💔سفر به دیار عشق💔 پارت ۱۶۹
بغضم گرفته وقتشه ببارم
چه بی هوا هوای گریه دارم
باز کاغذام با تو خط خطی شد…
خدا این حس و حالو دوست ندارم
باز دور پنجره قفس کشیدم!
دوباره عطرتو نفس کشیدم
قلم تو دست من پر از سکوته
دوباره از ترانه دست کشیدم…
باز خاطرات تو همین حوالیه
حالم همینه و یه چند سالیه
جای تو خالیه…
جز تو تمام شهر میدونن حالمو!
مثل کبوترم
که سنگ آدما شکسته بالمواین قلب بی قرارو از تو دارم…
این حس انتظارو از تو دارم
اسمت هنوز دور گردنم هست
من این طناب دارو از تو دارم!
اسمت نوشته رو بخار شیشه
دلی که بی تو باشه دل نمیشه
من موندم و یه سایه توی خونه…
میترسم اونم حتی رفتنی شه!
با کنجکاوی به دهن دکتر زل میزنمو اون هم در مورد حرفای ترنم میگه… با هر حرف دکتر بیشتر تو فکر میرم… دکتر از همه چیز میگه… دقیقا حرفای ترنمه… شک ندارم… همه ی حرفای دکتر برام آشناست… دقیقا همون حرفای گذشته ها… فقط فرق الان و گذشته در اینه که تو اون روزا بی تفاوت از کنار این حرفا میگذشتمو الان حاضرم همه ی زندگیمو بدم تا بیشتر از اون روزا بدونم… با تموم شدن حرف دکتر دهن من و طاهر باز میمونه… باورم نمیشه که ترنم به چنین چیز مهمی رسیده بود ولی باز هم کسی به حرفش ترتیب اثر نشون نداده بود
اشکان: یعنی میخواین بگین ترانه قبل از مرگش کسی رو ملاقات کرده؟
یه دختر… که هیچی ازش نمیدونیم
دکتر: من فقط دارم حرفایی رو میزنم که یه روزی ترنم به من زد… یه روزی ترنم این حرفا رو به من زد و من هم الان دارم به شماها میگم… البته دلایلش منطقی بود ولی مثله همیشه مدرکی نداشت تا حرفاش رو ثابت کنه
یعنی اون دختر کی میتونست باشه؟
طاهر سرشو بین دستاش میگیره و میگه: ترنم اون روزا یه چیزایی میگفت ولی من هم بیخیالش شده بودم… با پیدا شدن اون فیلم من به کل از ترنم ناامید شده بودم… فکر میکردم یه بازیه جدیده
دکتر متعجب میگه: کدوم فیلم؟
از فک اون دخت بیرون میامو با لحن تلخی میگم: فیلمی که از اتاق ترانه پیدا شد… ترنم توی اون فیلم داشت با یه نفر در مورد عشقش صخبت میکرد… در مورد عشقش به سیاوش…
دستامو مشت میکنمو همونطور که از شدت عصبانیت صدام میلرزه ادامه میدم: ترنم توی اون فیلم خیلی چیزا گفت… از تنفرش به من… از عشقش به سیاوش… از اینکه به هر قیمتی حاضره به سیاوش برسه… اونجا بود که تصمیم گرفتم برای همیشه قیدش رو بزنم… اونجا بود که همه ی باورهام رو نسبت به ترنم از دست دادم… اونجا بود که همه ی غرور و شخصیتم رو خورد شده دیدم
دکتر با ناباوری میگه: ولی این غیرممکنه… ترنم تا لحظه ی آخر فقط و فقط از عشق تو حرف میزد… وقتی اسم تو میومد اشک تو چشماش جمع میشد
اشکان: ما فکر میکنیم ترنم به خاطر سیاوش با سروش نامزد شد ولی بعد از مدتی به سروش علاقه مند شد ولی یه نفر که از خیلی چیزا باخبر بوده همه چیز رو خراب میکنه… هر چند نمیدونیم به خاطر چی؟… ولی با این کارش باعث نابودیه زندگیه خیلیا میشه… ترنم… ترانه… سروش.. سیاوش…
طاهر: همین طور زندگی من و خونوادم
دکتر سری به نشونه ی نه تکون میده و میگه: محاله… من میتونم به جرات بگم ترنم چنین آدمی نبود… نمیدونم اون فیلم چی بود ولی میدونم ترنم هیچوقت هیچ علاقه ای به سیاوش نداشته… من شغلم طوریه که با یه نگاه با یه حرف با یه اشاره میتونم طرف مقابلم رو بشناسم… ترنم دیوونه ی سروش بود… وقتی ترنم از سیاوش حرف میزد لحنش کاملا عادیه عادی بود ولی وقتی از سروش میخواست چیزی بگه صداش میلرزید… اشک تو چشماش جمع میشد… وسط حرفاش از شعر استفاده میکرد… بغض میکرد… عشق از تک تک حرکاتش پیدا بود
——–چشمام رو میبندم… هر چند در مورد سیاوش حرفای دکتر رو قبول ندارم اما به عشق ترنم که بعدها به وجود اومد کاملا ایمان دارم… اون شب توی اون اتاق بسته که اسیر دستهای اون دزدا بودیم بین اشکاش عشق رو دیدم… اون شب عشق تو چشماش بیداد میکرد… اون شب بعد از مدتها نتونستم جلوی خودم رو بگیرمو با همه ی وجودم عشق اون رو احساس کردم… اونقدر عشقش برام واثعی و ملموس بود که من هم اختیارم رو ازدست دادمو اون رو مهمون آغوش خودم کردم
طاهر: آقای دکتر شما چیزی
نمیدونید… اون فیلم همه ی راه های بیگناهی ترنم رو بست…
دکتر: از کجا مطمئنید اون شخص ترنم بوده؟
طاهر: یعنی میخواین بگید من خواهرم رو نمیشناسم؟
دکتر: نه ولی میخوام بگم افرادی که تا اونقدر حرفه ای بودن که تونستن تا این حد پیش برن صد در صد به راحتی میتونستن یه فیلم هم تهیه کنند نمیدونم چطوری ولی امکانش زیاده
یه لحظه با فکر به اینکه اون فیلم هم واقعی نباشه لرزشی رو توی بدنم احساس میکنم… به سرعت چشمام رو باز میکنم
دکتر: من نمیخوام قضاوتی کنم من هیچوقت توی داستان زندگی شماها نقش نداشتم ولی از یه چیز مطمئنم ترنم چیزی رو از من مخفی نکرد… معلوم بود صاف و صادقه… اون اومده بود زندگیش رو بسازه نه اینکه از خودش پیش من یه فرشته بسازه… همونطور که از بیگناهیهاش میگفت اشتباهاتش رو هم قبول داشت… حتی اگه خودش هم میخواست چشماش اجازه نمیدادن چیزی رو مخفی کنه
نگاهم به طاهر میفته.. اون هم بهم خیره میشه… ترسی رو تو چشماش میبینم که توی وجود خودم هم زبانه میکشه… محاله… میدونم محاله که اون فیلم دروغی بوده باشه… طاهر اون فیلم رو به یکی از دوستاش نشون داده بود همه چیز درست بود… اون فرد هم که داشت حرف میزد خود ترنم بود… حتی صداش هم صدای ترنم بود… محاله که اشتباه کرده باشم
اشکان که میبینه من و طاهر تو فکریم میگه: آقای دکتر در مورد اون دختر یا اون پسری که ترمن ازش حرف میزد چیزی نمیدونید
دکتر: متاسفانه چیز زیادی نمیدونم… همونطور که بهتون گفتم اسمش امیر بود
طاهر: آخه با گذشت چند سال چه جوری میشه پیداش کرد-حتی اگه پیداش هم کنیم مطمن نیستم چیزی از اون روزا یادش باشه
اشکان: در مورد اون دختر به جز عینک آفتابی و کفشش چیز دیگه ای نمیدونید
دکتر: نه… خود ترنم هم نمیدونست
طاهر: باز هم به بن بست رسیدیم… هزاران هزار نفر عینک آفتابی میزنند و کفشای پاشنه بلند میپوشند چه جوری میش…….
دکتر: درسته اما شما باید توی اطرافیانتون جستجو کنید… اگه همه ی اینا به قول شما کار منصور بوده باشه پس صد در صد منصور از اطرافیانتون کمک گرفته… یه نفر که خیلی خیلی به ترنم نزدیک بوده… کسی که هیچکس بهش شک نکرده
-آخه کی؟
دکتر: کسی که نه تنها چهار سال پیش تو زندگی ترنم بوده بلکه تو روزای آخر هم دست از سر ترنم برنداشته
-ترنم دشمن آنچنانی نداشت که بخواد این طور زندگیش رو به گند بکشه
دکتر: شاید هم منصور و دار و دسته اش از یکی از نزدیکترینهای ترنم سواستفاده کردن
سری تکون میدمو میگم: نمیدونم… واقعا نمیدونم
گفتنی ها رو شنیدیم… شنیدنی ها رو هم گفتیم ولی باز هم به نتیجه ای نرسیدیم… بدجور اعصابن داغونه… بدجور
دکتر: فقط یه چیز خیلی عجیب به نظر میرسه
اشکان: چی؟
دکتر: که چرا ترنم رو کشتن؟… اگه میخواستن ترنم کشته بشه با یه تصادف ساختگی که کار بی دردسرتر بود
برای چند لحظه سکوت بدی توی اتاق حکم فرما میشه
دکتر: شاید اون جنازه جنازه ی ترنم نبود… وقتی میگی چیزی ازش باقی نمونده بود
طاهر لبخند تلخی میزنه… اشکی از گوسه ی چشمش سرازیر میشه
طاهر: آقای دکتر صورتش سوخته بود ولی جزئیاتش معلوم بود… خال روی گردنش… حالت صورتش… موهاش… همه چیزش مال ترنم بود… وزن… قد… هیکل… درسته اگه نشونه هایی که باید میبود نبود به شک میفتادم ولی یادتون باشه من خواهرم رو میشناسم… کوچکترین شکی ندارم که خودش بود
همونجور که دستاش میلرزه ادامه میده… اون شبی که ماندانا خبرمون کرد و با گریه گفت جنازه ی ترنم پیدا شده طاها با من بود… من تحمل رو به رو شدن با جنازه رو نداشتم اول طاها رفت وقتی بیرون اومد حالش خیلی بد بود بلافاصله گفت خودشه ولی من باورم نمیشد… خودم هم رفتم داخل چیزی از پوست صاف و سفیدش باقی نمونده بود صورتش سیاهه سیاه بود… اما معلوم بود خودشه… ولی باز هم با خودم گفتم شاید نباشه.. مدام با خودم تکرار میکردم این هم یه بازیه… ولی با دیدن نشونه ها مطمئن شدم… مطمئن شدم که اون شخصی که با چشمای خودم جنازش رو دیدم ترنمه
بغض بدی تو گلوم میشینه… تحمل شنیدن این حرفا رو ندارم… چشمامو میبندمو سعی میکنم آروم باشم
اشکان: آقای دکتر ببخشید که مزاحمتون شدیم… ممنون بابت همه چیز
دکتر با لحن غمگینی میگه: از صمیم قلب آرزو میکنم که بتونید بیگناهی ترنم رو ثابت کنید… هیچوقت فکر نمیکردم پایان زندگیش اینقدر تلخ باشه… چندین بار براش زنگ زدم ولی وقتی با شماره ی خاموشش رو به رو شدم فکر کردم خونوادش بهش سخت گرفتن ولی امروز بعد از این همه مدت میشنوم که هیچ چیز اون طوری که فکر میکردم نیست… حتی یه درصد هم احتمال نمیدادم کار تا این حد بیخ پیدا کنه که اونا ترنم رو بدزدن و آخر هم اون بلا رو سرش بیارن…
با لحن متاسفی میگه: شاید من هم اونقدر ماجرا رو جدی نگرفته بودم وگرنه الا…