختر زجر دیده ی من
اینم بعدیش یکی دیگه هم میدم شاید 21 دادم ولی معلوم نیس
اگه منونپسندن چی؟داشتم ازنگرانی پس می افتادم .استرس ونگرانی از چه رم فوران می کرد.پشت شیشه انتظارایستاده بودیم .مدام گوشیه لبمو گاز می گرفتم .دستای ادرینو دور شونه هام احساس کردم .سرموبلندکردم .آرامش خاصی توچهرش بودکه تاحالا ندیده بودم .قدم به بااین کفشهای پاشنه هفت سانت به سینش میرسید.سرشوکشید کنارگوشم. مرینت جان نگران نباش ...اگه یه کمی دیگه دیگه لبتوگازبگیری خون میادها... خجالت کشیدم .سرموانداختم پایین آخه دلم شور میزنه ...اگه ازمن خوششون نیادچی؟ بازوموکه تودستش بود.فشارداد. مگه میشه کسی توروببینه ومجذوبت نشه ...نگران نباش عزیزم ....باخوشحالی گفت: اونهاشن آمدن ...ببین اوناشون . به جایی که اشاره می کرد.نگاه کردم .منو بیشتربه خودش فشورخوشحالیش قابل وصف نبود .خانوم وآقای شیک پوشی ودیدم که دست تکان می دادند.پشت سرشونم پسرقدبلندی که شبیه ادرین بوددست تکان می داد.متعجب به ادرین نگاه کردم .(نگران نشید داداشش از خودش بهتره و تا جایی که من خوندم به ایدا نگا خواهری میکنه) ادرین اون پسره چقد رشبیه توا... خوب بایدم باشه داداشم دیگه ... وامگه داداش داری ؟ شونه هاموگرفت وازمیان جمعیت گذشتیم . آره... قدم زنان به طرف مهمانها رفتیم .ادرین کنارگوشم گفت: مرینت تورو خدا این مدت شیطونی نکن ودختر خوبی باش ...باشه ایشش بله قربا ن هرچی شمابگیدولی قول نمی دم ها...نگاهی بالبخندبه من انداخت .که دل ودینم برد.نمی دونم چراوقتی می خنده براش ضعف می کنم ...مادر چندقدم باقی مانده روبه طرف ادرین دویدباخنده دستاشوبازکرده بود.هردودرآغوش هم بودن ادرین غرق ب*وسه کرد. باباش باخنده جلو آمد خانوم برای مام بزار. مردانه باهم دست دادن وهموب*وسیدن .منم دورترایستاده بودم ..نمی دونستم چکارکنم ...برادهاخوشبش کردن ...تردیدداشتم برم جلویانه که مادرش باخنده جلوآمددستاشوبازکرد.جیغ مانندگفت: وای ادرین ازعکسش خوش کلتره باصدای آرام سلام دادم سلام سلام به روی ماهت عزیزم ...خوبی ؟ منومحکم بغل کردوفشرد.باهم روب*وسی کردیم . خوش آمدید.ازدیدنتون خوشحالم . مرسی دخترم بدرادرین که جذبه ی خاصی داشت .لبخندی زدوبه من نزدیک شد. خوبه خانوم اجازه بده مام عروسمونو ببینیم . کمی خجالت کشیدم .دستاشوکه برای دست دادن جلواورده بود .گرفتم .برای روب*وسی من پیش قدم شد. سلام خوش آمدید. لبخنددلنشینی زد مرسی عروس خانوم . برادر ادرین بامن دست دادقبل ازاینکه بتونم کاری بکنم گونمو ب*وسید.شوکه شدم به ادرین نگاه کردم ازعکس العمل ش ترسیدم ولی دیدم بیخیاله نفس راحتی کشید. سلام من ارینم(چیه خواسمی که شبیه ادرین باشه به ذهنم نرسید) ... نگاه شیطنت آمیزی به من انداخت . ادرین عجب تیکه ای گیراوردی حالافهمیدم چرا نمی خواستی برگردی ایتالا. ادرین اخمی کرد. بازشوخیت گل کرد.بریم خونه خسته اید. همه به طرفدرخروجی رفتیم ادرین یکی ازساکهاروگرفت به من نزدیک شد. مرینت ارین خیلی شوخه ازحرفش ناراحت نشو لبخندی زدم نه چراناراحت بشم . سوارآئودی مشکی ادرین شدیدم .پدر جلو و مادر و ارین ومن عقب نشستیم .بین مسیراز آب وهواو شرکت صحبت شد ادرین واقعا خوشحال بود.منم درسکوت به خیابانهاوشوروجنب جوش مردم برا ی خریدعیدتماشامی کردم ...که چشمم به ماهی گلی های قرمز افتا د بی اختیار دادزدم وای ادرین ماهی قرمزارو چه قشنگن . تازه متوجه نگاههای خانواده ی ادرین شدم که با خنده به من خیره شده بودن از خجالت فکر کنم سرخ وسفید شدم .لب پاینمو ب دندان گرفتم وسربه زیر...ادرین ماشینو کنار خیابان پارک کرد پیاده شد .خنده رو لبش بود . بیا پایین تا بگیریم . وای خدا تازه متوجه کارم شدم اولین سوتی ودادم .ارین باصدای بلند قهقه زد .مامانش باخنده گفت بریم منم می خوام ماهییهارو ببینم . پیاده شدیم وچندتا ماهی گلی با ی تنگ بلور دایره شکل گرفتیم .مامان ادرین دوتا گلدان گل سمبل بنفش وسفید گرفت . .به خونه که رسیدیم جسی خانوم وخانوادش برای استقبال کناردرورودی215 ایستاده بودن .بعداز ورود پدر و مادر ادرین وسایلشون وتوی یکی ازاتاق های پایین گذاشتن ارین یکی دیگه ازاتاقهارو برداشت بااینکه قبلا دراتاقهای بالا ساکن می شدن اینبار اتاقهای پایین ترجیح دادن ...هنوزیخم آب نشده بود کناراپن ایستاده بودم وبه کارهای جسی خانوم نگاه می کردم .بعدازتعویض لباسها همگی برگشتن توپزیرایی.مادرش زنی میان سال قدی متوسط بینی ولب ظریف چشمای درشت سبز داشت ...پدرش باموهای بلوند سفید شده قدبلندوچهارشانه بود ادرین و ارین هردوبه پدر شبیه بودن ولی رنگ چشم ارین ابی بود.ادرین دستشوروشونه ارین انداخته بود.حالواحوال کرد.مادرش یه تاب وشلوارورزشی سورمه ای ازاتاق بیرون آمد...موهاش تاروی شونش بود ورنگ شده .چه سرزنده به نظرمی رسیدنگاهی به انداخت ولبخندی زد.منم لبخندزدم .کنار ادرین نشست .آروم حرف میزدولی صداشون می شنیدم .ادرین دست دیگشو بازکردومادرشو بغل کرد. ادرین ..چه دختر آرومیه ...همیشه اینجوریه ؟یا مارودیده ؟ ادرین لبخندی تحویل مادرش داد. نه مامان ربطی به شما نداره همیشه اینجوریه . مادرش آرامترگفت: چرا حجاب داره شالش همیشه سرشه .... ادرین بلند خندید.نگاهی به من کرد. مامان چه سوالیه می پرسی چکاربه روسریش داری ؟ مادرش باتعجب پرسید واچرامی خندی ؟اینجاکه غریبه نیست. نگاه ادرین خندان بود. مامان آخه مرینت کچله ... مامان باتعجب حرف ادرینو تکرار کرد216 کچله ؟ ادرین خیلی ریلکس جواب داد موهاش خیلی کوتاه روش نمی شه می دونستم داره شوخی میکنه پس ناراحت نشدم .پدرش نگاهی به من کرد. دارید چی میگید.دختره می شنوه ناراحت میشه سینی چاییواز جسی خانوم گرفتم رفتم طرفشون .می دونستم اخلاق وسطح فرهنگشون بامن یکی نیست .به روی خودم نیاوردم .نمی خواستم بهانه بدم دست مادرشوهرم بالبخندجلورفتم .اول پدرومادربعداز ارین و ادرین .پزی رایی کردم .روی مبل دونفره نشستم . پدر ادرین کمی ازچاییشو خورد. دخترم از حرفای این مادروپسرناراحت نشو ایناوقتی به هم می افتن به همه چی کاردارن . مامان :واماکی اینجوری هستیم . همه به جزمن خندیدن .گفتم نه ناراحت نشدم . پدرپاشوروپاگذاشت. ادرین میگه داری درس می خونی صاف نشستم بله سال آخرم...البته پیش دانش گاهیمم مونده . ارین خندیدوزدروشونه ادرین وای ادرین اینکه خیلی بچس بایدبزرگش کنی . ادرین یه پس گردنی بهش زد. این فضولیا به تونیامده . سرم وپایین انداختم اینم فکرمیکنه من بچم ... مادرش شونه هاش اززیردست ادرین بیرون کشید. مرینت جان پدرومادرکجای تهران زندگی میکنند. باشنیدن این حرف شوکه شدم ..یعنی ادرین بهشون نگفته .؟بایادآوری باباومامان بغضم گرفت.لباموبه هم فشاردادم تاکمی ازد رد دلم کم بشه .آرام جواب دادم نه ...راستش ... نگاه کوتاهی به ادرین انداختم .نمی دونستم چه جوابی بدم ادرینم ازاین سوال مادرش شوکه شده بود.صداشوصاف کرد. مامان جان مرینت مادر و پدرشو توی یه تصادف ازدست داده. اشکم آروم ازروگونم غلطید.برای یه لحظه فضای خونه پرازسکوت شد.مادر ادرین بلندشدوکنارم نشست دستش وروی گونم کشیدو ببخش دخترنمی دونستم .تسلیت میگم . نه اشکالی نداره مهم نیست .خودتونوناراحت نکنید. مادر ادرین اخمشودرهم کرد.روبه ادرین برگشت مقصرتویی که موضوع به این مهمیوبه مانگفتی پدر: ادرین جان چرا حرفی نزدی؟ فکرکردم می خوان خانوادگی حرف بزنند برای همینم . ببخشیدمن برم آشپزخونه ... جسی خانوم جلوآمد. خانوم کاری دارید ؟ صندلی وعقب کشیدم .بدون توجه به حرفش چاقوبرداشتم شروع به خوردکردن کاهوها برای سالادشدم .به جسی خانوم اشاره کردم .باصدای خیلی آرام گفتم بیااینجابشین اونم کمی اطرافشودیدزدونشست.فهمیدکارخصوصی باهاش دارم .آرام گفت: چی شده خانوم همینطور که کاهوهاروخردمی کردم گفتم : مامان ادرین چطورآدمیه بداخلاق خوش اخلاق چطوریه ؟ لبخندی زد. خیلی خانوم مهربان وخوبیه باباودادششم خوبن ...فقط اقا ادرینه که بعضی وقتا برزخی میشه(سگ هار و یا به عبارتی هاپو کومار میشه) ...نگران نباش نفس راحتی کشیدم ولبخندی ازروی آسودگی زدم .سالادوآماده کردم .هرجوربودخودموتوآشپزخونه سرگرم کردم .از ایستادن جسی خانوم متوجه شدم کسی آمده پشت سرمونگاه کردم ادرین بود.بلندشدم دستمو شستم مرینت داری چکارمی کنی ؟چرااونجانموندی ؟ فکرکردم می خوای باخانوادت تنهاباشی . آروم خندید. آفرین بزرگ شدی؟ لباموجمع کردم بااخم بهش خیره شدم چراهمه به من میگن بچه .؟؟؟..اگه بچم چرامنوگرفتی ؟؟؟ ازکنارش تندردشدم شونم به شونش خورد.برگشت طرفم سریع ازپله هابالا رفتم .داشت دنبالم میومد....یاخدا...بیچاره شدم .به اتاقم رسیدم نمی خواستم جلب توجه کنم .دست بردم دروببندم که دروهول داد.یه قدم رفتم عقب .یه قدم آمدجلواز ترسم باز ی قدم رفتم عقب.دستشوتکون داد.دستاموگرفتم جلوی صورتم وای توروخدانزن ... چشماموبسته بودم .که دستموپایین کشید.نگاهش ازروی صورتم به سرتاپام چرخید.بدنم لرزیدفاصلشوبامن کم کردشونه هاموگرفت.اینقدرنزدیک بودکه نفسش به صورتم می خورد. نفسام تند تند شد. چته نترس کاریت ندارم که مرینتتت...من توروبه خاطربچه بودنت گرفتم ازاین موضوع ناراحت نیستم .توام ناراحت نباش پیش خانوادم غریبی نکن ...می تونی روشون حساب کنی .همه چیه ودربارت بهشون گفتم . قیافه ی دلخوری به خودم گرفتم چرامنومسخره کردیوگفتی کچلم ..؟ خندیدلپموکشید.دستشودورکمرحلقه کرد.بدنم داغ شد.امروزچه خوبه منوبغل میکنه... بااین حرف من توکه کچل نشدی ...دیدن مامان وقتی موهاتوببینه دیدنیه ...نمی دونی چقدرعاشق موهای بلنده .دوست دارم موهاتوزودترببینه ...درضمن نمی خوام جلوی خانوادم روسری بپوشی حتی ارین ... آخه خجالت می کشم خجافغلت نداره اونا خانوادتن باشنیدن این حرف که خانواده دارم لبخندی زدم . باشه حالاکه بهم اجازه دادی.این کارومی کنم . لبخندی زدوگفت: خوبه زودبیاپایین گشنمونه باشه توبرومنم میام . سرشو تکان دادورفت بیرون دستمو روسینم گذاشتم هنوز بدنم داغ بود تماس دست ادرین بی چارم کرده بود.من عاشقش شده بودم عاشق اخمش مهربان شدنش حتی دعوا کردنش ...چی میشداونم منودوست داشت.هروقت مریض می شدم یاکسی اذیتم می کرد.درکنارم بودوازم حمایت می کرد.
************************
پایان