پارت 52 دختر زجر دیده ی من

amily amily amily · 1400/04/23 18:29 · خواندن 8 دقیقه

اینم یکی دیگه

«پارت 52» ادرین کجایی بیادیگه برودعاکن صدام کردن ولی یادت باشه جواب این حرفت بایدپس بدی ... به طرف دررفت برفینم دنبالشش ...بلندگفتم: برومعشوقت منتظرته ی وقت دیرنشه عشق بازیتون ... مث ببر وحشی خودشوبه من رسودن ...نرسیده سیلی محکمی زدتو گوشم . همونجانشستم سرمو به چنگ گرفتم .کنارگوشم دادزد. بازتو غلط بی جاکردی ... مگه دروغ میگم مرینت خفه شو ...کاری نکن بزنم لهت کنم . جوابی ندادم اونم رفت .. دلم خنک شد هرچند ی سیلی خوردم ولی حرف دلمو بهش زدم ...بارفتنشون بغضی که داشتمو رهاکردم باگریه همه جاروتمیزکردم .نهارآماده کردم .ارزش من از سگشم کمتره اون هواخوری لازم داره ولی من که زنشم نه ...دیگه خسته شدم ...من ی اسیرم تودستش کاش آزادم کنه دارم توتب عشقش میسوزم اونوقت اون داره جلوی چشم من بااون دختره می گومی خنده ...موندم چراشب پیشش نخوابید...دیگه از سردرددارم می میرم ...خداااا...منوببرپیش باباومامانم ...دوست ندارم زیادجلوشون خم وراست بشم برای همینم سفره روپهن کردم همه چیوچیدم .فقط کشیدن غذامونده که صبرمی کنم بیان ...صداشونوکه شنیدم مرغ سرخ شده روباگوجه وسیب زمینی تزئن کردم .روی میزگذاشتم مامان اولین کسی بودواردشد. وای مرینت تو معرکه ای عزیزم ببخش کمکت نکردم ...چطورتواین مدت کم این همه کاروغذادرست کردی؟ لبخندی زدم تودلم گفتم ...ازصدقه سرسخت گیریهای زنمومه که اینجابه کارم آمد منوب*وسید.237 برنج وتوی دیس ریخت .خوبه حداقل میاد بعضی وقتا خودشونشون میده .مرغاروسرسفره گذاشتم امدم برم آشپزخونه ادرین با کلویی وارد شد.وقتی دست حلقه شده ی کلویی و دور بازوی ادرین دیدم .مغزم سوت کشید.به سختی چشم ازشون گرفتم آب دهنمو قورت دادم ...آخه چرااین کاروبامن می کنه ...لبامو به دهن گرفتم تااشکم نریزه چرا ادرین بی تفاوت نگاه میکنه ...دیگه طاقت دیدنشون وندارم .به آشپزخونه پناه بردم .به کمک ارین ومامان غذاروکشیدم ...همه شروع کردن به خوردن ...دوست نداشتم توجمعشون باشم ...نمی خوام اوناروببینم ...هرچه بیشترپیش میرم به نتیجه نمی رسم ادرین به من ترحم می کنه هیچ حسی به من نداره ...خدااا...دارم خفه میشم ...به گلوم چنگ زدم .مامان صدام زد مرینت جان چرانمیای نهار... ممنون شما دیرآمدیدمن خوردم . ادرین زیرچشمی نگاهم کرد. خانوم بورژآ روبه مامان کرد. امیلی جان دستت دردنکنه خیلی زحمت کشیدی خواهش می کنم من کاری نکردم مرینت جان زحمت کشیده . کلویی : واقعابهش نمیاد بااین سن کمش بتونه اینجورغذایی درست کنه ... ادرین قاشقی سالادبرداشت گرفت جلوی دهن کلویی بخوروسعی کن یادبگیری ... وقتی به کارای ادرین فکرمی کنم دیونه میشم ...دیگه طاقت ندارم ...به سرعت ازاشپزخونه زدم بیرون خودمو به حیاط رسوندم دیگه نمی تونم تواین خونه بمونمو رفتار ادرینو تحمل کنم .از لای درختای نارنج دویدم خودمو به ساحل رسوندم تمام مدت اشک ریختمو باصدای بلندگریه کردم.نفس می خوام هوای تازه می خوام دیگه وجودم اضافیه بی توجه به موجهای خروشان خودمو به دریازدم موجهابه تن افسردم شلاق می زدن .جیغ زد.خدااااا....خدایاااا...نمی خوام زنده باشم...بامشت روی آب می زدم خدا...چرامن...زیرپام خالی شد.رفتم پایین دستی دورکمرم حلقه شد...فکرنمی کردم ادرین باشه ...بازجیغ زدم . ولم کن چرانمی زاری بمیرم عوضی ...می خوام راحتت کنم بزاربمیرم ... ادرین دادزد خفه شو...داریچه غلطی می کنی؟ منوازآب بیرون کشید.هرچقدرتقلاکردم نتونستم ازدستش خلاص بشم ...ارین نگران به طرفمون می دوید... اینجاچه خبره؟مرینت داشتی خودتوبه دریامیزدبی ؟ بی حال نشستم زمین هنوز توبغل ادرین بودم روبه ارین کرد چیزی نیست ارین نعره کشید. یعنی چی چیزی نیست این دختر داشت خودکشی می کرد.اونوقت میگی چی زی نیست . کنارم زانوزدبالحن مهربانی گفت: مرینت جان چت شده عزیزم چرااینجوری دویدیبیرون ؟چراخودتوزدی به دریا؟کسی ناراحتت کرده؟ سعی کردازبغل ادرین بیرون بیام .هق هق وسکسکه می کردم من اضافم وجودم برای کسی مهم نیست هیچکی منو نمی خوادو من اهمیت نمیده ..وبی کس وکارم .پس چرابایدزنده باشم ؟چراااا؟ ادرین شونه هامو تکان داد خفه شو مرینت این چه کاری بودکه کردی دیدونه ازش دورشدم زدم به سینم آره من دیونم ...من احمقم ...من هیچی نیستم .بزاربمیرم ...دیگه نمی خوام تحقیرم کنی دوروزه منو ندیدی دوروزه من ودق می دی همش بااون دختره لوس لاس می زنی ... اخ صورتم سوخت ...باسیلی که نثارم کرد.پخش زمین شدم به سختی بلندشدم ...از کنارساحل شروع به دویدن کردم .دیگه نمی خوام ببینمش ...ادرینم دنبالم میدوی مرینت صبر کن دستم بهت برسه روزگارت سیاه ها ... ارینم میدوید(عجب خر تو خریه ها....ولی ادرین برو خداتو شکر کن میزارم اخره داستان مرینت برگرده وگرنه هیچی) ادرین ولش کن ترسوندیش از حرف ادرین ترسیدم کمی ایستادم به پشتم نگاه کردم ولی بادیدن صورت خشمگین ادرین دوباره دویدم .می خواستم ازاین زندگی نکبتی خلاص بشم .بهم رسیدیه دست زدپشت گردنم خوردم زمین جیغ زدم . آی پام آی پام شکست... هق هقم بلندشد.ادرین بی توجه به ناله های من سیلی محکمی بهم زد.فریادکشید به خودت بیاااا... ارین ماروازهم جداکرد. ولش کن لعنتی کشتیش ادرین که نفس نفس میزد.به من نگاه کرد. مثل اسب چموشه ...تاکتک نخوره آدم نمیشه ...می خوادخودشو بکشه از سرماازدردزانوم ازسردردی که حالا بدترشده بود.سرمو تودستام گرفتمو می لرزیدم . ارین بین منو ادرین قرارگرفت زیربازومو گرفت. بلند شونمیزارم اذیتتت کنه .. سعی کردم بلندشم ولی جیغم بلندشئد آی زانوم شکسته ادرین ارینو پس زدکنارم زانوزدازترس خودمو جمع کردم ... نترس کاریدندارم ...اوه..اوه...ارین زانوشوببین ... اشکام جلوی دیدموگرفته بودهق هق می کردم ادرین دادزد دخفه شو لعنتی گریه نکن .خب بهت شدتاتوباشی هوس خودکشی نکنی ارین زانومو نگاه کردودست زد نه نشکسته فقط عمیق بریده بایدپانسمان کنیم ... ادرین منو بلندکرد. ببین بااین لج بازیات چه بلایی سرخودت آوردی ... توهولم دادی .. می خواستی رم نکنی تامنم جلوتونگیرم ...فکرکردی می تونی ازدستم دربری.؟ ارین : بسه دیگه بیادبریم خونه بایدزخمت پانسمان کنیم .. ارین جلورفت ادرینم پشتش من درب داغون لنگ لنگان دنبالشون ...راه رفتن برام سخت بود...ادرین چندقدم رفته روبه سرعت برگشت ازترسم دستمو گرفتم روسرم آی...نزن... حس کردم روهوابلندشدم ...منوبغل کرد.از سردرد.سرم گیج رفت چشمامو بستم بی اختیارسرمو توسینش گذاشتم ...بوی عطرش همه ی دلخوریامو ازیادم برد.توگوشم گفت: وقتی همه میگن بچه ای ناراحت میشی ببین باخودت چه کردی ... چرابرات مهمه توکه منو نمی خوای ازدیروزتاحالا حالمو نپرسیدی برفینو می بری هواخوری ولی به من نمی گی ... هیششششی ...یه بارگفتم بازم می گم توازهمه چیزتودنیابرام باارزش تری ...باز به برفین حسودیت شد.؟ جوابی ندادم ارینم کنارمون ایستاد. واقعاکاراتون مثل بچه هاست ...(واقعا سگ در سگ) باورودمون به خونه باباومامان بانگرانی جلوآمدن بقیه ام کنجکاوکه چی شده ؟ مامان:وای خدا ادرین چیشده مرینت پات چراخون میاد ادرین: چیزینیست مامان پاش گیرکردبه سخره خوردزمین لباساشم خیس شد. کلویی خندید نه رفته شنا...کاملاخیسه(تو خفه که دیگه تو داستان رات نمیدم) دلم می خواست چشماشو ازکاسه دربیارم حالاکه توبغل ادرین بودم خودمولوس کرد. سرمو توبغلش بردم ادرین سردمه پام دردداره .. باشه عزیزم الان میریم اتاق پانسمان میکنیم لباستم که عوض کنی خوب میشی ... داداش کلویی باخنده گفت ادرین بچه داری خیلی بهت میادها... همه زدن زیرخنده ...ادرین گفت: شمابفرماید.مرینت کمی استراحت کنه خوب میشه . ادرین بدون توجه به خنده هاشون وارداتاق شد.منولبه تخت گذاشت .ارین باجعبه ی کمکهای اولیه دنبالمون آمد. مامان وباباهم آمدن . بابانگران پرسید آیداچرااینجوی ا زخونه زدی بیرون از چیزی ناراحت شدیدخترم نگاه بغض آلودمو به ادرین دوختم که نگاهم می کرد. نه باباجون ببخشیدنگرانتون کردم .. مامان کنارم ایستاد. ارین مامان زخمش عمیقه ؟ نه مامان جان نگران نباش بفرماییدبیرون تاکارموبکنم . ی لحظه از ارین خندم گرفت ی جوری حرف می زنه انگاردکتره...باقیچی شلوارمو تازانوقیچی کرد.بعدازشستشوبابتادین بندپیچی کرد.وبلندشد. آ قا ادرین این زنه ...نه کیسه بکس کمی بهش فکرکن ازدلش دربیار نمی دونم چکارکردی تااین حدازت ناامدی شده ... ارین ماروتنهاگذاشت .ادرین به صورت غمگینم خیره شد. بهترلبلساتو عوض کنی وکمی بخوابی ...کنارم ایستادبدون هیچ حرفی لباس وشلوارمو دراوردبااینکه خجالت می کشیدم ولی حال نداشتم .بدون اینکه به بدنم نگاه کنه لباسهامو پوشید.این دیگه کیه چه دل قرصی داره ...درازکشیدم پتوروم کشید. بگیربخواب چشمالموبستم ...حتی سعی نکردازدلم دربیاره ...واقعا براش ارزشی ندارم.دردسرم خوب نشدهیچ دردپامم اضافه شد...ای بمیری مرینت همه ازدستت راحت شن بلاخره خوابم برد.نمی دونم چقدرخوابیدم بادردشدیدسرم بیدارشدم .صدای شوخی وخنده هاشون تیری بودتوقلبم به سختی ازتخت جداشدم رفتم آشپزخونه قرص مسکنی برداشتم لیوان آب وپرکردم .چشمام سیاهی رفت .ادرینو دیدم که نگام می کنه ...قدرت نداشتم قرص وبزارم دهنم .وای سرم داره گیج میره ...لیوان ازدستم افتاد.بعد خودم نقش زمین شدم . وقتی چشماموبازکردم .ی جای غریبه بودم باکمی دقت فهمیدم بیمارستانه بابا و مامانو و ادرین ارین کنارتختم بودن مامان بامهربانی دستی به سرم کشید مرینت جان خوبی دخترم .؟ لبخندکوچیکی زدم بابا باناراحتی دستی به صورتش کشید. همه ی مامقصریم که حواسمون به این بچه نبود. ارین دستی به شونه ی ادرین زد زن داداش ما کمی محبت می خواد.اونم ازشوهرش شاخ شمشادش ... ادرین زدتوسرش توصیه هاتون عمل میشه آقای دکتر... بابی حالی گفتم: خیلی بهت میاددکترباشی ... مامان :مگه نمی دونی ارین پزشکه ... چشمام گشادشد واقعا...؟ادرین هیچی درباره ی شمابه من نگفته ... چه خوب خیلی بهت میادپزشک باشی . بعداز تمام شدن سرم به خونه برگشتیم .هرکس جداگانه جویای حالم شد.کلویی پشت چشمی نازک کرد. دختر امروزحسابی خانواده ی اگراستو درگیر کردی ها...خیلی خودتولوس می کنی برای این دوتاشازده ...حداقل دنبال کسی باش که سنش بهت بخوره ...بی چاره ادرین وقتی دیدافتادی زمین همچین ازروی اپن پریدتوآشپزخونه که گفتم الانه بلای سرش بیاد. دستای ادرین دورشونه هام حلقه بود اخمی کرد. کلویی معلوم هست چی میگی مرینت دختر متین وسربه زیریه درضمن اگرنازکنه یاخودشولوس کنه ...نازشم خریدارم... مغزم هنگ کرداین ادرینه داره ازمن دفاع می کنه ومی خوادنازموبخره ؟؟ لایلا غش غش خندید..(غلط کرده دختره ی پررو)

*****************

پایان

بای