پارت 50 دختر زجر دیده ی من
نه دیگه یه پارت دیگه نمیدم باشه واس فردا یا فردا شب
«پارت 50» آخه چرامنوانتخاب کرده ؟یعنی میشه روزی برسه که اونم منودوست داشته باشه .؟بلوز آستین کوتاه قرمزی که ازکمر کلوش می شد.پوشیدم ساق شلوارمشکی ...بافت موهاموبازکردم باکیپس روی سرم جمع کردوشال ق رمزی هم پوشیدم رفتم پایین .شاموباشوخیهای ارین خوردیم پسرشوخ وبامزه ای بودکاش ادرینم کمی مثل داداشش بود... بعدازشام رفتم سراغ میزی که وسایل هفت سینوچیده بودم .ماهی گلی قرمز تخم مرغ رنگی قرآن آینه ...ارین کنارم ایستاد کمک نمی خوای؟؟ نه ممنون ولی اگه دوست داری اشکالی نداره سکه هاروتودستش گرفت ازداداش ماراضی هستی ؟؟ البته ادرین یه مردواقعیه کسی که میشه بهش تکیه کرد.درسته بعضی وقتها جدی میشه ولی بازم خوبه که درکنارمه ... صدای مادر ادرین منومتوجه خودش کرد. به به چه زن خوبی که ازپسرخل وچل من تعریف می کنه . لبخندی زدم . اختیارداریدخانوم ... دستشوروشونم کشید. دیگه نگوخانوم .بگومامان توام مثل بچه هامی ... منمونم . مشغول ادامه ی کارم شدم .ادرین جلوآمددستشودورکمرم حلقه کرد. جمع تون جمع گلتون کمه . ارین خندید. بله خلمون کمه ...خوبیاببین این خانوم زیباچه سفره ای چیده . دستشوپرت کرد تو سر ارین. بازتوبلبل شدی؟خل خودتی ...بعدشم من می دونم مرینت چقدر باسلیقس... لبخندی به تعریف ادرین زدم سرموچرخوندم پس آقای اگراست کجاست؟ ارین شیطون شد. کدومشون ؟من که اینجام ادرینم اینجاست ...باکی کارداری؟ هنوز به شوخیاش عادت نکرده بودم .ادرین ومامانم ریزریزمی خندیدن منظورم پدرتونه . ادرین و ارین باهم خندیدن انگارهماهنگ بودن آهاااان ...بابارومیگه... ازتعجب داشتم شاخ درمیاوردم چرااینقدرمی خنده مات خیره شدم بهشون چه خوبه ادرین می خنده لبموگازگرفتم آروم به ادرین گفتم : حرف بدی زدم ؟ مامان ادرین بالبخندی لپموکشید. بگوباباعزیزم اینجوری بهتره ...رفته بخوابه منم خستم برم بخوابم وبه شوهرعزیزم برسم . دهنم بازمونده بود.چشمکی به من زدورفت.بیخودی این همه ناراحت بودم .خانواده ی ادرین خیلی خون گرم بودن ...دیگه احساس غریبی نمی کنم ....ادرینم کشی به بدنش داد منم خستم شب بخیر. کارم تموم شد.نگاه ادرین روم زوم بودولخندمی زد.دستاشوکشیدبالا وخمیازه کشید. مرینت بیا بریم بخوابیم خوابم گرفت. باشه توبرومنم میام باشه پس برقاروخاموش کن . ها...نه من می ترسم بزارمنم بیام خندیوگفت : باشه بیاخانوم ترسو... بعدازخاموش شدن برقابه اتاقمون رفتیم ... صبح شوروهیجانی توخونه بودکه نگو ...همه لباس مرتب پوشیده بودن وبرای سال نوداشتن آماده می شدن منم بعدازانجام کارهام رفتم اتاقم می خواستم .تیپی بزنم که شوکه بشن .لباس سبزحریری که روی سینه تنگ وازسینه به پایین پلیسه پلیسه می شد.تاروزانوم بودآستین کوتاه سه ربع تنگی داشت برای اینکه پام لخت نباشه جوراب شلواری سفیدی پوشیدم .خط چشمی که مدتهاتمرین کردم تایادبگیرم کشیدم ازگوشه چشممم کمی پهنش کردم زیرچشمم خط سورمه ای توآینه خودمودیدزدم «حالاماه شدم »کشیدم رژگونه ی کالباسی وریمل وخلاصه خوب بودموهاموشونه کردم .چندسانت پایینشوفردرشت کردم .تل ظریف فلزیی که سه تاگل رزکوچیک سبزکنارش بودزدم .حالا مامان ادرین می فهمه چقدکچلم.خ خ خ ...باسندل همرنگ لباسم تکمیل شدم .وای خداچه نازشدم ...نفس عمیقی کشید ازپله هارفتم پایین چندتاپله رورفتم پایین ارین بایه لیوان ازآشپزخونه بیرون آمدبادیدن من سرجاش خشک شد.چشماش چهارتاشده بود.به خودم مسلط شدم ورفتم پایین .کمکم پدرومادرشم متوجه من شدن .مامان دهن بازنگام کرد.بابابه لب باز کرد. ماشا ا... ادرین که پشت به من مشغول دیدن فیلم بود سرشو به طرفم چرخوند.بادیدن من ازجاش بلندشد.قاچ سیبی که به دهن گذاشته بود.به زورقورت داد.جلوی نگاههای متعجبشون ردشدم .ولی تمام مدت تودلم دعاکردم ادرین عصبانی نشه آخه تاحالاجلوش آرایشواینجورلباسی نپوشیده بودم .نگاهموبینشون چرخوندم چیییییه بدشدم ؟ ارین کنارم ایستادسوت بلندی زد اولالا...این همه زیباییوکجاقایم کرده بودی؟ دستی به موهام کشیدوتیکه ای وبه دست گرفت مومصنوعییه دیگه ؟خوب کمی کوتاه ترمی خریدی تاطبیعی ترباشه آخه کی موهاش تابالای زانوشه ؟اذیت میشی نه راحتم باهاش .ادرین هنوزسرپابه من خیره شده بودرفتم کنارش نشستم نشست کنارم نفس عمیقشو فوت کردبیرون ... مامان : دخترم چه نازشدی آفرین به انتخابت ادرین ... همه ی جورعجبی نگاه می کردن کمکم معضب شدم ...باباگفت: ای بابا چه تونه همتون ازصبح تاحالاداریدبه خودتون می رسیدوحالا دخترمن کمی به خودش رسیده چرااینجوری نگاش می کنید...ها...ادرین مال خودت خوردی بچمو... ادرین انگارتازه ازشوک بیرون بیاد گفت: هاااا...چیییی.... همه زدن زیرخنده فهمیدم تیرخلاص به قلب ادرین زدم(اون خیلی وقته مجروحه) ...مامان کنارم نشست گونموب*وسید. موهاموکمی کنارزد. دخترم واقعا خوب شدی.ولی ارین راست میگه موهای کوتاه ترمی خریدی اینجوری اذیت می شی.کاش کوتاه ترمی خریدی. ادرین که فقط به من خیره شده بودمثل بمب منفجرشدازخنده ...خودشوانداخت پشت وخندید.اشک ازگوشه ی چشمش چکید. مامان: وا...مرض به چی می خندی ؟ باهمون خنده دستشوتوموهام کشید.وتیکه ای به دست گرفت.منم لبخندگشادی4 زدم مامان این خانوم راپانزل منه ...موهای خودشه همه انگارباهم همامنگ بودن باهم گفتن نه....امکان نداره . چراباورتون نمی شه بیایدازنزدیک ببینید. مامان دستی به ریشه ی موهامکشید.ارین جلوآمد نه باورم نمیشه تکه ای ازموهاموگرفت ومحکم کشید یهودست موگذاشتم روسرم. آی سرم موهاموولکن ... ادرین بلندشدموهاموازدستش گرفت . مگه کوری موهاش ول کن . بادهان باز گفت: به خداباورم نمشه ... همه خندیدن . مامان: واقعارویایی هستی دخترچطوربهش میرسی؟ بیشتروقتامی بافمشون اینجور خراب نمیشن . صدای آگهی برای تحویل سال به گوش رسید.لحظه سال تحویل نزدیک بودهمه دورمیزکنارهفت سین نشستیم .باتحویل سال همه روب*وسی کردن ارین جلوآمدوبامن روب*وسی کرد.ترسیدم ادرین دعوام کنه امادیدم بی خیال راحت شدم .همه ی نگاهابه من ادرین بود.زمانی بین ماگذشت .ارین باشیطنت گفت: اه...پس چراشماروب*وسی نمی کنید.؟ مامان خندید ای بابا بچه بااین همه زیبایی که مرینت داره فکرمی کنی ادرین بایه روب*وسی ساده راضی میشه؟ ازخجالت سرموپایین انداختم لبموگازگرفتم ...آش نخورده ودهان سوخته ...جلوآمد.باهم دست دادیم صورتشوجلواوردگونمو ب*وسید...منم ب*وسیدمش ...وای قلبم داره می افته زیرپام ...گونم داغ شده بود... عیدت مبارراپانزل ممنون عیدتوام مبارک... اولین عیدیوازمامان گرفتم . جعبه ی قرمزی ازرومیزبرداشت وگرفت طرفم .لبخندشیرینی تحویلم داد. عیدت مبارک دختر. ممنون مامان جون ... در جعبه روبازکردم...واااای خدا...یه سرویس زیبای ایتالایی ازدوستام شنیده بودم که سرویسای ایتالیاخیلی قشنگن .بی اختیارب*وسیدمش وای خیلی قشنگه ممنونم ... بابا ...باخنده آمدنزدیکم نوبت منه که به دخترم عیدی بدم .یه بسته داددستم بعدشم یه کلید. این کلید؟ دخترم این کلیدویلای رامسره اینم صندش که به نامت زدم .مبارکت باشه به ادرین نگاه کردم یه دستش توجیبش بود. ممنون ولی این خیلی زیاده نمی تونم قبول کنم . قابلی نداره دخترم توام جزخانواده ی مایی پس بایدازاموال ما به نامت باشه ادرین :بابا دستت درنکنه .راضی به زحمت نبودیم خواهش می کنم بابا جان مرینتم بایدپشتوانه ای داشته باشه بغضم گرفت شماخیلی خوبیدامیدوارم بتونم جبران کنم . مامان:دخترم همین که پسربداخلاق ماروتحمل می کنی کافیه . نه ادرین خیلی خوبه اونه که رفتاربچه گانه ی منو تحمل می کنه ... دخترم چراگریه می کنی حیف چشمای خوش کلت نیست اشک بریزه ؟ ازهمتون ممنون بعداز مرگ باباومامانم شما تنهاکسایی هستیدبه من محبت کردید. ادرین دستشودورکمرم حلقه کرد. مرینت جان گریه نکن باشه ... لبخندی زدمواشکاموپاک کردم ...اون روزروزخوبی باخانواده ادرین گذروندم .شب موقع خواب آرایشموشستم وبرای خوابیدن آماده شدم .ادرین به پشت درازکشیده بود.دستاشوزیرسرش گذاشته بود.رفتم درازکشیدم .پشتموبهش کردم .دستاموگذاشتم زیرسرم احساس کردم پتوبلندشد داغی بدن ادرینو احساس کردم .دستش ودورکمرم انداخت نفسم توسینه حبس شدچشمامام بسته شد....سرشوکنارسرم گذاشت. امروزخیلی زیباشده بودی ... به طرفش چرخیدم .هنوزدستنش روکمرم بود.صورتمون خیلی به هم نزدیک بود.قلبم میلرزید .دوست داشتم محکم بغلش کنم ولی ازواکنشش می ترسیدم ...می ترسیدم همین هم اتاق بودنوازدست بدم.سخت بودولی جلوی خودموگرفتم .چیزی نگفتم .به چشمای براقش که بانورچراغ خواب دیده می شدنگاه کردم.دوباره پشتموبهش کردم.دستامومشت کردم.اگه می خوام داشته باشمش باید.بااین وضع کناربیام.بایدهمه ی زنانگیمو.همه ی عشقموتووجودم سرکوب کنم .همینکه کنارمه کافیه هنوزدستش دورکمرمبود.قطره اشکی بالجاجت خودشوازگوشه ی چشمم سردادوافتاد.واقعا هیچ حسی به من نداره ...دلم شکست ازاین همه سردی شوهرم ...کاش می دونستم چه چیزباعث این اخلاقش شده ... قراربودبریم شمال صبح قبل ازهمه ازخواب بیدارشدمو برای بین راه خوراکی وچایی آماده کردم ...هنوز فکردیشب عذابم می داد چطور تونست جلوی آرایش27 وتغیرظاهرمن تحمل بیاره کمی بی حوصله بودم ...ازاینکه نمی دونستم چطورجذبش کنم .کلافه بودم ...خدا...خدا...چکار کنم؟...دیگه مطمئن بودم هیچ حسی به من نداره ومحبتهاوحمایتهاشم ازروی ترحمه ...کلافه کاراروانجام می دادم مرینت جان داری چکارمی کنی چرامنوبیدارنکردی کمکت کنم . ا مامان صبح بخیر...نمی خواستم بیدارتون کنم . لبخندی زدوبه چهرم دقیق شد. خسته به نظرمیرسی ...دیروزاینقدرزیباشده بودی فکرکنم تاصبح ادرین نذاشت بخوابی هه بی چاره چه خوش خیاله ...نمی دونه پسرش بااکراه به من دست میزنه چه برس...ولش کن بابا...لبخندزورکی زدم. نه بابا بیچاره ادرین قبلازمن خوابش برد. باشه عزیزم نمی خوادخجالت بکشی ... آب جوش توتافلاسک ریختم وبقیه ی وسایلوداخل سبدمسافرتی جادادم .طولی نکشید که همه بیداروآماده بودن برفینم توسبدمخصوصش آماده بود.قرارشد بادوتاماشین بریم ...ارین راننده ی سانتافه شد و ادرینم ماشین جدیدش آئودی ...باباومامان با ارین رفتن .این اولین مسافرت من با ادرین بود.برفینم پشت باعروسکش سرگرم بود.به بزرگراه که رسیدیم احساس کردم سرعتش زیاده...خودموجمع کردم دستام مشت شده بود.ازهرماشینی که سبقت می گرفت چشماموبه هم می فشردم دوساعتی رفتیم .ازیه کامیون سبقت گرفت .بی اختارجیغ کشیدم... وای ...ادرین می ترسم توروخدایواش برو..
****************
پایان
بای