💔سفر به دیار عشق💔 پارت ۱۶۶
💔🖤
من از این حس دلتنگی کنارت سخت دلگیرم
«سروشم تو رو خدا جواب بده… به خدا همش دروغه… تو رو خدا جواب بده سروش… خیلی دلتنگتم»
صدای هق هق گریه هاش هنوز تو گوشمه
میدونم بی تو و چشمات یه روز این گوشه می میرم
«-خانم مهرپرور دیگه با من تماس نگیرید من هیچ علاقه ای به ادامه ی این رابطه ی ندارم
ترنم: سروش تو رو خدا اینجوری حرف نزن… باهام این همه غریبه نباش…
-شما برای من از هر غریبه ای غریبه ترین
ترنم: سروش به خدا دروغه
-خانم محترم دیگه مزاحم من نشین… من نه علاقه ای به شما نه علاقه ای به گذشته تون دارم
ترنم: سروش من میمیرم… من بدون تو میمیرم… این کار رو باهام نکن… همه ترکم کردن تو این کار رو باهام نکن… التماست میکنم سروش… تو تنها دلیل بودنمی… این کار رو باهام نکن»
یاد اون روزا داغونم میکنه هنوز یادمه بدون توجه به التماسای ترنم گوشی رو خاموش کردمو بعد از اون هم خطمو عوض کردم… چقدر شکوندمش… چقدر اذیتش کردم… چقدر بهش طعنه زدم
سکوتی روی لبهامه یه روزی بغض من میشه
صدای ترنم تو گوشم میپیچه
« وقتی بریدم ترجیح دادم سکوت کنم تا شاید سکوتم شما رو به این باور برسونه که شاید ترنم بیگناه باشه »می بینی مثل این بارون می شینه رو دل شیشه
چقدر بهم التماس کرد و نادیده گرفتمش… ایکاش میبخشیدمش… شاید اگه باهاش میموندم الان ترنم زنده بود
قفسه سینم میسوزه… عجیب هم میسوزه
صدام کن تا که بسپارم خودم رو توی آغوشت
چند روز پیش آهنگهایی که رو مموری گوشیه ترنم بود رو سی دی زدم… دلم میخواست توی ماشین آهنگهایی رو گوش بدم که یه روزی ترنم گوش میداد
قدم با قلب من بردار بذارم سر روی دوشت
همه ی آهنگها لبریز از دلتنگی و غصه هستن و همین باعث میشه دلم بیشتر بگیره نه از صدای خواننده
بگیر دل خستگی هام و از احساسی که میدونی
دلیل اصلی من ترنمه… وقتی فکر میکنم ترنم با یاد من این آهنگا رو گوش میداد با همه ی وجودم آتیش میگیرم
یه بار آرامش من باش به جای چتر بارونی
چقدر از حرفام دلگیرم… فکر کنم خدا داره مجازاتم میکنه واسه ی حرفایی که یه روز به ترنم زدم و دل شیشه ایش رو شکوندم… یاد حرفای بی رحمانه ام میفتم…« موندن تو واسه ی همه مون عذابه… ترنم ایکاش هیچوقت نمیدیدمت »
کجا قاب نگاهت رفت که با عشق تو می خوابم
که حتی توی این رویا واست بی تاب بی تابم
«نگو سروش… اینجور نگو… من اگه هزار بار هم به دنیا بیام تنها آرزوم اینه که توی اون هزار بار همزادم تو باشی…. همراهم تو باشی… همسفرم تو باشی… همه دنیام تو باشی… خوشحالم که دیدمت خوشحالم که عاشقت شدم»
میگم شاید نمی فهمی چقدر دل تنگ تو میشم
با تو خوشبختی می ارزه باید برگردی تو پیشم
ببخش خانمی… ببخش… من هم خوشحالم که دیدمت… من هم خوشحالم که عاشقت شدم… تموم لحظه ها رو فراموش کن ترنم… همه دروغ بودن
با بغض زمزمه میکنم: به خدا همه دروغ بودنآه عمیقی میکشم… ایکاش میشد به گذشته فکر نکرد…. دلم عجیب گرفته… بین این همه سردرگمی کخ دنبال یه نقطه ی امیدم هیچ مدرک درست و حسابی هم در دست ندارم… تنها چیزی که میدونم اینه که ترنم یه چیز فهمیده بود… یه چیز که میتونست بهم کمک کنه ولی بخاطر اینکه کسی باورش نکرد اونو تو دلش نگه داشت…
زمزمه وار میگم: یعنی به هیچکس نگفته
«اون روزا بنفشه در به در دنبال کاراش بود ترنم بعضی وقتها باهاش درد و دل میکرد بنفشه هم دورا دور جویای حال ترنم بود اما از همه ی جزئیات باخبر نبود»
-پس نمیتونه به بنفشه گفته باشه
«بعد از اینکه خونواده ی ترنم اون رو از خودشون طرد کردن بنفشه هم برای همیشه قید دوستی با ترنم رو زد… نمیدونم چرا؟… واقعا نمیدونم چرا؟»
-محاله بنفشه چیزی در مورد ترنم در سالهای اخیر بدونه
یاد حرفای ماندانا میفتم
«اون روز ترنم کلی دنبال گوشیش گشت اما خبری از گوشی نبود من و بنفشه هم خیلی دنبال گوشیه ترنم گشتیم اما نبود که نبود ولی روزهای بعدش من و بنفشه متوجه شدیم که ترانه خودکشی کرده و ترنم باز هم گناهکار شناخته شده و چیزی که باعث تعجب من و بنفشه شد حرف ترنم بود که میگفت اون روز توی ماشین گوشی توی زیپ کناریه کیفش پیدا شده و من خودم به شخصه میتونم بگم از جز محالاته… چون من خودم شاهد بودم که ترنم بارها و بارها به اون قسمت کیف هم نگاه کرده بود»
اگه ماندانا این همه نگرانه ترنمه و گناهکار نیست پس کار کی میتونه باشه؟
…
زیرلب زمزمه میکنم: بنفشه
تنها کسی که اون روزا به لپ تاپ و گوشیه ترنم دسترسی داشت بنفشه بود… ماندانا هم بود… البته دوستای دیگه ی ترنم هم بودن ولی کسی که از جزئیات زندگی ترنم با خبر بود بنفشه بود
زمانی که من با ترنم نامزد شدم ترنم هنوز با ماندانا دوست نشده بود پس اگه ترم قرار بود با کسی درد و دل کنه اون کس کسی نمیتونست باشه به جز بنفشه
-ولی چرا؟
….
-اصلا بنفشه الان کجاست؟
پیدا کردنش کار سختی نیست… میتونم به اشکان بسپرم شرکت پدرش رو برام پیدا کنه… سه سوته ترتیبش رو میده ولی چیزی که برام قابل هضم نیست اینه که مگه میشه بنفشه با اون هم صفا و صمیمیت و مهربونی با بهترین دوستش این کار رو کرده باشه؟
باز هم سردرگمی… باز هم بی جوابی… باز هم سوال پشت سوال… معما پشت معما و مثل همیشه دریغ از یه جواب… یه حواب درست و حسابی که منو قانع کنه… که دیگران رو قانع کنه… تو این موقعیت که خبری از بنفشه نیست فعلا همه ی امیدم به دکتره… ماندانا میگفت ترنم روزای آخر حال و روزش خیلی خراب بود برای همین به یه روانشناس مراجعه کرد و روانشناس هم بهش کمک کرد که خاطراتش رو مرور کنه… تنها امیدم اینه که اون روانشناس چیز بیشتری بدونه… چیزی بیشتر از ماندانا… بیشتر از من.. بیشتر از طاهر
تو این یه هفته یا گوشیه روانشناس در دسترس نبود یا کلا خاموش بود… از اونجایی که امروز جمعه هست قرار شده من و طاهر فردا یه سر به مطب بزنیم… هر چند با این حال خرابی که من از طاهر دیدم بعید میدونم بتونه بیاد ولی من به هر قیمتی که شده خودم رو میرسونم… میدونم اشکان هم تنهام نمیذاره…
نمیدونم چیکار باید کنم؟… واقعا نمیدونم؟… تنها چیزی که میدونم اینه که این بار نباید کوتاه بیام
اونقدر تو فکر بودم اصلا نفهمیدم چه جوری به خونه رسیدم… این روزا هوش و حواس درست و حسابی برام نمونده… فقط موندم با این همه بی حواسی چه جوری تا حالا خودم رو به کشتن ندادم… همینطور میشینم پشت فرمون و رانندگی میکنم در صورتی که هیچ تسللطی به رانندگی ندارم تا همین الان هم که زنده موندم خیلیه… بی ترنم زنده بودن سخت ترین کار دنیاست… ماشین رو گوشه ای پارک میکنمو پیاده میشم… همینکه از ماشین پیاده میشم چشمم به اشکان میفته که با اخم جلوی در خونه واستاده و به دیوار تکیه داده… حواسش به اطراف نیست داره شماره ای رو میگیره و زیر لب برای خودش چیزی رو زمزمه میکنه