رهایی p1

raha🎸 raha🎸 raha🎸 · 1400/04/29 07:09 · خواندن 3 دقیقه

همه چی آروم آروم آروم رقم خورد؛ عقلمو از سرم برد!

همه چی تو یه لحظه یه لحظه یه لحظه؛ دیوونگیه محضه!

همه چی آروم آروم آروم رقم خورد؛ این غقلمو از سرم برد

همه چی با یه خنده یه خنده یه خنده…

جونم به جونش بنده! دیوونه ی یه دنده!

بگو کی مثه با تو تا میکنه سر تو دعوا میکنه و؟

 

شعر و ملودی : اشوان

هرجا بری پشتت میاد؛ واست راهو وا میکنه!

با یه دست پس میزنی؛ خب چرا بعد پیش میکشی؟

حواست نیستش؛ داری شهرو به آتیش میکشی

با یه دست پس میزنی؛ پیش میکشی

شهرو به آتیش میکشی!

 

Musicfa دانلود آهنگ اشوان آهنگ شاد

بسه این دلمه دستت…

تو که میدونی دلم، به چشم تو و خنده هات وصله

ببین بالای بالاست، ضربان قلبم!

من که قبلا سر تو، یه شهرو شیدا کردم!

هی داد و فریاد زدم؛ واست آهنگ شاد زدم…

بیخیال اونایی؛ که سر من باهات بدن 

بگو کی مثه با تو تا میکنه سر تو دعوا میکنه و؟

هرجا بری پشتت میاد؛ واست راهو وا میکنه!

با یه دست پس میزنی؛ خب چرا بعد پیش میکشی؟

حواست نیستش؛ داری شهرو به آتیش میکشی

با یه دست پس میزنی؛ پیش میکشی

شهرو به آتیش میکشی!

کاترین پاسو دیگهههههههه 

کاترین : عهههه آدرین بزار یه دو دقیقه بخوابم 

آدرین: نمیشه 

کاترین : چرااااا ؟ باشه برو بیرون من لباسم رو عوض کنم بیام کاملیا رو بیدار کنم

آدرین : باشه

۱۴ دقیقه بعد ( خو اونجوری نیگام نکنید باید مو شونه کنه.خدا وکیلی دنگ و فنگ دیگ که دخترا می‌دونن)

رفتم در اتاق کاملیا رو باز کردم رفت بیدارش کنم 

_ کاملیا کاملیا پاشو بدو 

+ باشه یهو 

 پاشد نشست      

+ کاترینن یادته دیروز گفتی میخوای برام یه داستان تعریف کنی ؟؟؟

_ آره چطور ؟؟

+ خب کی تعریف می‌کنی ؟؟

_ الان نه صبحانه بخوریم درس هامون که تموم شد اونوقت اگه کار نداشتیم تعریق میکنم الانم پاشو لباس هاتو بپوش صبحانه بخوریم که با خاله الیزابت و خاله میراندا می‌خوایم بریم بیرون 

+ چشم 

_ بی بلا آجی جون

غروب 

_ اشلی به نظرت به کاملیا بگم همه چیزو 

اشلی : آین مسعولیته توعه نه من 

_ آخه نمیدونم مجرم ن چه گناهی کردم که تو این سن خودم باید تصمیم بگیرم ( واقعا منم همین مشکل رو دارم بچه دوم خونه بودن همین بد بختی هارو داره دیگه )

خب دیگه تو هم راسل رو ببر خونه الان تاریک میشه منم با کاملیا میریم داخل اتاق مون

بعد صبحانه

+ خب من میرم تو اتاقم درس بخونم 

_ باشه برو منم میام حالا 

خدمتکار: پرنسس کاترین چیزی نیاز ندارین 

_ امممم نه ولی اگه میشه همون کاترین صدام کنید اینطوری حس بهتری دارم ( درکت میکنم ) 

خدمتکار : چشم هرچی شما امر کنید ( 😭😭😭😭😭 این چرا نمی‌فهمه میگه باهاش عین بقیه رفتار کنید)

شب بعد شام موقع خواب 

_ کاملیا •

+ جانم آجی 

_ برو مسواک بزن لباس خوابن رو بپوش بیا می‌خوام براد داستان ور تعریف کنم 

+ اخجوووووووووونننن باشهههههههه الان میام جایی نریاااااا( خو چیه بچه ۶ سالشه ذوق داره واسه داستان شنیدن )

کاترین :

خب دراز بکش رو تخت 

روزی روزگاری تو هی ده کوچیک یه دختر بچه به دنیا اومد 

اون موقع تو هی اون ده یه پسر بچه بود که ۱ سال داشت 

۵ سال گذشت دخترک قصه ی ما ۵ سالش بود و پسرک ۶ سال داشت

اسم اون دختر ...

 

 

 

 

 

یعنی اینکه اسم دختره چیه ؟؟؟ 

 

 

 

تمامید 😊 برا بعدی ۴ تا لایک ناقابل لفطا😊 🌷